گنجور

 
صفی علیشاه

ای برادر زین‌ فقیر خیرخواه

این‌ نصیحت‌ بشنو و رو کن‌ به‌ راه

دار پاس حرمت‌ درویش‌ را

بلکه‌ میکن‌ بندة او خویش‌ را

ور نخواهی‌ بست‌ دل در خدمتش‌

بد مکن‌ دل بهر پاس حرمتش‌

حرمت‌ حق‌ را هر آن هتّاک بود

شد چو ظاهر فطرتش‌ ناپاک بود

حرمت‌ حق‌ حرمت‌ اهل‌ﷲ است‌

هر شکست‌ این‌ حرمت‌، ابلیس‌ ره است‌

حرمت‌ آدم شکست‌ ابلیس‌ دون

زآن شد از فردوس عفو حق‌ برون

حاسد حق‌ ورنه‌ در ظاهر نبود

دائماً او سجدة حق‌ می‌نمود

چون صفی‌ مرآت‌ ذات‌ کبریاست‌

سجدة او فرض بهر ماسواست‌

لاجرم ابلیس چون شد حاسدش

حاسد حق‌ گشت‌ و نآمد ساجدش

حاسد ذات‌ خدا کس‌ ورنه‌ نیست‌

شاهد این‌حرف‌ قول مولوی است‌

هیچ‌ کس‌ را از خدا عاری نبود

حاسد حق‌ هیچ‌ دیّاری نبود

لیک‌ چون حق‌ را حسود مظهرند

حاسد ذات‌ خدای اکبرند

زین‌ سبب‌ گفتند کی‌ طاعت‌ بریم‌

پیش‌ ایشان زآنکه‌ از یک‌ عنصریم‌

بلکه‌ ما در قدر و قدرت‌ برتریم‌

هم‌ بر ایشان پادشاه و سروریم‌

ما بشر، ایشان بشر، لیکن‌ به‌ جاه

ما بر ایشان مهتریم‌ و پادشاه

همسری کردند با شیران حق‌

زآن سیه‌ گردیدشان یکجا ورق

همچنین‌ در هر زمان پیغمبری

ز امر حق‌ برداشت‌ بر دعوت‌ سری

جنگ‌ او را سهل‌ می‌پنداشتند

در حقیقت‌ جنگ‌ با حق‌ داشتند

قوم صالح‌ ناقه‌ را کردند پی‌

جنگ‌ حق‌ را کی‌ بود فتحی‌ ز پی‌

جنگ‌ با حق‌ ناقه‌ را پی‌ کردن است‌

جان صالح‌ زین‌ عمل‌ آزردن است‌

جان بوجهل‌ از پیمبر عار داشت‌

زآن مخلّد خویش‌ را در نار داشت‌

هر کسی‌ کو با خدا بودش نبرد

وعظ‌ و نصح‌ انبیاء سودش نکرد