صفی علیشاه
»
زبدة الاسرار
»
دفتر دوم
»
بخش ۷۷ - حکایت سلطان بایزید بسطامی نورﷲ تربته و نقل ریاضتش
شیخ عالم، قطب معنی، بحر دید
قبله اهل حقیقت بایزید
گفت ده سال و دو کردم از مَری
نفس خود را روز و شب آهنگری
در ریاضت کوره می بنهادمش
آتش جهد و جفا می دادمش
می زدم پتک ملامت بر سرش
ساختم آیینه ای تا از برش
هم بر او سالی به چشم افتکار
می نمودم خوش نگاه اعتبار
بر میان خود پس از عُجب عمل
بسته دیدم سخت زنّار دغل
پنج سالی جهد کردم تا به زور
کردم از خود دور زنّار غرور
پنج سالی هم بدم مرآت خویش
میزدودم زنگش از طاعات خویش
تازه کردم زآن سپس اسلام خویش
مرده دیدم خلق را یکجا به پیش
کردم اندر کار ایشان ز اهتمام
چار تکبیری و شد کارم تمام
از جنازه خلق گشتم باز من
نک نگویم جز که با حق راز من
خلق را شستم چو از هستی ورق
هم رسیدم من به عون حق به حق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.