گر بار دگر ماه من از بام برآید

بس فتنه که از گردش ایام برآید

فریاد اسیران همه شب پیش در او ...

... رسدت بر اوج خوبی اگر آفتاب گردی

که در آفتاب گردش چو تویی دگر نباشد

نتوان ز بعد دیدن نظر از تو برگرفتن ...

... این پنج روزه عمر که بر باد می رود

ای نفس پند گیر که اختر به گردش است

ای مرغ هوش دار که صیاد می رود ...

... بسیار بکوشم که رسم من به تو لیکن

با بخت بد و گردش اختر چه کند کس

گفتی که فلان جهد نکرد از پس وصلم ...

... هر جور که از تو بر من آید

از گردش روزگار دارم

در دل غم تو کنم خزینه ...

... تاکنون ناکشته زان بی رحم رعنا مانده ایم

صبر تا با کار گردش از بلای ما گریخت

ما و بی صبری و محنت جمله یک جا مانده ایم ...

... که بیرون آمده ست از کلک بی چون

به گردش چیست چندین نقطه زانجم

اگر یک نقطه باشد بر سر نون ...

... کو آن که بودی پیش ازین سنگ گران مردمان

هر ذره از خاک درش جانی دو سه گردش دوان

یارب چه سرگردانی است از بهر جان مردمان ...

... رانده براق صفت شکن در عیدگه شاه ز من

بسته به گردش آن چمن چون شه به پیکار آمده

عالم گرفته نور خور ور کس درو کرده نظر ...

... خود جان نبود شیرین بی ذوق چنان دردی

از گردش چشمت هست آواردگی دلها

تا کعب نفرماید جنبش نکند نردی ...

... قسمت از امر تو آمد بیش و کم

گردش افلاک باشد متهم

زیر و بالا و نهان و آشکار ...

در محبت چون زدی گام نخست

قبض و بسط از گردش احوال تست

هر فتوحی کز بر جانان رسد ...

... کس نیست که از چشم تو دادم بستاند

از گردش ایام توقع نه چنین بود

کم زهر فراق تو چنین زود چشاند ...

... چو وقت آمدنم دیر شد بهانه نمود

به خشم رفت و درین گردش زمانم بست

چه رنجها که به من گردش زمانه نمود

گهی ز چشمه جنت مرا شرابی داد ...

... دست به نقلی مکش چو مرغ به دانه

جام چو گردون به گردش آر که از وی

باده چو خورشید بر کشید زبانه ...

... گردانه خرد می نشود جز به آسیاب

ما دانه ایم و گردش این گنبد آسیاست

دیگیست چارخانه که سرپوش آن تویی ...

... که چو فرزین همیر وی چپ و راست

در تو این گردش چنین دایم

هم ز شوقیست تا شدی قایم ...

... روشت را غرض همین و همان

چار عنصر ز گردشت زاده

تیره و روشن و نر و ماده ...

... دانش او را دلیر سازد و چست

گردش قبه چنین پرکار

نه به علمست پس به چیست بیار ...

... یا به آتش رسد شهاب شود

ورنه بر گردش از ستبر افتد

چون بکوشند ابر و باد به هم ...

... زدن سینه و کف و بغلک

فارغ از گردش نجوم و فلک

هر یک آوازه در فگنده به شهر ...