گنجور

 
۹۸۴۱

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲

 

بنما رخ و فرخ کن ایمه می مینو را

بنشین خوش و خلخ کن بفشان گل گیسو را

در زلف چسان بستی یک سلسله مجنونرا

در چشم کجا دادی جا اینهمه جادو را ...

صفی علیشاه
 
۹۸۴۲

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۱۲ - عبدالسلام

 

... فزون دارند هر آنی مهالک

وزد در باغ و بستان باد سختی

بنادر برگی افتد از درختی

چنان هر برگ و بیخی هست محکم ...

... حقش دارد سلامت ورنه بر باد

شدی آن کشته ها از بیخ وبنیاد

هزاران کشتی از دریا بساحل ...

صفی علیشاه
 
۹۸۴۳

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۰۳ - عبدالصبور

 

... نه هم زان انسدادش پیچ و تابی

زنو دیگر بخلوت رفت و در بست

بجد بهر ریاضتها کمر بست

شنید از غیب ناگاه او خروشی ...

... صدای هاتفم هم از صلاحی است

ز پی این بستگی را افتتاحی است

امید افزون بباید کرد و بنشست

کمر را در ریاضت تنک تر بست

بگفتا من بکوشش بیقرارم

نباشد با گشاد و بست کارم

مراذاتیست کوشش امتحان کن ...

... باین در کوفتن من مست و خورسند

تو خواهی برگشا خواهی فروبند

چو ظاهر شد چنان صبر و ثباتش ...

صفی علیشاه
 
۹۸۴۴

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۰۴ - العبره

 

... مزین شد ز لعلش تاج و گوشی

هزاران نکته در یک سنگ بنهاد

که عبرت راست کافی گر کنی یاد ...

... نبینی نقشی الا نقش دلدار

خود او بود آنکه شد رنگ و رقم بست

مخالف نقش خویش اندر قلم بست

بجایی لوح و در جایی قلم شد ...

... میان انجمن افکنده آشوب

باو هر کس بنوعی گشته منسوب

خود آن نسبت بر او باشد اضافی ...

... نما سر را قدم در جستجویش

بنه در سیر نفس خویش گامی

ازین ره کن به وصلش اهتمامی ...

صفی علیشاه
 
۹۸۴۵

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۲۳ - باب‌الفاء الفتق

 

بود فتق آن بنزد اهل تحقیق

که هست از ماده بالجمله تفصیل ...

... حقایق دسته دسته فوج در فوج

درآمد از حصار افواج وصف بست

صفوف کاینات از هر طرف بست

حروفی کز دوات آمد در اوراق ...

صفی علیشاه
 
۹۸۴۶

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۸۶ - مجمع‌الاهواء

 

... کجا محبوبی الاخویش بگذاشت

خود این اشیاء که بیرون از حسابند

ز عکس حسن او در عشق و تابند

بعالم هیچ شییی بیهوا نیست ...

... همه اشیاء ز عالی تا بسافل

بهم ناچار محبوبند و مایل

حقیقت خلق اینعالم بحب شد

که او خود ناظر و منظور خود بد

تجلی کرد و خود بر خویش بنمود

نبد غیری خود او دید و خود او بود ...

... لبش برد از لطافت هوش مستان

نگاهش بست چشم و گوش مستان

دهانش خلق را در حیرت افکند

که گفتار از کجا بود و شکر خند

میان بست و میانش بستنی بود

بموینی کاف ونون پیوستنی بود

ببزم آمد یکی بنمود قامت

همی بینی ز پی کاید قیامت ...

... گره بگوشد از گیسوی پرچین

بهرچین حلقه ها بست از مجانین

بمویی بسته از دلهای خسته

شکسته بسته هر سو دسته دسته

به پیش چشم او هر سو فتاده ...

... نقاب آنجمال و آن عذارند

بر آن رخسار روزافزون حجابند

چو گلها کان حجاب روی آبند

حجاب از بهر آن بر روی خود بست

که تا بیند که بی می زو شود مست ...

... هر آن یک را بجایی معتکف کرد

یکی را ساخت پابند سلاسل

یکی را کرد سرگرم رسایل ...

... نشد غایب که تاکس جوید او را

یکی دیدش ولی لب بست و شد گوش

گزید او لب بر این یعنی که خاموش ...

... چون انسانرا نبود آندیده و حد

که ببنندش همه آنسان که باید

بنادر شد که بیند بیوسایط

یکی رو نکویش در روابط ...

... مکن بر صورت ار مردی قناعت

بنزد اهل معنی حب اکمل

نزیبد جز که بر محبوب اول

صفی علیشاه
 
۹۸۴۷

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۲۸ - المکر

 

... که این نه راهرو مردیست قلاش

چو خیرالماکرین شاه قلوبست

در آن عینی که ستارالعیوبست

بپوشد او ز غیرت پرده بر راز ...

... ز دام تو نه او با عقل خود رست

که مکر و حیلتت راهش چنین بست

شکایت کن ز خود کاندر مه و سال

نمایی آب را پابند غربال

طلسمی را نمودی پر ز اسمی ...

... یقین بوده است فاسد نیت تو

و یا بختت ز فعل بد بخوابست

دعای من و گرنه مستجابست

قضا را ور شود کار یکی راست ...

... و گر ذکری رود از شیخ و پیری

بنفیش آری از هر جا نظیری

که او را دیده ام من مست دوغ است ...

... نمایی خویش را کاذب و فاسق

بنصب باطلی حق را کنی عزل

بپوشی چشم از ستار ذوالفضل ...

... دهد خاکت به پیش خلق بر باد

تقرب جو بستارالعیوبی

که پوشد عیبت از هر زشت و خوبی ...

... یکی را هم بحکمت کرد واضح

که گردد بنده نادم از قبایح

حقیقت آنهم از ستاریش بود ...

... فساد جان در این اصلاح جسم است

ببندد چشم قلبت تا که محجوب

بمانی از عیوب نفس معیوب

یکی اندر حساب نفس خود باشد

بنیکویی بفکر نیک و بد باش

حساب جزء و کل را موبمو کن ...

صفی علیشاه
 
۹۸۴۸

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۳۷ - المهیمون

 

... از آن فرمود دو راز قرب ذاتش

که باشد رو بنظم ممکناتش

ازو ایجاد پس ملک و ملک شد ...

... چو شد دور از بساط قرب اقدم

بنظم عالم و تکمیل آدم

بعنوان دگر جست او تقرب ...

... در أدبر گردماهش هاله گردید

در أقبل حق رهش از هر طرف بست

در أدبر فوج امکان گشت و صفت بست

در أقبل عندلیب باغ گل شد ...

صفی علیشاه
 
۹۸۴۹

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۳۸ - الموت

 

... بود فرموده جعفر موت توبت

که هست از ما سواللهت بنوبت

نه تنها توبه ات از سییات است ...

... که باید شد هم از واجب کفن پوش

پس از مردن مشو بند حیاتش

گذر کن هم ز اسماء و صفاتش ...

... نرفت از خود بزنجیرش کشدیند

بقهرش بند هر قیدی بریدند

بمرد او از جمادی و نباتی ...

... خود این راموت جامع گفته صوفی

در این بستر براحت خفته صوفی

هر آن مرد از هوای نفس گمراه ...

... بمیرد از جهالت پس شود وی

بنور علم و عرفان هر نفس حی

او من کان میتا در عبارت ...

... مدد جو اول از روشن ضمیری

نگردد بسته نفس از هیچ بندی

مگر از حبل عشق آری کمندی ...

صفی علیشاه
 
۹۸۵۰

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۵۶ - علامه دفع‌الریاء للمجاهد

 

... همه زورش بتن بود از ریایی

یکی بنگر که فاعل غیر حق نیست

صباحت خوش جز از رب الفلق نیست ...

... تو را کی در شداید دستگیرند

یکی بنگر که یک عیب ار که خلقت

ببینند از جفا در ند دلقت

بستارالعیوبی دل توان داشت

که یک عمری عیوبت را نهان داشت ...

صفی علیشاه
 
۹۸۵۱

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۵۰۳ - الوفاء بحفظ عهد التصرف

 

... فزاید هر زمان بر انکسارش

بعجز و بندگی و اضطرارش

تجاوز ورز حد خود نماید ...

... که دارد خودنمایی در کرامت

از آن غافل که چشمش و خدا بست

خیال فاسدش بر ادعا بست

که تا دانند اهل فهم و هوشش ...

... عجب دان کز نمود خود خجل نیست

بنزد آنکه او را داده هستی

أنا گوید ز کبر و خودپرستی ...

صفی علیشاه
 
۹۸۵۲

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر اول » بخش ۳ - در بیان حدیث «کنت کنزا مخفیاً فاحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی اعرف » و ظهور حضرت مصطفوی صلی الله علیه و آله که دارای مراتب نبوت و امامت و ولایت خاصه است علی وجه الکمال

 

... لعل پاکش چون به شکر خنده شد

پیش جلوه خود عشیق و بنده شد

گفت زآن رو من نبی را بنده ام

سر به تعظیمش از عشق افکنده ام

بنده ام وز عشق پیش حضرتش

بسته ام از جان کمر در خدمتش

احمد آن کش حق به رتبت حامد است ...

... غیر یک واحد ندیدیم این یقین

از ازل بستیم عین احولی

تا نباشد هیچ پیدا جز علی ع ...

صفی علیشاه
 
۹۸۵۳

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر اول » بخش ۴ - در نعت حضرت ختمی مآب و بیان اتحاد آن نقطه حقیقت اصطفا با علی مرتضی(ع)

 

... سوی قرب حق به تن معراج یافت

کبریایی مر ورا زیبنده بود

در خدایی مر خدا را بنده بود

بود هم صوفی و هم صوفی صفت

زآنکه مطلق بود و بند معرفت

انبیاء را پادشاه و سرور اوست ...

... راز را بی پرده کرد و زار کرد

پرده بست و پرده ها را باز کرد

نکته زآن راز پنهان باز گفت ...

صفی علیشاه
 
۹۸۵۴

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر اول » بخش ۱۴ - و له فی مقام الوحدانیه المطلقه

 

... شیخ کامل چون براو دادی تو دست

راه وسواس تو را در سینه بست

رو غرور از سر فکن درویش باش ...

... ظاهر آن روزی که شد گنج خفا

شد خرابه بهر تو از حق بنا

برتو تا نآید ز ویران رنج عشق ...

... رو اسیری را کنون آماده باش

امر حق را بندة آزاده باش

گر بظاهر بندة امر حقی

در حقیقت آمری و مطلقی ...

... کاین دلیل معرفت بهر خداست

کنز مخفی پیش از این بنهفته بود

شیر هستی در نیستان خفته بود ...

... تا شود ظاهر کمال حیدری

تا نگردد بسته بازویت به بند

هم سر من برسر نی تا بلند ...

... زآتش سوزان چه گوید کلک خام

پس به لب گیرم نی و بنهم قلم

گو نیستان سوزد از اندوه و غم ...

صفی علیشاه
 
۹۸۵۵

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر اول » بخش ۱۶ - در رسیدن جذبه‌ عشق‌ و اجتذاب‌ روح سالک‌ عارف‌ از مقام سلوک به‌ عالم‌ جذب‌ فرماید

 

... کیستم من هم زبان او هم بیان

بنده کبود تا زبان داری کند

بر زبانم حق سخن جاری کند ...

... هرچه طوطی گوید آن استاد گفت

طوطی بندی دم ار ز آواز زد

تو مدان از طوطی آن استاد زد ...

... کرد از افسانه سرگردان مرا

بست بر زنجیر سودا محکمم

داد سر زآن پس به صحرای غمم ...

... هین چه افسون گویم این افسانه چیست

بسته بر افسانه زلف دلبرم

زآن کشش همواره می گردد سرم ...

... آمد از که سیل و دریا دشت شد

بند و بست و پشته و پل پست شد

شهر و کوه و دشت را سیلاب کند ...

... پالهنگ افکند عشقم برگلو

می کشد بنگر چسانم سو به سو

گاه در بحرم کشد گاهی به بر ...

... ناطق از نطق صفی صوفی است

بنده پروردن عیان از رحمتش

ای زهی بر قدرت و بر غیرتش ...

صفی علیشاه
 
۹۸۵۶

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر اول » بخش ۱۸ - درخطاب‌ به‌ ولی‌ حضرت‌ معبود و سلطان وجود و مالک‌ غیب‌ و شهود، حضرت‌ مهدی موعود علیه‌ صلوات‌ والسلام من‌ ﷲ الودود و طلب‌ استعانت‌ از آن شاه ذوالجود نمودن و (من‌ ﷲ التوفیق‌)

 

... ای وجودت علت ایجاد جان

دست عونت بانی بنیاد جان

ای خلیفه حق به ذات بی مثال ...

... ای ز تو گویا زبان جان من

ناطق از تو طوطی بستان من

از زبان قطره ها گویا تویی ...

... باد چبود عون جنباننده ات

ای همه جنبنده جانها بنده ات

نطق نابود مرا امداد ده ...

صفی علیشاه
 
۹۸۵۸

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر اول » بخش ۲۵ - خطاب‌ به‌ پیر طریقت‌ و سلطان حقیقت‌ و طلب‌ همت‌ نمودن از آن حضرت‌

 

ای علی رحمت ای جانهای پاک

مر تو را قندیل نور تابناک

تابناکی نور پاکت را سزد

تا شود کور از شعاعش چشم بد ...

... کرد تقدیر قضاشان کور و کر

مهرشان بنهاد حق بر دل ز خشم

این سزای هر جهود خیره چشم ...

... کی ز درد عشق دل را رستگی است

تا که بر زنجیر عشقش بستگی است

بهر دل زنجیر غم را تاب ده ...

صفی علیشاه
 
۹۸۵۹

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۷ - در نصیحت‌ برادران ایمانی‌ به‌ پاس حرمت‌ اهل‌ ﷲ

 

... دار پاس حرمت درویش را

بلکه میکن بندة او خویش را

ور نخواهی بست دل در خدمتش

بد مکن دل بهر پاس حرمتش ...

صفی علیشاه
 
۹۸۶۰

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۸ - در بیان نصیحت‌ کردن آن شیر بیشه‌ ایجاد و قبله‌ اقطاب‌ و اوتاد بر اهل‌ جور و عناد لعنت‌ ﷲ علیهم‌ الی‌ یوم التناد

 

... خاصه این مظهر که بحر رحمت است

گرچه بستید آب را بر روی وی

گر چه ناقه جسم او گردید پی ...

... بر تو یا عباس امروز از گناه

بندة درویشت آمد عذر خواه

مر تو را امروز آیم در پناه ...

... کرد حجت را تمام از وعظ و پند

شد نفس ها بند اندر سینه ها

مشتعل شد لیک نار کینه ها ...

صفی علیشاه
 
 
۱
۴۹۱
۴۹۲
۴۹۳
۴۹۴
۴۹۵
۵۵۱