گنجور

 
صفی علیشاه

نسبت‌ ایاک نعبد گر تو راست‌

گوش هوشی‌ بر سلوک و فعل‌ ماست‌

چون عبادت‌ را به‌ نفس‌ خویشتن‌

تو دهی‌ نسبت‌ بر ارباب‌ فن‌

بهر نفس‌ اثبات‌ قدرت‌ کرده ای

ثابت‌ او را حول و قوت‌ کرده ای

باطل‌ است این‌ زآنکه‌ گشت‌ آن مرد کار

مستقلاً مدعی‌ اختیار

هست‌ این‌ تفویض‌ محض‌ و مشکل‌ است‌

مذهب‌ قدریّه‌ است‌ و باطل‌ است‌

نزد اهل‌ دل که‌ ره را سالکند

اهل‌ این‌ مذهب‌ مجوس و مشرکند

همچنین‌ افعال را ای مرد راه

گر دهی‌ یکباره نسبت‌ بر اله‌

از تصرف‌ خویش‌ را سازی برون

اختیارت‌ را کنی‌ خوار و زبون

هست‌ این‌ هم‌ موجب‌ ابطال شرع

مذهب‌ جبر است‌ و باطل‌ ز اصل‌ و فرع

پس‌ منافی‌ هست‌ این‌ جبر و گزاف‌

با کمال عدل حق‌ بی‌اختلاف‌

همچنان که‌ مذهب‌ تفویض‌ بود

مختلف‌ با اصل‌ توحید وجود

قدری ار بیند عدالت‌ در امور

چشم‌ وحدت‌ بین‌ او کور است‌ کور

دیدِ جبری، وحدت‌ و نارسته‌ است‌

زآنکه‌ چشم‌ عدل بینش‌ بسته‌ است‌

عارف‌ کامل‌ که‌ ذوالعینین‌ بُد

اختیار و جبر را در بین‌ شد

چونکه‌ شیطان بود جبری ای سَنی‌

گفت‌ زآن رب‌ّ به‌ ما اَغویتَنی‌

چونکه‌ تفویضی‌ است دجّال ای سند

ادعای رب‌ّ الاعلایی‌ کند

چونکه‌ آدم هر دو چشمش‌ بود باز

از ظلمنا ربّنا برداشت‌ ساز

خواند حق‌ را رب‌ّ و هم‌ کرد اعتراف‌

خود به‌ مربوبیّت‌ خود بی‌خلاف‌

نه‌ نمود او در حضور کردگار

مستقلاً ادعای اختیار

کرد بل‌ خود ز اختیار او منخلع‌

تا نگردد اصل‌ وحدت‌ منقطع‌

داد بر خود نسبت‌ ظلم‌ آن امین‌

تا نباشد بیهده تکلیف‌ دین‌

خاصه‌ آن تکلیف‌ کش‌ بُد بر بشر

کرده بّد بس‌ نهی‌ از اکل‌ شجر

نکته‌ انّا ظلمنا بس‌ بجاست‌

کاعتراف‌ بنده بر عدل خداست‌

گفت‌ زآن جعفر(ع) امام دین‌ پناه

در میان جبر و تفویض‌ است‌ راه

همچنین‌ ایاک نعبد نستعین‌

هست‌ بر اثبات‌ این‌ معنی‌ معین‌

چونکه‌ واضح‌ شد تو را این‌ مسئله‌

حاضر تحقیق‌ دیگر شو هله‌