گنجور

 
قائم مقام فراهانی

خسروا جز دل من بنده که خود قابل نیست

کو خرابی که نه در ملک تو آباد بود

شکوه ها دارم اما ز فلک زان که فلک

یار اوباش شود یاور اوغاد بود

ندهد سیم و زر آن را که نه هم چون شب و روز

خود به نمامی و شیادی معتاد بود

ندهد دولت شغل و عمل آن را هرگز

که نه در صنعت اخذ و عمل استاد بود

من نه زراق و نه شیادم و در مذهب او

وای بر آن که نه زراق و نه شیاد بود

جامه ها سازد خونین همه چون خرقه بکر

تا یکی عنین در ملکی داماد بود

مسجد و منبر و محراب به حجاج دهد

گوشه گیری همه باسید سجاد بود

مثل بنده و این پیر مشعبد گوئی

مثل زال فریبنده و فرهاد بود

ظلم باشد که به عهد تو و با عدل تو باز

زان جفا پیشه مرا ناله و فریاد بود

خواجه تاشان مرا بین که معطل دارند

گنج در خاک و مرا بین که به کف باد بود

یک درم نیست درین کلبه که ماراست ولی

گنج قارون همه را در ارم عاد بود

یک ره آخر تو از ازین پیر خرف گشته بپرس

کاین چه افراط و چه تفریط و چه بیداد بود؟

سایش ناس کجا شاید رقاص شود

قاید قوم چرا باید قواد شود؟

تو چرا فاقد یک فلسی و سیم و زر تو

گه به شیراز رود، گاه به بغداد بود

گه عبورش به در حجره تجار افتد

گه گذارش به دم کوره حداد بود

گه به کشمیر فرستد و زیانی که رسد

از تو و سود ز هر کس که فرستاد بود

بدره شال که از بدره مال تو خرند

بالوفش خری ار قیمتش آحاد بود

بل که هر جنس که خواهی تو درین مرزش ارز

گر بود هفت به دیوان تو هفتاد بود

یارب این زهد ریائی چه بلائی بودست

کاین بلاها همه در خرقه زهاد بود

هر چه افساد بود گر به حقیقت نگری

زین گروه است و به شیطانش اسناد بود

لعن بر شیخ عدی واضع قانون بدی

کاول این قاعده در دین تو بنهاد بود

عزلت بنده و مشغولی این قوم به کار

یادگاری است که موروث ز اجداد بود

لیک اگر آخر این قصه به یاد آرد شاه

عبرتی زان چه درین واقعه افتاد بود

چه شد آن صاحب سلطان جلالت کامروز

خلف الصدق تو سلطانش ز احفاد بود

خود شهنشاه شد آگاه و گرنه بایست

زین گروه آن چه مرا دیده مبیناد بود

آن که شه کشت و شهش کشت شهان را باید

حذر از هر که ز تخم بد او زاد بود

مرترا خونی سی ساله بود آن که مرا

یک دو سال است که گویند ز حساد بود

سود داد و ستد او همه چون سود قصیر

که به بانوی یمن عرضه همی داد بود

سختم آید عجب از خسر عادل کاین سان

قصد آبا کند و ایمن از اولاد بود

ملک خود ایمن از این تخمه بدکن کاکنون

هم چو صیدی است که در پنجه صیاد بود

کیست زین فرقه خائن چه زمرد و چه ز زن

که نه بد دیده ز فراش و زجلاد بود

راه این سیل بگردان که به معموره ملک

رخنه فاحش اگر باز نه استاد بود

من خود این خار درین باغ نشاندم کامروز

خرمن جان مرا شعله وقاد بود

وان گهی تجربه ها کردم و دیدم کاین مرد

چاپلوسی کند و در پی ارصاد بود

حال گوساله بر بسته ز نصر الدین پرس

که چه سان چون رسن از میخش بگشاد بود

آه از آن مسجد و آن خواندن اوراد، و نماز

وان سخن ها که پس از خواندن اوراد بود

نه مگر پارس بود مولد سلمان کاکنون

خود ز بخت بد ما مولد شداد بود

به صفت آب طهارت نبود آب طهور

پاک و ناپاک چو از جمله اضداد بود