گنجور

 
اسیر شهرستانی

شوق ره گم کرده‌ای از وادیِ دل می‌رسد

گرچه پُر آواره است آخر به منزل می‌رسد

کشتی موجم ز دریا بسته‌ام بار سرشک

گر بود همراهی طوفان به ساحل می‌رسد

پیرو دل گشته‌ام جایی که مقصد گمره است

می‌رود از راه صد جا تا به منزل می‌رسد

گرم می‌جوشد به من خون شهیدی هر طرف

مژده بی‌رحمیم از کوی قاتل می‌رسد

دیده گلزار تماشا سینه لبریز وفا

کی به ناز آن دلبر شیرین‌شمایل می‌رسد