بیکار دلی باشد کو را نبود دردی
کاهل فرسی باشد کز وی نجهد گردی
دردی که ز عشق آید، جانم به فدای آن
خود جان نبود شیرین بی ذوق چنان دردی
از گردش چشمت هست آواردگی دلها
تا کعب نفرماید، جنبش نکند نردی
شبها منم و شمعی هم سوخته و هم مست
گه مرده و گه زنده، آهی و دمی سردی
شد وقت گل و روزی فریاد که ننشینی
یک دم چو گل سرخی در پیش گل زردی
زانگه که غمت در دل چون حرص بخیلان شد
دارم همه شب چشمی چون دست جوانمردی
گفتم که غمت آخر تا چند خورد خسرو
خندید که عاشق را به زین نبود خوردی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره بیکاری و دردهایی است که ناشی از عشق است. شاعر بیان میکند که بیکار بودن به معنای نداشتن درد و رنج نیست، بلکه عشق منبع اصلی درد و لذت اوست. او شبها را با شمعی سوخته و احساسی متناقض میان زندگی و مرگ میگذراند. شاعر به فصول و زیباییهای طبیعی اشاره میکند و بر ضرورت لذت بردن از زندگی تأکید دارد. همچنین، غم عشق او را در چنگ خود گرفته و او به این نتیجه میرسد که عشق و غم آن جزئی از وجودش شدهاند و نمیتواند از آن فرار کند. در نهایت، شاعر به این نکته میرسد که عاشق بودن، به رغم درد و رنج، خود تجربهای ارزشمند است.
هوش مصنوعی: دل بیکار و بیدرد، مانند کسی است که تنبلی میکند و هیچ حرکتی از او برنمیآید؛ مانند خاکی که از آن حتی گردی هم برنمیخیزد.
هوش مصنوعی: دردی که از عشق به وجود میآید، برای من ارزشمندی دارد و جانم را نیز برای آن فدای میکنم. زیرا بدون این درد، زندگی معنایی ندارد و آن درد شیرین و دلنشین است.
هوش مصنوعی: از تأثیر نگاه تو، دلها شور و شوق میگیرند، اگر تو بخواهی، حتی عشق هم از جا نمیجنبد.
هوش مصنوعی: شبها تنها هستم و شمعی که نیمهسوخته و مست است. حالتی دارم که گاه مانند کسی مردهام و گاه زنده. آهی میکشم و نفسهایم سرد و بیروح است.
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسیده که گلها شکوفا شدهاند و باید فریاد زد که همواره مانند گل سرخ در کنار گل زرد آرام نگیریم.
هوش مصنوعی: از زمانی که غم تو در دل من مانند حرص و طمع بخیلان شد، همواره شبها چشمی مانند دست یک جوانمرد دارم.
هوش مصنوعی: گفتم که غم تو تا کی ادامه دارد، خسرو خندید و گفت که عاشق هیچگاه از عشق و دلخوشی خسته نمیشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی
گر پیر خرف باشی تو خوب و جوان گردی
تن را بدهد هستی جان را بدهد مستی
از دل ببرد سستی وز رخ ببرد زردی
آن طبله عیسی بد میراث طبیبان شد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.