گنجور

 
۹۵۸۱

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱۰ - وله ایضاً

 

... چون زنگیکی عریان زانو به زنخ برده

در تابش مهر اندر بنشسته و عریانی

هندو چو سپارد جان در آذرش اندازند ...

... و آمد به صفت رایش مرآت جهانداری

من بنده خاقانم از دهر نیندیشم

تریاق به کف دارم از زهر نیندیشم ...

... از چرخ نپرهیزم وز دهر نیندیشم

دوشیزه صهبا را من عقد بخواهم بست

مهرش همه گر جانست از مهر نیندیشم ...

قاآنی
 
۹۵۸۲

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱۱ - در ستایش شاهنشاه ماضی محمدشاه غازی طاب‌الله ثراه گوید

 

... مانند عنکبوتی زرین که بر تند

برگنبدی بنفش همه تارهای زرد

یا نقشبندی از زر محلول برکشد

جنبنده خار پشتی بر لوح لاجورد

برجستم و دوگانه کردم یگانه را ...

... گفتا گلی بباید و ابری به روز می

گفنم سرشک بنده سحاب و رخ تو ورد

خندید نرم نرمک و گفتا به زیر لب ...

... آورد لاله رنگ میی پیر و سالخورد

بنشست و داد و خوردم و بهرکنار و بوس

با آن صنم فتادم درکشتی و نبرد ...

... هرچیز می رود غمش از پی خوریم ما

در پای خم بیا بنشانیم گلرخی

کاو هی پیاله پر کند و هی خوریم ما ...

... یا اژدری سیاه که برگنج خفته ای

بر شاخ گل بنفشه ندیدم که بشکفد

اینک بنفشه ای تو که بر گل شکفته ای

بر نار تفته دسته سنبل کسی نکشت

یک دسته سنبلی تو که برنار تفته ای

بر نار کفته حقه عنبر کسی نبست

یک حقه عنبری تو که بر نار کفته ای ...

... پنداشتم که جنگل آتش گرفته ای

بازی و پرده بر رخ خورشید بسته ای

زاغی و شاهباز به شهپر نهفته ای ...

قاآنی
 
۹۵۸۳

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱۲ - در ستایش والی یزد علی‌خان خلف امیر حسین‌خان نظام‌الدوله

 

... ابروی تو طاقست نه یک جفت هلالست

زلف تو شبست آن نه شبستان فراقست

روی تو گلست آن نه گلستان وصالست ...

... زلف تو عبیرست نه عودست نه دودست

جعد تو کمندست نه بندست نه رشته است

روی تو رسیدست به سرحد نکویی ...

... کاو نیز شب و روز به دنبال تو گشته است

در بزم تو ره نیست ز بس خسته که بستست

در کوی تو جانیست ز بس کشته که پشته است ...

... آن کس که به دل مهر خداوند ندارد

بالله که علاجی به جز از بند ندارد

قاآنی
 
۹۵۸۴

قاآنی » ترجیع بند

 

... دانشی مردیم ما باید دم از جوهر زنیم

گنج بادآور ز هرسو بسته رقاصان به پشت

ما تهی دستان بیا بر گنج بادآور زنیم ...

... کز ملک محمود زیب افزود تاج و گاه را

ملک ری را باز از آیینه آیین بسته اند

یا ملایک عرش را از نور آذین بسته اند

طاق تو پرتوی رنگارنگ چون قوس قزح

خلق بر هر منظری با اطلس چین بسته اند

هرشب از سیمین رسن آویخته قندیل ها

بر مجره چرخ گویی ماه و پروین بسته اند

زلف مشکین از دو سوی افکنده رقاصان به دوش

از بر یک آ فرین گویی دو نفرین بسته اند

یا دو مشکین مار بر یک شاخ گل پیچیده اند

یا دو حرز از کفر بر بازوی یک دین بسته اند

خاطبان عالم بالا عروس ملک را

عقد جاویدان برای ناصرالدین بسته اند

هشت باغ خلد را با هفت اقلیم جهان

در قباله نوعروسش شرط کابین بسته اند

شه چو بخت خویش دارد کودکی محمود نام

کآفتاب آسایش اندر مهد زرین بسته اند

جانشین شه شود امروز اندر تهنیت

طبع و کلکم بین چسان این شعر شیرین بسته اند

عاقبت محمود بادا ناصرالدین شاه را ...

... طرفه مار و مور بین کاهنگ اعدا می کنند

بنگر آن زنبوره ها کز برق آتش هر زمان

همچو زنبوران خون آلوده غوغا می کنند ...

... مهر را ماند که جا بر آسمان دارد همی

از نشاط آن که شه بنشست بر بالای آن

بس که بالد تخت گویی تخت جان دارد همی ...

قاآنی
 
۹۵۸۵

قاآنی » مثنوی

 

... وگر خسته بیند برادر به تیغ

ببندد زبان از فسوس و دریغ

و گر دختران بسته بیند به بند

و یا خواهران را سر اندر کمند

نگوید به جز شکر پروردگار

نموید بر آن بستگان زار زار

و گر تیر بارند بر پیکرش ...

... درون دوزخ و آهشان زمهریر

سکینه به زنجیر و زینب به بند

رقیه بغل عابدین در کمند ...

... کز اول شود خون به زهدان مام

از آن پس بنه ماه ماهی تمام

نه سنگست کاخر به چندین گداز ...

... نه هر دانه ای میوه تر دهد

نه هر نی به بنگاله شکر دهد

نه هر قطره ای در صدف در شود ...

... بانوی شه قبله اهل حرم

گلبن رضوان گل باغ ارم

مهرفلک شیفته چهر او ...

... ترک فلک خال دو هندوی او

تابستان چون به شمیران چمید

درکنف خسرو ایران خزید ...

... بی خبر از مطبخی آن شیر مست

رسته شد از بند و به سرداب جست

بره به خلوتگه خورشید شد ...

... لاجرم آن بره آهو خرام

کرد چو در بنگه آهو مقام

چون بره کز گرگ فتد در گریز ...

... بار دگر از دو لب نوشخند

خواست که سازد بره را گرگ بند

گفت که ای انسی وحشی خرام ...

... مانا کز تخمه اهریمنی

روبهکا بس کن ازین مکر و بند

شیر ژیان را چه کنی ریشخند ...

قاآنی
 
۹۵۸۶

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۲ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان و ساده فریدون میرزا طاب ثراه می‌فرماید

 

... در سبزه گرفت ساحت غبرا

بست ابر سپید کله بر گردون

زد لاله سرخ خیمه بر صحرا ...

... اندر دمن از شقیق و آذریون

و ندر چمن از بنفشه و مینا

آورده برون بهار لعبتگر ...

... کاین هر دو من و تراست مستی زا

بستان و بده مر این دو را چندان

بی چون و چرا ولیکن و اما ...

... فتنه در عهد خسرو والا

تو فتنه به روی دلفریبستی

من فتنه به نظم دلکش شیوا ...

... سر هشته روان به طاعتش گردون

بربسته میان به خدمتش جوزا

بر راحت هرکه دردهد فرمان ...

... در سایه ظل حق بود فرت

تابنده به بر و بحر چون بیضا

قاآنی
 
۹۵۸۷

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۳ - در ستایش امیرالامراء العظام میرزا نبی‌خان رحمه‌لله فرماید

 

سحرگه ترک فلک تنگ بست خفتان را

ز خیل زنگی خال نمود میدان را ...

... نمود ماه زمین چهره درخشان را

بتم درآمد و چون یک چمن بنفشه تر

فشانده از دو طرف زلف عنبرافشان را ...

... درون دیده من عکس روی و قامت او

به سحر تعبیه کردند باغ و بستان را

دو مژه اش همه بارید بر دو چشمم تیر ...

... ز وصل خوبان در هر چهار فصل جهان

شبان و روزان بستان کنم شبستان را

چنان به مدح تو هر دم نوایی آغازم ...

قاآنی
 
۹۵۸۸

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۲۳

 

... آنکه می گوید بلا مفتون بالای منست

راوی شعر منست اما چو نیکو بنگری

راوی اشعار نبود دزد کالای منست ...

... گوید این ابروی خونریز کمانسای منست

بسته است اندر ازار خویش شوشه سیم میر

گوید این ساق سپید روح بخشای منست

لیک او با اینهمه دزدی امین حضرتست

بنده میر و امیر حکم فرمای منست

قاآنی
 
۹۵۸۹

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۵۷ - در ستایش امیرالامراء العظام حسین‌خان نظام‌الدوله حکمران فارس گوید

 

... تا باز سزاوار زیان و ضرر آید

حالی ز میان رفت و به کین تو کمر بست

غافل که ورا سیل بلا تا کمر آید ...

... کز فارسیان نیزگهی شور و شر آید

تنها نه ز بنگاله بدینجا شکر آرند

گه جای شکر حادثه جان شکر آید ...

قاآنی
 
۹۵۹۰

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۱۸

 

... کیفر از یزدان برد هرکاو کند کفران تو

شرح حال بنده را بشنوکه باطل را ز حق

نیک یابد در حقیقت گوش معنی دان تو ...

... بوده ام دایم ز روی صدق مدحت خوان تو

حاسدی گر از حسد بر من گناهی بسته است

این من واین حاسد و این هم صف دیوان تو ...

قاآنی
 
۹۵۹۱

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

... بوی فزون کند همی تابش خور گلاب را

سیل سرشک چشم من بسته شود به آستین

گر همی از گریستن منع توان سحاب را ...

... نیست صفایی ار ترا جای به صدر بزم او

بس که به جنب بندگان بوسه زنی جناب را

صفایی جندقی
 
۹۵۹۲

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

... خواستی پایم غمت را ورنه در یک چشم زد

لطمه ی این سیل برکندی ز جا بنیان مرا

در فراقت غنچه سان خونین درونم بنگری

همچو گل گر بازبینی با لب خندان مرا ...

... گر صفایی گفته اند از عشق ترکان توبه کرد

نیست غم کو بسته باشد حاسد این بهتان مرا

صفایی جندقی
 
۹۵۹۳

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

... ز بوی وصل جمالت به جان مهجورم

همان رسد که ز باد بهار بستان را

به راه عشق و ز اول پی از کفم بردی ...

... صفایی از تو به جور و جفا نتابد روی

به لطف و مهر چه کار است بنده فرمان را

صفایی جندقی
 
۹۵۹۴

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

بنده ی خاک درم عالم ربانی را

قبله ی اهل نظر کامل کرمانی را ...

... دیده ام تا حرم از دیر چه صوفی چه فقیه

کافری چند به خود بسته مسلمانی را

جاهلم نیز بخوانی اگر ای پیر حرم ...

صفایی جندقی
 
۹۵۹۵

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

... شاهد قبض و بسط من پرده بر آستان فکن

تکمه نقره ز آستین بند زر از قبا گشا

ساقی بزم می کشان خیز و به آب زر فشان ...

... بهر رهایی دلم زلف گره گشا گشا

زاهد پرده در نکو بسته در سرا براو

محرم راز را سر از جام جهان نما گشا ...

صفایی جندقی
 
۹۵۹۶

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

جور است اگرتلافی مهر و وفای ما

نبود ورای بستن و کشتن سزای ما

از قتل ما مباش هراسان که روز حشر ...

... زیبد قصاص کشتن ما کشتنی دگر

این است در قضای قیامت بنای ما

ما رابکش به یک خم ابروکه راستی

حیف است برکشیدن تیغ از برای ما

سرهای ما به حلقه ی فتراک باز بند

تنها نه کتشن است همین مدعای ما ...

صفایی جندقی
 
۹۵۹۷

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

مشاطه زیبایی آراسته چنبرها

زان سلسله تا بندد بر هر سر مو سرها

در بارگهت ایدر ره یافتم از هر در ...

... کونطق صفایی را کاوصاف تو بسراید

عاجز شده لب بستند زین باب سخنورها

صفایی جندقی
 
۹۵۹۸

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

... ورنه دل با تعب هجر به مردن شاد است

جاودان بسته زنجیر ندم خواهد ماند

بنده ای نه که دل از بند طلب آزاد است

حال یوسف نتوان گفت صفایی برآن ...

صفایی جندقی
 
۹۵۹۹

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

چه بسته ای که به بند وفا گرفتار است

چه رسته ای که گرفتار قید اغیار است ...

صفایی جندقی
 
۹۶۰۰

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

... خاک بلا باشد و پهلوی مرگ

در شب هجرانم اگر بستری است

زخم تو بر سینه بد از مرهمم ...

... دست غمت تا به تنم پا فشرد

هر بن موییم سر نشتری است

توبه ده از توبه که امشب مرا ...

صفایی جندقی
 
 
۱
۴۷۸
۴۷۹
۴۸۰
۴۸۱
۴۸۲
۵۵۱