گنجور

 
خالد نقشبندی

ای مه برج شرف سروری

وی در درج صدف دلبری

مهر جان تاب سپهر کمال

تازه گل گلبن پیغمبری

چند بنفشه ز ریاض دلم

منتخب از گلشن و گلعنبری

لاف زنان آمد و در دلش

با خط تو داعیه همسری

داغ نهادیم به پیشانیش

یعنی غلامی و زهی داوری

اینکه به شرمندگی آمد برت

بسته به جان منطقه چاکری

گشته سیه روی و سر افکنده پیش

مانده پشیمان ز زبان آوری

خالد دلداده ز روی نیاز

ملتمس است از گنهش بگذری