گنجور

 
قائم مقام فراهانی

ای عزیزی که مال و جاه ترا

به فنا و زوال مشتاقم

بالله آن روز و روزگار گذشت

که منت گفتمی ز عشاقم

بس کن این ناز و غمزه کاندر شرع

کرد خواهی سزای احراقم

بعد هفتاد سال عمر مگر

بنده باز از گروه فساقم؟

مرترا حدودق سزاست ولی

من نه حد دارم و نه دقاقم

گر به عقد دوام خدمت تو

بود چند عروس اشواقم

خوب کردی که طالقش کردی

تا خوری بهره ها ز اطلاقم

ورنه خوردی تو راست گو پس کو

دخل شهر و تیول رستا قم؟

ویحک ای نو دکان گشوده که من

شیخ اصناف و پیر اسواقم

چند نازی که این منم کامروز

مشرف مستمر و اطلاقم

اگر اطلاق و مستمر ز تو گشت

نه گران آید آن و نی شاقم

لیکن از نخوت تو رنجم از آنک

من نه مخلوقم و تو خلاقم

تو که تا این دو روزه بودستی

هم چو خر زیر سیخ و شلاقم

گوئی از بنده بندگی خواهی

که کنی مستمال اشفاقم

گه مخور هرگز این نخواهد شد

ور کند شه طناب و تخماقم

تو نه رزاق عبدی و به خدا

بنده آنم که عبد رزاقم

به خدا گر خدا شوی نشوم

بنده ات، ورشوم قرمساقم

کاش رزاق کل حواله کند

جای دیگر برات ارزاقم

ورنه تو رزق چون منی ندهی

که نه شیادم و نه زراقم

رو به خویشان خویشتن بچشان

هر چه ماند از طعوم واذواقم

که به زرقند و شید شهره نه من

که به آیات صدق مصداقم

بهر مشتی قزل دواتی چند

بر در این قرا و آن آقم

من نه میش شقاقیم که برند

گه به ییلاق و گه به قشلاقم

نه بز دنبلی که رزق رسد

گه ز سلماس و گه ز الباقم

بل یکی چاکرم که ورد بود

مدح شه درعشی و اشراقم

گر تو ندهی برات، بدهد نقد

از کف خویش، شاه آفاقم

شاه عباس آن که گر نکنم

شکر احسانش از پدر عاقم

حالی آن چاقچو رو شال و کلاه

چون به سر بر نهند و بر ساقم

در بر تخت شاه خواهی دید

که بر از نه رواق این طاقم

شیر نر را شغال ماده کند

بانک ارعاد و بیم ابراقم

آب در چشم آفتاب آرد

شعله برق تیغ براقم

تیغ من این زبان بود که بود

به تر از تیغ و تیر و مرزاقم

رستخیز آن بود که با تو کنند

کلک حراف و نطق حراقم

خواجه گو: چند ممتحن داری،

گه به اشفاق و گه به اشفاقم؟

چند ازین لعب کودکان بازی

من نه پیرم که طفل قنداقم

من مگر کودکم که بفریبی

گه به مضراب و گه به محراقم

یا یهودم که ترس و بیم دهی

هم زدورماق و هم زوورماقم

یا یکی بچه برزگر کامروز

نو به شهر آمده ز رستاقم

شرم دارای نعال و کعب ز من

که رئیس صدور و اعناقم

آسمان و زمین به من خندند

گر بود با تو عهد و میثاقم

زان که تو اوج ظلم و جوری و من

موجی از بحر عدل و احقاقم

گر توئی درد، بنده درمانم

ور توئی زهر، بنده تریاقم

در عبوست مبادرت ز چه روست

من نه مخلوقم و نه خلاقم

کم کن این کبر و طمطراق که نیست

طاقت این طرنب و این طاقم

نه تو آنی که اکل و شرب تو بود

گه زادرار و گه ز اطلاقم؟

تو همانی که دخل و خرج تو بود

گه ز انعام و گه زانفاقم

چه شد آخر کنون که باید کرد

خاک پای تو کحل آماقم؟

خلق از خلق ناخوش تو شدند

جمله مفتون حسن اخلاقم

تا تو باجور و باجفا جفتی

بنده در مهر و در وفا طاقم

کم به شلتاق و اخذ کوش که من

باطل السحر اخذ و شلتاقم

زان حذر کن که روز عرض حساب

عرضه گردد بطون اوراقم

نه در عدل شه نه راه عراق

بسته اند و نه بنده دستاقم

ای مشیری که عزوجاه ترا

به دوام و ثبات مشتاقم

به مدیحت که یادگار من است

عاشق صادقی ز عشاقم

بوالهوس نیستم معاذالله

نه هوس ناک و نی زفساقم

گرنه مدح تو در سخن گویم

مستحق نکال و احراقم

سر بدخواه و سر بدگو را

من چو بزازم و چو دقاقم

زرق و شید و فسون چرا نخورم

نه فسون سازم و نه زراقم

روزی من حواله بر کف تست

گرچه دانم که کیست رزاقم

چون چنین است بس فراوان به

قسمت اندر میان ارزاقم

تا گزندی نه بینم و نرسد

منت از هر غر و قرمساقم

ور هنرهست چون که بادگران

نسبت اختصاص و اطلاقم

باز گویم که هست با دگری

نسبت اهل شهر و رستاقم

هر چه خواهم رواست زان که ز اخذ

عاریستم بری زشلتاقم

صاحبا نظم را به عمد چنین

گفتم ولیک هست الحاقم

لطفت اریار شد به فهم و ذکا

شهره در روزگار و آفاقم

وانگهی باوفا و صدق و صفا

در زمان فرد و در جهان طاقم

ورنه هستم چو پسته بی مغز

از درون پوچ وز برون چاقم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode