مخدوم من ای آن که مرا در همه عالم
مانند تو یک یار وفادار نباشد
چون است که این بار که باز آمدی از راه
رفتار و سلوک تو چو هر بار نباشد؟
در محفل عام آئی ازان رو که مبادا
در خلوتک خاص منت بار نباشد
وان گه به عبث با در و دیوار بجنگی
کاین در خور یاری چو من یار نباشد
ای جان عزیز من اگر یار منی تو
باید که ترا با دگری کار نباشد
از خانه گل جانب ویرانه دل آی
کان جا اثری از در و دیوار نباشد
در خانه گل شاید اگر غیر بود لیک
در خانه دل غیر تو دیار نباشد
آن جا سزد ار جز تو کسی ره برد اما
این جا به کسی جز تو سزاوار نباشد
ز اندیشه هر پشه که آواز بر آرد
باید که ترا کیک به شلوار نباشد
گر حاجب من در به رخ صاحب من بست
تفریع و زجل پیش تو دشوار نباشد
ور خود غلطی کرد چو استاد به انکار
بایست ترا این همه اصرار نباشد
در، بررخ مانند تو مخدوم نه بندد
بی چاره اگر لابد و ناچار نباشد
من خود کنم اقرار و نیندیشم اگر او
اندیشد و گستاخ به اقرار نباشد
عالم همه دانند که امروز مرا کار
یک لحظه نباشد که به خروار نباشد
وان را که شهنشاه بود محرم اسرار
باید که کسی محرم اسرار نباشد
وان گاه کسی چون تو که حرفی چو شنیدی
ممکن نه که در هر سر بازار نباشد
آنی تو که هر جا که به گفتار بر آئی
دیگر به کسی مهلت گفتار نباشد
بی هوده سخن گوئی و خواهی که شب و روز
جز گفت و شنید تو مرا کار نباشد
کم گوی که با مرد خردمند سخن دان
حاجت به سخن گفتن بسیار نباشد
در بر تو ازان بندد امروز که خواهد
فردا تنم آویخته بردار نباشد
منصور که شد بردار دانی که او را
حرفی به جز افشا و جز اظهار نباشد؟
ای جان من آخر بشنو از من و بپذیر
پندی که کم از گوهر شهوار نباشد
ناخوانده و ناگاه میا هر شب و هر روز
تا هیچ کس از روی تو بیزار نباشد
خورشید که هر صبح پدیدست و عزیزست
زان است که هر شام پدیدار نباشد
مه نیز ازان چهره نهان سازد هر روز
تا در نظر خلق جهان خوار نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن به که نظر باشد و گفتار نباشد
تا مدعی اندر پس دیوار نباشد
آن بر سر گنج است که چون نقطه به کنجی
بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد
ای دوست برآور دری از خلق به رویم
[...]
کنجی که در او گنجش اغیار نباشد
کس از تو و بر تو ز کس آزار نباشد
رودی و سرودی و حریفی دو سه یکدل
باید که عدد بیشتر از چار نباشد
نردی و کتابی و شرابی و ربابی
[...]
هرکس که مقیم در خمّار نباشد
در مذهب ما عاقل و هشیار نباشد
گر علم یقین است تو را، عین یقین جو
کان طایفه را کبر به خروار نباشد
داری هوس صحبت او، ترک هوس گیر
[...]
ما را به جهان جز غم تو یار نباشد
جز جستن وصل تو مرا کار نباشد
از گلشن وصل تو من خسته جگر را
در پای دلم جز اثر خار نباشد
چون سرو روان گر گذری پیش من آری
[...]
می خواهم و کنجی که به جز یار نباشد
من باشم و او باشد و اغیار نباشد
آنجا اثر رحمت جاوید توان یافت
کآنجا ز رقیبان تو آثار نباشد
هرجا که حبیب است به پهلوی رقیب است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.