گنجور

 
۹۸۶۱

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۱۰ - در معنی‌ فنا

 

... ترک هستی نی همین جان دادن است

بل تعین های خود بنهادن است

ای بسا کو ترک جان کرد و نرست ...

... گر نداری از طریقت دم مزن

هرکه ذوق جان کل بستان اوست

زبدة الاسرار حرز جان اوست ...

صفی علیشاه
 
۹۸۶۲

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۱۱ - در بیان آنکه‌ تا سالک‌ چشم‌ از امید و آمال خویش‌ نپوشد و در طاعت‌ سلطان مملکت‌ فقر به‌ فنای خویش‌ نکوشد به‌ سرّ و ما التصلوا لا فرق بینهم‌ و بین‌ حبیبهم‌ نرسد و در ضمن‌ بیان به‌ تفصیل‌ این‌ معنی‌ خواهد رسید در شرح احوال جناب‌ قاسم‌ بن‌ الحسن‌ و شهادت‌ آن مولا زادة ممتحن‌ نکته‌ را دریاب‌

 

... حاجتت بر زبدة الاسرار نیست

خواهی ار اسرار ما را بنگری

بایدت تحصیل ذوق دیگری ...

... چون نخواهی هیچ اندر راه عشق

خواهش استت بندگی شاه عشق

محرمی اندر حریم حضرتش ...

... برکشم از صوفی جان دلق تو

بنگر ای از جهل گفته ناحقی

پر ز سرهای بریده خندقی ...

... یادش آمد کز پی دفع محن

بسته تعویذی به بازویش حسن ع

چون گشود آن را شد از راز نهفت ...

... فانی اویی و مایی در تو نیست

نی طمع بر ملک و مالش بسته ای

نی دل و جان بر عیالش بسته ای

ملک و دختر بر تو بی پروا دهد ...

صفی علیشاه
 
۹۸۶۳

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۱۳ - در بیان معرفت‌ وجود و شرح آنکه‌ عارف‌ کامل‌ چون از تعینات‌ آثاری رسته‌ است‌ لهذا آثار را عوارض بیند و مؤثر را در آثار نگرد و بلکه‌ بجز مؤثر هیچ‌ نبیند و این‌ کمال معرفت‌ اوست‌ و بیان وحدت‌ وجود و سیر سالک‌ الی‌ ﷲ و اتصال او در قوس صعود به‌ حقیقت‌ وجود در ضمن‌ شهادت‌ جناب‌ علی‌ بن‌ الحسین‌ علیه‌ السلام فرماید

 

... از تو است آن سایه نه از شمس ای عمو

زآنکه شد بند سکون و فعل تو

یا چو در آیینه بینی روی خویش ...

... آخر کار فقیری بی کسی است

تا تو را دل بند اصحاب است و یار

چست نبوی در طریقت ره سپار ...

... یک تعین خویش و پیوند تو است

این تعین تا تویی بند تو است

زین سخن بگذر شود تا خامه گرم ...

... دید در دار وجود اندر شهود

جز حسین بن علی ع دیار نیست

اوست فرد و هیچ با او یار نیست ...

... کای پدر از تشنگی جانم گداخت

بنده ای را شاید از جامی نواخت

گرچه ز اقسام تعین رسته ام ...

... مهر کردند و دهانش دوختند

تا تو در بند مجازی ای پسر

زین حقایق نیست جانت را خبر ...

... کند هستی را دمی از پا درآر

پس به بستان معارف کن گذار

تا بدانی در معنی را که سفت ...

صفی علیشاه
 
۹۸۶۴

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۱۵ - خطاب‌ به‌ نفس‌ ناطقه‌ و بیان جذبه‌ عارف‌

 

... مر رها گردیده از دستت جلو

کش عنان را باز و بنگر سوی پس

همرهانت اوفتادند از نفس ...

... گر سر همراهی ام داری بیا

گرچه رخشم دل به رفتن بسته است

لیک در رفتن هنوز آهسته است ...

... گفتمت سیلاب خانه کن مباش

بند کن چون سیل سیلانی کند

ورنه رسوایی و ویرانی کند ...

صفی علیشاه
 
۹۸۶۵

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۲۰ - در معنی‌انا فتحنا لک‌ فتحاً مبینا لیغفر لک‌ ﷲ ما تقدم من‌ ذنبک‌ و ما تأخّر و یتم‌ نعمته‌ علیک‌ و یهدیک‌ صراطاً مستقیماً

 

... تا شود معلول از علت خبر

بستمت از میم امکانی کمر

چون سفر کردی ز جمع خود به فرق ...

... گردد از حق مورد غفران خاص

تاج کرمنا حقش بنهد به فرق

پس روان سازد ز جمعش سوی فرق ...

... هم حجاب ما تأخر را ز تو

رفع کردم تا نگردی بند او

در مقام فرق ای کامل نصاب ...

صفی علیشاه
 
۹۸۶۶

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۲۷ - در بیان حالت‌ جذب‌ و شور عاشق‌ سالک

 

... باز شیر جذبه ام زنجیر کند

کی شود این شیر در زنجیر بند

بستن شیر است اگر اندیشه ات

باید از زنجیر سازی پیشه ات ...

... حرف زنجیرم پی تدبیر بود

بند عاشق ورنه کی زنجیر بود

جذبه مجنون نوازش شیر ماست ...

... کآیدم سیلاب جذب ذوالمنن

چیست جذب حق عنایت بنده را

جان فدا این جذبه پاینده را ...

صفی علیشاه
 
۹۸۶۷

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۲۸ - در بیان معنی‌ جبر و تفویض‌ و تحقیق‌ معنی‌ ایاک نعبد و ایاک نستعین‌ فاستمع‌

 

... دید جبری وحدت و نارسته است

زآنکه چشم عدل بینش بسته است

عارف کامل که ذوالعینین بد ...

... چونکه آدم هر دو چشمش بود باز

از ظلمنا ربنا برداشت ساز

خواند حق را رب و هم کرد اعتراف ...

... نکته انا ظلمنا بس بجاست

کاعتراف بنده بر عدل خداست

گفت زآن جعفرع امام دین پناه ...

صفی علیشاه
 
۹۸۶۸

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۳۴ - درسرّ طلب‌ یاری نمودن امام برحق‌ و ناصر مطلق‌ اباعبدﷲ الحسین‌ علیه‌ السلام

 

... جلوه کردم تا که باشد حق شناس

رخت بستم واحد از ملک وجود

آمدم تنها به میدان شهود ...

... محمل زینب س بجا آمد فرود

الصلا ای عهد با حق بستگان

وز تعین های هستی رستگان ...

... هر وجودی تا نماید یاری ا ش

بود بیماری اسیر بستری

حق نژادی بی کسی بی یاوری ...

... از صدایش سنگ از جا کنده شد

بهر جانبازی مطیع و بنده شد

جان که نبود در تن ما بهر او ...

صفی علیشاه
 
۹۸۶۹

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۵۵ - در شرح حال خود و رجوع به‌ قتال آن شاه ذوالجلال

 

... نیست باقی هیچ جز پیر ای فقیر

چیست دنیا تا تو بندی دل بر آن

سود او هیچ است چه جای زیان ...

... تا نبینی بحر ما را در کمی

حق نبندد بر تو یک دم باب فیض

تا همی نوشی از این یم آب فیض

چون به روی ما گشود این باب را

گو ببندند اهل کوفه آب را

آنکه نوشاند حقش آب حیات ...

... کی شنیدی هرگز از برنا و پیر

کآب را بندند بر طفل صغیر

خاصه آبی را که مهر فاطمه س است ...

... عرش دارد بر وجود او قرار

بست کوفی از عناد دایمه

آب را بر روی آل فاطمه ...

... یعنی اندر دار هستی ای ولی

کو وجودی جز حسین بن علی ع

این سخن برهان ندارد پیش عقل ...

... تا که خود نوشیم قال خویشتن

تو بخواب راحتی در بسترت

حال طوفان خورده نآید باورت ...

صفی علیشاه
 
۹۸۷۰

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۵۸ - رجوع به‌ مطلب‌ و بیان عدل و سرّ صراط در ضمن‌ آن

 

... کو به توحید و به عدلش موقن است

عامه گر یابند زین رحمت نشان

ظلم باشد این به حال خاصگان ...

... وز صراط عدل ظالم مرتد است

ظالم آن باشد که بنهد فضل را

وز اصول دین نداند عدل را ...

... آنچه بد افراط و تفریط ای پناه

هشت و بنمود از میان هر دو راه

اختیار و جبر را بگذاشت او ...

... چون ز برق ذوالفقار دادگر

ظلم را بنیاد شد زیر و زبر

تیغ حق بر نفی غیر حق براند ...

... معنی آن عنقای لاهوت آشیان

پشه را بستان به عاریت نواخت

ورنه بهر پشه بستان کس نساخت

پشه باشد صورت حرف این بهل ...

صفی علیشاه
 
۹۸۷۱

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۶۵ - آمدن آن جوانمرد پاک فطرت‌ حق‌ پرست‌ عیسوی ملت‌ به‌ قتلگاه

 

... ساعتی خاموش و گاه آشفته بود

در خموشی نکته ای بنهفته داشت

حال زینب س هم دمیش آشفته داشت ...

... لیک قرآن را هم او تأویل بود

گرچه روح ﷲ را او بنده بود

روح قدسی لیک از او پاینده بود ...

... گر به عیسی تخته می خواندش بلند

جان عیسی بد به مهرش تخته بند

تخته و ناقوس چوب و آهن است ...

... اعلم آن باشد که از خود رسته است

دل به حق از هر دو عالم بسته است

اعلم اندر ذات پاک ذوالمنن ...

... داغ سجده بر جبین اشقیا

بسته می شد صد صف از بهر نماز

وز پی قتل خدا در ترک و تاز ...

... تا نباشد این جوان همکیش من

بر من ای هادی تو بنما راه راست

کن شناسای وی ام گر ز اولیاست ...

صفی علیشاه
 
۹۸۷۲

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۶۶ - در معنی و لوشاء لهدیکم‌ اجمعین

 

... لیک بر سالک رسد از حق مدد

در ره حق هر که بنهد یک قدم

می رسد امدادش از حق دم به دم ...

... گر بود حق طعنه بر باطل زند

گر خیالی غم بود بنیان او

وسعت عالم شود زندان او ...

... آن خیالاتی که دام اولیاست

عکس مهرویان بستان خداست

ای علی رحمت ای آرام دل

ای خیال روی خوبت دام دل

تا دل ما در خیال توست بند

دل بریدیم از دو عالم بی گزند ...

... دانه ما جذبه پی در پی است

تا بود این دانه دل بند وی است

در تو تا دارم سراغ دانه من ...

... گفت هذا ربی ار صاحبدلی

بنده ام من اوست رب و خالقم

خلق را از وی نبی و صادقم ...

... حی و قیومی و بر حق زنده ای

عیسی است از بندگانت بنده ای

کرده ای گر ترک سر گویی هلا ...

صفی علیشاه
 
۹۸۷۳

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۶۷ - در نصیحت‌ صورت‌ پرستان بی‌شریعت‌ که‌ به‌ اسم‌ شرع اکتفاء نموده و از معنی‌ بی‌خبرند

 

... سوی شام و کوفه بی معجر رود

شرع را بنیاد محکم تر شود

هرچه افزودند بر انکار خویش ...

... حب دنیا قلب ها را خسته داشت

گوش آن نامردمان را بسته داشت

هوش مردم گر بجا بد رایگان ...

صفی علیشاه
 
۹۸۷۴

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۶۹ - در تمامی‌ مطلب‌ نصاری و راه یافتن‌ او به‌ مقصد اصلی‌ به‌ دعوت‌ حضرت‌ عیسی‌ علیه‌ السلام

 

... لا بشییی با خدا پیوستن است

وز تعین دل به مطلق بستن است

چون وجودت بند شرط است ای جواد

لا بشرط شی ء گردی زین جهاد ...

صفی علیشاه
 
۹۸۷۵

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۷۱ - در بیان شهادت‌ عبدﷲ بن‌ الحسین‌ علیه‌ السلام

 

... پس نگویم تا نلغزد فهم تو

چون بنای فهم بر دخل است و خرج

خرج بی دخل است کارش حرج و مرج ...

... گفت عقل آن است آن بحر نوال

کآردت در بندگی ذوالجلال

هم از آن کسب جنان کردن توان ...

... عقل خود را گر که خواهی زنده باز

پیش حکم عقل کل شو بنده باز

تا کند تأیید او در عقل و فهم ...

... خاک باشد هر زمان در انقلاب

بندة ذات حق است آن بوتراب

بوترابش در مقام جسم خوان ...

... گاه بیند نور سرخ و گه سیاه

سالکی کو دل به نوری بسته است

تو مدان کز هیچ قیدی رسته است

هست اوبند تجلی و ظهور

مانده دور از محفل ﷲ نور

محو زینت گشته مست شاه نیست

بندة نور است عبدﷲ نیست

فرصتی نبود که گویم شرح نور ...

... تا به گرزی سخت کوبم در همت

کشته بندم بر کمند پر خمت

هر سر مویم ز دلها پشته است ...

صفی علیشاه
 
۹۸۷۶

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۷۴ - در بیان آمدن مرید شقیق‌ بلخی‌ به‌ زیارت‌ سلطان العارفین‌ بایزید بسطامی‌ و جرح فرمودن آن مقتدای اهل‌ یقین‌ صفت‌ توکل‌ را که‌ شقیق‌ گرفتار آن حالت‌ شده بود نکته‌ کمال التوحید نفی‌ الصفات‌ را اینجا دریاب‌

 

اگرچه توکل صفت بنده است و مقصود از نفی الصفات صفات حس است اما تا سالک نفی صفات خود که آن را عارفان تعینات کونیه خوانند نکند به فنای فی الصفات نرسد و تا فنای فی الذات نگردد به نفی الصفات که کمال توحید است و آن را مرشدان طریقت تعینات الهیه نامیده اند نرسد زیرا که عین ثبوتی او هنوز در حضرت علم برقرار است

کرد عزم حج مریدی از شقیق ...

... گفت از توحید می گوید چه او

بر توکل گفت او بنشسته است

جان و دل را بر توکل بسته است

گوید ار هم آسمان و هم زمین ...

صفی علیشاه
 
۹۸۷۷

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۷۵ - در تمامی‌ شهادت‌ جناب‌ عبدﷲ علیه‌ السلام

 

... نک به قتل حق بود دستت دراز

سجدة ابلیس کردی ای دبنگ

گرچه دارد هم عزازیل از تو ننگ ...

... مظهر حقدش تویی بی گفتگو

بست صورت فعل نیک بوالبشر

مظهر عشقش منم بی شور و شر ...

... زآن که شد عهد امانت را وفی

آدم اول که فعلش بندگی است

این شه است و بوالبشر زو بنده ای است

عشق مطلق آدم اول بود ...

... تا بیاموزند ارباب سلوک

رسم و راه بندگی را از ملوک

نیست پس از قتل عبدﷲ گزیر ...

صفی علیشاه
 
۹۸۷۸

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۷۷ - حکایت‌ سلطان بایزید بسطامی‌ نورﷲ تربته‌ و نقل‌ ریاضتش‌

 

... نفس خود را روز و شب آهنگری

در ریاضت کوره می بنهادمش

آتش جهد و جفا می دادمش ...

... بر میان خود پس از عجب عمل

بسته دیدم سخت زنار دغل

پنج سالی جهد کردم تا به زور ...

صفی علیشاه
 
۹۸۷۹

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » ضمائم » مثنوی عقل و عشق

 

... بر سریر دل نشیند شاه وار

عقل را آرد به بند اضطرار

گویدش کاین شیوه بر تمییز نیست ...

... عشق گوید عقل بر بیگانگی است

عقل گوید بندة درگاه باش

عشق گوید بند بگسل شاه باش

عقل گوید عاشقی جز ننگ نیست ...

... چون روان گردید بر میدان عشق

عقل آمد راه او را سخت بست

عشق آمد از دو کونش رخت بست

عقل نرمی کرد و با پرهیز رفت ...

... عقل گفتا تخم ناکامی مپاش

عشق گفتا بند ناکامی مباش

عقل گفت از جوع طفلان و عطش ...

... عقل گفتا رو برون زین کارزار

عشق گفتا راه ها را بست یار

عقل گفتا صلح کن با این سپاه ...

... عشق گفت آغوش بگشا بهر او

عقل بنمودش شماتت های عام

عشق بستودش ز یار خوش کلام

عقل گفت از جور خصم غافلش

عشق گفت از لطف یار یکدلش

عقل محکم کرد بنیاد قیاس

عشق برهم ریخت بنیاد و اساس

عقل طرح هستی از لولاک ریخت ...

... تو خود آن شاهی که در روز الست

حق به عشق خویش پیمان تو بست

مر تو را از ماسوا ممتاز کرد ...

... یکسر از منقول بر معقول رفت

عرض را بنهاد و سوی طول رفت

گفت گر تو مظهر ذات اللهی ...

... نه به اطلاق و تقید ملحق است

نه خبر دارد ز قید و بستگی

نه بود آگاه از وارستگی ...

صفی علیشاه
 
۹۸۸۰

صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۱- سوره الفاتحه » ۲- آیات ۲ تا ۷

 

... گر کسی حمدش کند با انتقال

در مقام بندگی یابد کمال

از پی فیض رحیمی در رشاد ...

... در اطاعت شد نزد بیحکم دم

بندگی آورد و عجز و اضطرار

یافت از شه آبرو و اعتبار

فارغ از اندیشۀ بیم و امید

بندگی شه گزید از عقل و دید

آن دگر فرمان نبرد از بیش و کم ...

... رهرو از گمراه یابد امتیاز

باب رحمتها شود بر بنده باز

پیش از آن کز پرده آن سلطان ذات ...

... حب ذاتی باعث ایجاد گشت

عرش و فرش از جود او بنیاد گشت

خود مخاطب عشق بر لولاک شد ...

... کیست تا از هستی خود پاکباز

بر فنای خویشتن بندد کمر

تاج بدهد یابد از محبوب سر ...

... هم نبیند چشم غیری شاه را

پرده ها بر بست پیش آن جمال

از شعاع غیرت و نور جلال ...

... تا پرستد وجه او را غیر او

پس فناء مستلزم این بندگی است

اندر این مردن هزاران زندگی است

بنده گفتن غیر بنده بودن است

کاستن جز بر وجود افزودن است

بنده آن باشد که بیند روی او

بندگی او کند بر خوی او

این عبودیت ز عشق است و نیاز ...

... تو کنی در هر نظر صد ظلم و سهو

سجدة او گر نمایی بنده ای

بر عنایاتم چو او زیبنده ای

باز بشنو از صراط المستقیم ...

... تا به آخر کآن وصول است و لقا

بنده را سازد ز هر قیدی رها

هر مقامی نعمتی و جنتی است ...

صفی علیشاه
 
 
۱
۴۹۲
۴۹۳
۴۹۴
۴۹۵
۴۹۶
۵۵۱