... خود نمیپرسی زکس آیا چه شد جیحون من

بنده نیز از دور چرخ و جور دهر و طور خلق

عزلتی بگزیدم وزو خوش دل محزون من ...

... سست تر سبزه این طرفه حصار از سختی

چرخ باداس مه نو نتوان کرد درو

سال تاریخ چو جستند زتاج الشعرا ...

... مریخش بنده زهره اش مشتری است

بدر است به چرخ نثر از آن بی نقص است

شمس است به برج نظم از آن خاوری است

... تاره گردید از آن قصه کهن ماتمشان

چرخ لرزنده شد از ناله زیر و بمشان

سبک از خواب گران جست و سرشوم یزید ...

... شب قدرش زگیسو خانه زادی

چو دید از کید چرخ وکین دشمن

پدر رامانده یکتا همچو ذوالمن ...

... بخواند اسب عقاب برنشستش

عقاب چرخ شد سرعت پرستش

زحل میخواست تا گیرد رکابش ...

... گرز من البرز را هامون کند

برق تیغم چرخ را کانون کند

تاب کوپال من اندر قاف نیست ...

... وجودت بسکه از پاکی بمهرحق مقید شد

ترا مسند ز والایی برد نه چرخ مینایی

سلیمان ار بدارایی ز بادش نقل مسند شد ...

... تنی کز بس چو جان بیغش بنزدش بود گل در غش

مشبک چرخ انجم وش زتیر هر مجند شد

خدیوی را کز استعلا گذشت اکلیل از جوزا ...

... خوری زمشرق بطحا طلوع کرد که آمد

نجوم چرخ معلق بطوف ارض مطبق

زملک غیب خدیوی سوی شهود قدم زد ...

... زعزم رزم وی اندر خیام ساز شد افغان

چنانکه لرزه فتاد از زمین بچرخ معلق

یکیش گفت بمان ای رخت بهشت مصور ...

... پیکان بحلق اصغر خونین جگر زدی

آن سر که چرخ روی بپایش همی نهاد

بر نوک نی نموده بهر رهگذر زدی

دستی که آستین ورا بوسه داد چرخ

در قطع آن تو دامن کین برکمر زدی ...

... نه سینه نه رو نه پشت نه پای نه سر نه دست

گفتا که کنون ای چرخ پشتم ز الم بشکست

هان برکه گذارم دل یا با که کنم کنکاج ...

... هستی او سکه زد بنقد پر وکم

چرخ بر کاخ او بنایی مبهم

مهر برچهر او وجودی مهمل ...

... ز تیر آه حذر کن که این خدنگ بلا

گذشتن از سپر چرخ چنبری داند

وجود من که از این پیش تیره خاکی بود ...

... به یمن مقدم دردی کشان صاف ضمیر

زمین میکده با چرخ همسری داند

به دفع فتنه ی یاجوج غم ز دل ساقی ...

... که نیست در حرم دل به غیر او صنمی

ز کید چرخ در آن دور گشت نوبت ما

که نیست ساقی ایام را سر کرمی ...

... غم زمانه مخور ای رفیق باده بنوش

که دور چرخ به جامی گذاشته نه جمی

ز بینوایی و دولت غمین و شاد مباش ...

... بلند و پست جهان ای رفیق بسیار است

گهی به چرخ برد که گذارت برخاک

چو نیستی است سرانجام هرچه پیش آید ...

... به دشت ماریه چون آه اختر سوز

شد از درون جگر تشنگان به چرخ اثیر

علی اصغر خود را نهاد بر کف دست ...

... ز دیده اشک فرو ریخت هم چو ابر مطیر

فشاند خون گلویش به سوی چرخ برین

به گریه گفت که ای ایزد سمیع و بصیر ...

... زحال عیسی و قارون پدید گشت که تن را

برد به چرخ تجرد کشد به خاک زیادت

غم فراق توام کشت و زنده کرد وصالت ...

... به سال دو صد و پنجاه و پنج یا که چهار

مرا زکج روی چرخ شکوه ها باشد

که شرح آن نتوان سال ها یکی زهزار ...

... ظل الاه ناصر دین شه که آفتاب

گوید به چرخ در ره وی خاکسار باش

نزد امین خلوت شه خواجه ی محیط ...

... که امروز قلب عالم امکان بود ملول

کشتی چرخ غرقه ی طوفان اشک شد

سیل عزا گرفت جهان را زعرض و طول ...

... یافت ره در اساس شرع قویم

منکسف گشت شمس چرخ هدی

تیره شد روز عالمی از بیم ...