ای شکل و بالایت بلا، از بهر جان مردمان
بس کن ز جولان، ورنه شد از کف عنان مردمان
تا بر نخواهد آمدن ناگه ز کویت آتشی
آگه نخواهد شد دلت ز آه نهان مردمان
بادی ز زلفت می وزد، جانی ز هر سو می برد
کو آن که بودی پیش ازین سنگ گران مردمان
هر ذره از خاک درش، جانی دو سه گردش دوان
یارب، چه سرگردانی است از بهر جان مردمان؟
پنهان سگم خواندی، خوشم، گیرم که ندهی لقمه ای
باری به سنگی شاد کن سگ را میان مردمان
هر شب من و کنج غمت، گویند خلقی با توام
آخر ز صد شب راست کن یک شب گمان مردمان
مردم که چشمی تر نکرد آن سنگدل، اکنون نگر
سویت غریب مرده را، چشم روان مردمان!
آخر مسلمانیست این، آن غمزه را پندی بده
تاراج کافر تا به کی در خان و مان مردمان!
من بر در تو ناکسان، آخر همی بار آورد
ناخوانده، چون مهمان رود خسرو به خوان مردمان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.