گنجور

 
قائم مقام فراهانی

دلا تا کی شکست از دست هر پیمان شکن بینی

برآی از سینه کاین ها جمله زین بیت الحزن بینی

برو بیرون ازین خانه، ببر از خویش و بیگانه

کزین دیوان دیوانه، گزند جان و تن بینی

سفر یک قطعه از نیران بود حب وطن ز ایمان

ولی صدره سفر خوش تر، چو خواری در وطن بینی

درین دور ز من، طور زغن نیکو بود اما،

تو این طالع نخواهی دید تا گور و کفن بینی

چو عنقا باشی و معدوم باشی زان وجودی به،

که خودرا گاه ماده، گاه نر، هم چون زغن بینی

نه مرغ خانه کز بهردمی آب و کفی دانه

گهی جور زن و گاهی جفای باب زن بینی

همان به ترکه چون پروانه گرت آتش به جان افتد

ز شمع انجمن نز شعله خار و کون بینی

و گر چون کبک کهساری، ترا زخمی رسد کاری

ز شصت تیر زن باری نه دست پیرزن بینی

تو ای طوطی که در هندوستان بس دوستان داری

چو این مسکین چرا در مسکن دشمن سکن بینی؟

ترا غم خصم دیرینه است و هم خانه درین سینه

وزان بی رحم پرکینه، بس آفات و فتن بینی

چرا در خانه دشمن چو محبوسان کنی مسکن

مگر در پای جان چون من زلطف شه رسن بینی؟

پرت بشکسته، بالت بسته، حالت خسته، پس آن گه،

هوس داری که در کنج قفس طرف چمن بینی؟

اگر داری هوس، بشکن قفس، برکش نفس تا پس،

بساط باغ و راغ و جلوه سرو و سمن بینی

به باغ اندر شوی تا زان و نازان با هم آوازان،

طرب های نو از دنبال غم های کهن بینی

ز حلقوم شب آویز ارغنون بر ارغوان خواهی

ز مرغان سحر خیز انجمن پر نسترن بینی

بیا زین تنگنا بیرون، ممان چون بوم در ویران

که آفت از نشستن، راحت از بیرون شدن بینی

جهانی را سهر شب تا سحر از دست تست و تو،

طمع داری در اطراف مقل کحل و سن بینی

تو خود با ترک خون ریزی، چو بنشینی و برخیزی

هرآنچ از چشم او بینی چرا از چشم من بینی؟

مگر از خیل خدام شهنشاه جهانی تو

که جرم دیگران را زین ضعیف ممتحن بینی؟

تو هم از رای و تدبیر من ار سر ، وازنی شاید،

خیانت پیشگان را پیش کار و موتمن بینی

خیانت پیشه کردی با من و خوش داشتی زیرا ،

چو مدبر را، مدبر، راه زن را رای زن بینی

محق را مبطل انگاری و محسن را مسی، آن گه

بلیدی را بلد خوانی، حسودی را حسن بینی

زفافی یا مصافی پیش اگر آید خجل گردی

چو باطل را بطل دانی، و خاتون را، ختن بینی

تو از فکر غزا و بکر عذرا در گذر ورنه،

شوی رسوا چو زین زن خصلتان عجز و عنن بینی

بیا بگذر ازین سودا که من خود کافرم زین ها،

اگر جز روی شید و شین و رنگ و مکر و فن بینی

به گاه لاف و هنگام گزاف ار مردشان دیدی

نگه کن تا به وقت کارشان کم تر ز زن بینی

همه گندم نما و جو فروشند ار نه یک من جو،

چو بدهند از چه در دنبال آن صد بار من بینی؟

تو خود کوه ار شوی کاهی، چو یک پر کاهشان خواهی

ببر زیشان طمع کاین کاستن از خواستن بینی

مده از عشق آخور، هم چو خر، تن زیر بار اندر

که بس بار محن آخر درین دار محن بینی

ز آخور دور شو، گر خرشوی، خرگور شو، باری،

که نه آب و علف خواهی و نه جل، نه رسن بینی

چرا باید شگفت آری که چون گاوان پرواری

فزون بینی ثمن هر جا، فزونی در سمن بینی

به از هفتاد من بینی قطوری کزبن هرمو،

قطور نفت و قطرانش به تن هفتاد من بینی

جواد ضامر و جلال نافج را درین میدان،

نه بینی فرق تا در پویه و در تاختن بینی

بیا بگشا زبان و هر چه خواهی گو، کزین اخوان،

نه بینی مهر تا مهر خموشی بر دهن بینی

به هر جا باشی و صد بد به بینی زین بتر نبود،

که این جا خاتم جم را به دست اهرمن بینی

نهال خدمت و کالای قدمت را درین حضرت

پشیمانی ثمر یابی، پریشانی ثمن بینی

مرا لعنت کن از سرمایه صدق و صفا آخر

درین بازار پر آزار اگر غیر از غبن بینی

من این سرمایه را آوردم این جا و خطا کردم

تو باری پند وعبرت گیر چون بر حال من بینی

ندیدی مرمرا سی سال روز و شب درین درگه

چنان کآذر گشسب پارس را با برهمن بینی

مگر آن بندگی ها و پرستش ها که من کردم

نبود افزون ازان کاندر بربت از شمن بینی؟

پس از یک قرن خدمت، مزد خدمت هاست این کاکنون،

فرشته دیو را با هم فرین در یک قرن بینی

نیم من گر ملک آخر کدامین نوع حیوان را

چومن بی خواب و خور عمری، مجال زیستن بینی؟

نه آب و نان، نه آب روی و ،گرداگرد من هر سو،

عیالی بی مر از خرد و بزرگ، مرد و زن بینی

درین فصل شتا، کز ریزش ابر دی و بهمن

کنار هر شمر گنجی پر از در عدن بینی،

کنار بنده از طفلان اشک و اشک طفلان بین

اگر خواهی که اطفال بدخشان و یمن بینی

مرا پیراهن جان چاک اگر گردد، به تن، زان به،

که طفلان مرا چون گل به تن، یک پیرهن بینی

زغال رهیمه را با سیر و مثقال اندرین خانه،

به سان چوب چین و توده مشک ختن بینی

سگان کوچه را سنجاب و قاقم در برست، اما

کسان بنده را از جلد خود ستر بدن بینی

پس آن گه در چنین حالت عمل داران دیوان را،

پی اتلاف جان بنده در سر و علن بینی

خدا گوید: که بغض الظن اثم وین جماعت را

خدا داند که با این بنده بعض الاثم ظن بینی

زیان چون از زبان آید همان به تر بود کاکنون

صلاح کار خود در انقطاع این سخن بینی

بیا بگذر ازین نعمت که: بدهندت به صد ضنت

چو بذل و فضل بی منت زرب ذوالمنن بینی