گنجور

 
۸۹۴۱

خالد نقشبندی » قطعات » قطعه شماره ۲۹

 

... مهر جان تاب سپهر کمال

تازه گل گلبن پیغمبری

چند بنفشه ز ریاض دلم

منتخب از گلشن و گلعنبری ...

... اینکه به شرمندگی آمد برت

بسته به جان منطقه چاکری

گشته سیه روی و سر افکنده پیش ...

خالد نقشبندی
 
۸۹۴۲

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲ - در مدح و اندرز ولی عهد

 

... این نیز یقین است که دارای جهان را

از رزم تو و بزم تو زین بنده سوال است

پاسخ چه دهم دادگرا خود تو بفرما ی

زین بنده چه زیبنده به جز صدق مقال است

بد کیشم اگر پوشم در ملک تو هر جا ...

... شاهی چو ترا این همه جاه است و جلال است

کاین بخشش بی حدرا حدی بنه آخر

جود تو مگر جود خدای متعال است ...

... هم واهمه چون اشتر بگسسته مهارست

هم عاقله چون باره بر بسته عقال است

عقل است که با جهل مرکب به جهادست

جهل است که با عقل مجرد به جدال است

گه کلک و بنان تیز به تحریر جواب است

گه نطق و بیان گرم به تقریر سیوال است ...

... شاها تو خود امروز تصور کن کان روز

این بنده در آن ورطه هایل به چه حال است

آن کیست که گوید گنه از جود ملک بود

کابنای زمانش همه مانند عیال است

وان کیست که گوید طلب از اهل طمع خاست ...

... گر عفو کند ورنه کند خواجه مطاع است

ور قهر کند یا نه کند بنده مطیع است

جز جاده کوی تو نه دانم نه شناسم ...

... اصحاب تو گر جمله بر اعتاب تو جمعند

وین بنده درین بلده وحیدست و ودیع است

این دوری و نزدیکی ازین گردش گردون ...

... بالله که مرا بس بود این بحث که بالفعل

وارد شده در مسیله غبن مبیع است

هم نام من گم نام آن خواجه که شاید

کو شیخ رییسش به نظر طفل رضیع است

با بنده مصارع بود امروز و تو دانی

کش چرخ بلند از یک آسیب صریع است ...

... شاه در خنده که خود شیمه والای شهان

جمله با شیوه ابنای جهان مختلف است

طبع دون را به درم داری حرص و طمع است ...

... روز دارایی سلطان سریر نجف است

خسروا بنده حدیثی به اجازت گویم

گرچه بر رای تو خود راز جهان منکشف است

عید خدام تو روزی است که از همت تو

خارکین یک سره از گلبن دین مقتطف است

نه یکی روز نو از سال که در هر در و دشت ...

... جمله از لطف تو مغرور وز خدمت غافل

اول این بنده که خود هم به خطا معترف است

زان که از چاکر دیرینه نشاید غفلت

بعد سی سال که بر درگه شه معتکف است

عفو کن عفو برین بنده که هم اکنون نیز

اقتصارش به همین حرفت شعر از حرف است

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۴۳

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰ - اندرز به دوستی مزاحم

 

... باید که ترا کیک به شلوار نباشد

گر حاجب من در به رخ صاحب من بست

تفریع و زجل پیش تو دشوار نباشد ...

... بایست ترا این همه اصرار نباشد

در بررخ مانند تو مخدوم نه بندد

بی چاره اگر لابد و ناچار نباشد ...

... حاجت به سخن گفتن بسیار نباشد

در بر تو ازان بندد امروز که خواهد

فردا تنم آویخته بردار نباشد ...

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۴۴

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱ - قطعه ای است که قائم مقام از جانب میرزاذره گفته

 

... با غلامان رکاب حضرت والا کنند

تیغ تو بنیاد خصم از ملک دنیا برفکند

کاین فقیران راحتی در ساحت دنیا کنند ...

... کاین همه باد و بروت و عرضه را پیدا کنند

غارتی کاکنون به بنگاه رعایا می کنند

چون تو بایستی که بر لشکرگه اعدا کنند ...

... خود گناه ما چه بود آخر که فراشان تو

چوب و بند آرند و پای بنده را بالا کنند

وان گهی ناپاک زادی را که اصل فتنه اوست ...

... بالله از من بوالعجب تر خود بسی پیدا کنند

با وجود بوتراب بن ابی قحافه را

در جهان قایم مقام سید بطحا کنند ...

... بیم آن داریم کز بس نیشمان بر دل زنند

تنگ مان آرند و نطق بسته مان را وا کنند

نی خطا گفتم نشاید ساق ایشان را گزید ...

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۴۵

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲ - در وصف فروردین و ستایش ولی عهد

 

... گه نهان شد در نقاب و گه عیان شد

ابر نیسان بربساط باغ و بستان

چون کف شاه جهان گوهرفشان شد ...

... تیر چون این پیر مسکین روز تا شب

دفتر اندر پیش و کلک اندر بنان شد

زهره کامد شهره در شادی بزمش ...

... صد چو دارا بین که دارای جهان شد

بر خلاف شاعرانش بنده گویم

نه سیاووش وش نه رویین تن توان شد ...

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۴۶

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵ - ایضاقطعه ای است در نکوهش و شکایت از همو

 

خسروا جز دل من بنده که خود قابل نیست

کو خرابی که نه در ملک تو آباد بود ...

... گوشه گیری همه باسید سجاد بود

مثل بنده و این پیر مشعبد گویی

مثل زال فریبنده و فرهاد بود

ظلم باشد که به عهد تو و با عدل تو باز ...

... لعن بر شیخ عدی واضع قانون بدی

کاول این قاعده در دین تو بنهاد بود

عزلت بنده و مشغولی این قوم به کار

یادگاری است که موروث ز اجداد بود ...

... چاپلوسی کند و در پی ارصاد بود

حال گوساله بر بسته ز نصر الدین پرس

که چه سان چون رسن از میخش بگشاد بود ...

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۴۷

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۲ - در شکست چوپان اوغلی و پیروزی ولی عهد

 

... راهبان عیسوی با صاحبان مولوی

پیش تخت خسروی بر خاک بنهادند سر

این به کف انجیل و خاج و آن به سر مندیل و تاج ...

... شد سیاه آمد به شاه از آن سیه کاران خبر

کز بلاد رومیان آمد به کین بسته میان

صفدری بافر و هنک و لشکری بی حد و مر ...

... هوش اعدا بر پر تیر خدنگ تیز پر

خستگان بسته نالان هم چو آهو در کمند

پشته های کشته در خون هم چو ماهی در شمر ...

... این پری آن اهرمن این جان شکار آن جان شکر

این به گل پوشد زره آن بر زره بندد گره

این به چین مشک تتار و آن به کین رشک تتر ...

... یک تن اما یک سپه در طاعت اعتاب شه

یک کس اما یک جهان در بستن ابواب شر

لوح بی رنگ از برون و نقش ارژنگ از درون ...

... راند لشکر سر به سر از راه ارجیش و تتر

از دگر سو صفدر غازی حسن خان رفت و بست

بر سپاه دشمنان از هر طرف راه مفر ...

... از غم لیل و نهار و گردش شمس و قمر

جمله سر سبزیم چون گلبن به هنگام ربیع

حال تحریر قصیده خامس شهر صفر ...

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۴۸

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۶ - در موعظه به نایب السلطنه و نا به سامانی اوضاع آذربایجان

 

... نز باد هوا بر اوج برخاسته هم چون موج

نز اوج سما بر خاک بنشسته چو شبنم باش

نه پیش سپه قایم چون قامت رایت گرد ...

... نه درغم دنیا رو نه درهم در هم باش

نه راه به شیطان بند به دیو به زندان بند

نه دل به سلیمان بند نه در غم خاتم باش

گر دیو کنی زندان تا آصف جم باشی ...

... راه طمع و تشویش بر نفس خیانت کیش

بر بسته و بنشسته مردانه و محکم باش

در خلد مکن خانه تا دام شود دانه ...

... پس عزم جهادروس جزم آرو مصمم باش

ملک قرم و مسقو بستان ز قرال نو

بر روس مسلط شو بر روم مسلم باش ...

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۴۹

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۸ - قطعه ای است که از قول عبدالرزاق بیک دنبلی به یکی از عمال نبشته

 

... بعد هفتاد سال عمر مگر

بنده باز از گروه فساقم

مرترا حدودق سزاست ولی ...

... هم چو خر زیر سیخ و شلاقم

گویی از بنده بندگی خواهی

که کنی مستمال اشفاقم ...

... تو نه رزاق عبدی و به خدا

بنده آنم که عبد رزاقم

به خدا گر خدا شوی نشوم

بنده ات ورشوم قرمساقم

کاش رزاق کل حواله کند ...

... موجی از بحر عدل و احقاقم

گر تویی درد بنده درمانم

ور تویی زهر بنده تریاقم

در عبوست مبادرت ز چه روست ...

... تا تو باجور و باجفا جفتی

بنده در مهر و در وفا طاقم

کم به شلتاق و اخذ کوش که من ...

... نه در عدل شه نه راه عراق

بسته اند و نه بنده دستاقم

ای مشیری که عزوجاه ترا ...

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۵۰

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۹ - قصیده شکوائیه از فتنه جوئی ابنای زمان و از بخت بد خود

 

... ترسد که به کدیه صد معاذالله

یک لقمه از آن دو قرص بستانم

ای سفله اگر چه من گدا باشم ...

... نزجوی مجره جرعه بربایم

نز خرمن چرخ خوشه بستانم

ای شاه جهان چو اینت فرمان است

من بنده به امتثال اذعانم

دامن به دو عالم ار نیفشاندم ...

... گر از تو رسد هزار فرمانم

من بنده ولی چه گونه بپذیرم

حکمی که بود ورای امکانم ...

... در آتش دل چو لاله بفروزم

در خون جگر چون غنچه بنشانم

چون ژاله به خاک ره ببندازم

چون باده به خون خود به غلطانم ...

... در کار معاش خویش حیرانم

در بند وفا ز طبع آزادم

در چاه بلا ز غدر اخوانم ...

... من قحبه نیم که هر زمان جایی

بنشینم و یک حریف بنشانم

هر روز مبر به چنگ ضرغامم ...

... امروز به بین که چون هجوم آرند

بر آب و زمین و باغ و بستانم

بستان و سرای من طمع دارند

دربان سرای و بوستانم بانم ...

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۵۱

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۰ - قائم مقام این قصیده را از قول پاشاخان ایروانی فرموده

 

... یک دم به دو صد هزار تومانم

وان خواجه که بد اسیر و دربندم

امروز کند اسیر دربانم ...

... وان دسته مشتری به دکانم

در بسته به کنج حجره بنشسته

سوداگر ور شکسته را مانم ...

... کاری نه مرا جزین که پیوسته

بنشسته ز خود مگس همی رانم

وان بوالهوسان که گرد من بودند ...

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۵۲

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۲ - نامه منظومی است به یکی از عمال

 

... ماه و مهر سپهر مغلوبم

بنده راغب ز خلق بودم و خلق

راغب خلق و خلق مرغوبم

با همه بد قوارگی گفتی

ثانی یوسف بن یعقوبم

گر ز جا جستمی به عزم رکوب ...

... پس سپاه سعود را گفتی

خیل نخلند و بنده یعسوبم

این زمان بین که چون بساط زمین ...

... چرخ گردون زخوشه پروین

دسته می بست بهر جاروبم

طالبان مرا نگر کامروز ...

... عمر بر این سیاق و اسلوبم

واکنم نطق بسته را کآخر

من نه از سنگم و نه از چوبم

صبرم از حد گذشت پنداری

بنده قایم مقام ایوبم

چند ازین وعده ها که یاد آرید ...

... من نه مخذولم و نه مکنونم

آسمان و زیمن بر آشوبند

با تو آن دم که من بر آشوبم ...

... من چو آیینه ام برابر تو

راست بینی که بنده معیوبم

تا تویی حاجب اندرین درگاه

شکرلله که بنده محجوبم

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۵۳

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۳ - در مدح ظل السلطان علی شاه فرماید

 

... روزه گیریم ولی در مه دیگر گیریم

حیف باشد که می صافی احمر بنهیم

از کف این فصل و پی صوفی ابتر گیریم ...

... مصحف ار شاید ازان خط معنبر گیریم

چون گل حمرا بر گل بن خضرا بکشفت

از بتی ساده بطی باده احمر گیریم ...

... مشک و عنبر را بویا و معطر گیریم

تا به ذیل علمت عهد توسل بستند

ماه و پروین را تابان و منور گیریم ...

... هم چو زشتان جهان در پس معجر گیریم

یا چو مابونان کوبنده قادر طلبیم

یا چو خاتونان روبنده و چادر گیریم

ما همه اهل کمال آباد از اهل کمال ...

... از گل و لاله و لعل و می و شکر گیریم

باغ حسن ار زسلاطین جهان بستانیم

سیم و زر را به من از بهمن و نوذر گیریم ...

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۵۴

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۴ - در تشویق ولی عهد برای راندن سپاه روس از ایران

 

... بشکسته خود و هم خود بشکسته بسی دل

بر بسته خود و هم خود بر بسته بسی جان

افکنده بسی دام بلا در ره جان ها

افشانده بسی خون دل از دیده به دامان

بربسته بسی پای گرفتار ز رفتار

بگشوده همی دست ستم کار به دستان

مرغی است که بر گلبن طورست به پرواز

زاغی است که در گلشن خلدست به جولان ...

... شیطان بود ار شیطان مر خلد برین را

پیوسته ز دستان دهد آرایش بستان

هر آدمیی را دو ملک باشد هم راه ...

... بی چاره و درمانده و آواره و دروای

بشکسته و سرگشته و بر بسته و حیران

گفتم نه تویی آن من آهی بزد و گفت ...

... گفتم چه گنه کردی کامروز بدین حال

هم بسته به زنجیری و هم خسته به زندان

گفت این گنه از تست که جز تو نه شنیدم

پیرانه سر افتد دگری در پی طفلان

بازست ترا دیده و من بسته به تهمت

شوخ است ترا خاطر و من خسته به بهتان ...

... دل کندن از و مشکل و جان دادن آسان

گاهی به یک بنده فروشیم که گردد

او خواجه فرمان ده و تو بنده فرمان

تا دیده نظر باز و نظر باشد غماز

گه خسته کند اینم و گه بسته کند آن

گر طالب دنیایی بگریز ز شنعت ...

... فرصت نکند کس که کند خواب و خورد نان

گر زندگیی دارم از بندگی اوست

چونان که به خون زنده بماندرگ شریان ...

... با رنج سفرها و خطرهای فراوان

کو فرصت بنهادن دل در بر دل بر

کو مهلت افشاندن جان در ره جانان ...

... بر دست گهی خامه و استاده به یک پای

در پیش گهی جاده و بنشسته به یکران

بنوشته گهی نامه اسرار به خلوت

بر خوانده گهی دفتر اخبار به دیوان

بنهفته گهی بیعت بگرفته ز ار من

پوشیده گهی پیمان بر بسته به شروان

گه ملتزم پاس که شاه است به مشکوی ...

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۵۵

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۶ - قصیده ای است در نکوهش یکی از بزرگان

 

ایا شکسته سر زلف ترک تبریزی

شعار تو همه دل بندی و دلاویزی

عبیر و عنبر بر مهر انور افشانی ...

... گهی به لاله نو رسته مشک تر بپزی

همی بغلطی بر لاله های بستانی

همی بگردی در سبزه های پالیزی

به باغ و بستان باشی همیشه بامستان

چرا زصحبت نامحرمان نه پرهیزی ...

... برو بباش چه باید مرا که پند دهم

ترا به مهر و تو با من به کینه بستیزی

مگر نه نایب سلطان روزگار دهد ...

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۵۶

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۷ - در زمان معزولی در شکایت از روزگار سروده

 

... مگر در پای جان چون من زلطف شه رسن بینی

پرت بشکسته بالت بسته حالت خسته پس آن گه

هوس داری که در کنج قفس طرف چمن بینی ...

... طمع داری در اطراف مقل کحل و سن بینی

تو خود با ترک خون ریزی چو بنشینی و برخیزی

هرآنچ از چشم او بینی چرا از چشم من بینی ...

... فزون بینی ثمن هر جا فزونی در سمن بینی

به از هفتاد من بینی قطوری کزبن هرمو

قطور نفت و قطرانش به تن هفتاد من بینی ...

... مرا لعنت کن از سرمایه صدق و صفا آخر

درین بازار پر آزار اگر غیر از غبن بینی

من این سرمایه را آوردم این جا و خطا کردم ...

... چنان کآذر گشسب پارس را با برهمن بینی

مگر آن بندگی ها و پرستش ها که من کردم

نبود افزون ازان کاندر بربت از شمن بینی ...

... کنار هر شمر گنجی پر از در عدن بینی

کنار بنده از طفلان اشک و اشک طفلان بین

اگر خواهی که اطفال بدخشان و یمن بینی ...

... سگان کوچه را سنجاب و قاقم در برست اما

کسان بنده را از جلد خود ستر بدن بینی

پس آن گه در چنین حالت عمل داران دیوان را

پی اتلاف جان بنده در سر و علن بینی

خدا گوید که بغض الظن اثم وین جماعت را

خدا داند که با این بنده بعض الاثم ظن بینی

زیان چون از زبان آید همان به تر بود کاکنون ...

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۵۷

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۱

 

... شب و روز در حضور شاه زاده

کمر بسته به خدمت ایستاده

شکار کبک و آهو روز رفته ...

... همان وقتی که اندر جورقان بود

به خدمت روز و شب بسته میان بود

سه الف از مال مردم اخذ کرده ...

... نفاق اندر میان شهر انداخت

کلانتر را به بند قهر انداخت

کلانتر نیمه شب از شهر بگریخت ...

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۵۸

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۱۰

 

... سه مینا خورده و از دست رفته

زیادش قصه خون بست رفته

بیار ای جان من جام مدیره ...

... مگر دنیا نه آن دار خراب است

که از آغاز بنیادش بر آب است

به یادآور که ناپلیون چه ها کرد ...

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۵۹

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۱۲

 

... نشیند نکته های نغز سنجد

چو در بندند از دربان برنجد

مثال حضرت مخدوم آفاق ...

... نخواهد روزگار خویش ضایع

نشیند فرد و بنگارد وقایع

کسی را بار ندهد جز به اکراه ...

... گزین کرده وثاق نیک بختی

سرابستان پر آب و درختی

فضایی پاک از ناپاک آن جا

نه لای و گل نه گرد و خاک آن جا

صبا فراش آن بستان سرای است

هزارش نغمه گر دستان سرای است ...

قائم مقام فراهانی
 
۸۹۶۰

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۱۶

 

... صبا آورد مشکی نافه نافه

صحیفه آمده بنوشته یک سر

همه مقصود را با عنبرتر ...

... صبا بر بوستان آهسته خیزد

مبادا شبنم از برگی بریزد

سمن با نسترن هم راز گشته ...

... ز لاله لاله عناب است خوش رنگ

شکفته صحن بستان رنگ در رنگ

شده خوش جعفری با مخملی جور ...

قائم مقام فراهانی
 
 
۱
۴۴۶
۴۴۷
۴۴۸
۴۴۹
۴۵۰
۵۵۱