گنجور

 
جیحون یزدی

باز ای مه محرم پر شور سرزدی

و اندر دلم شراره زعاشور برزدی

سختا که روی تو مگر ازسنگ کرده اند

کاینک دوباره حلقه ماتم بدرزدی

بازآمدی و بردل مجروح من چو پار

ازغصه نیشتر زدی و بیشتر زدی

تو آن نه ای مگر که بشر تاختی زخیر

و آنگاه ره بزاده خیر البشر زدی

تو آن نه ای مگر که بجای کفی زآب

پیکان بحلق اصغر خونین جگر زدی

آن سر که چرخ روی بپایش همی نهاد

بر نوک نی نموده بهر رهگذر زدی

دستی که آستین ورا بوسه داد چرخ

در قطع آن تو دامن کین برکمر زدی

با منقذبن مره شدی یار بس ز مکر

نزد پدر عمود بفرق پسر زدی

تو خود همان مهی که به پیشانی حسین

باسنگ جور نقشه شق القمر زدی

تو خود همان مهی که بمیل تنی شریر

در خمیه گاه آل پیمبر شرر زدی

بر پیکر امام امم با زبان تیغ

زخمی دهان نبسته که زخمی دگر زدی

شاهیکه خاک مقدم او روح کیمیاست

بر نیزه سنان سرش از بهر زر زدی

ازکام خشک و چشم تر عترت رسول

تا حشر شعله در دل هر خشک و تر زدی

از روبهان چند برانگیختی سپه

و آنگه بحیله پنجه با شیر نر زدی

از دادگر نگشته بشرم و سکینه را

سیلی برخ ز مردم بیدادگر زدی

زینب که در سیر زعلی بود یادگار

او را بتازیانه هر بد سیر زدی

هردم زتست دیده جیحون گهر نثار

تا با چه زهره بر شه والا گهر زدی