گنجور

 
محیط قمی

نوید مقدم دلدار داد، باز بهار

جهان پیر، جوان شد زوجد دیگر بار

بهار آمد و بهر نثار مقدم آن

به باغ و زاغ زکف کشت، ابر لؤلؤ بار

صبا مسیح نفس گشت و شاخ موسی دست

چو بیت مقدس و طور است، ساحت گلزار

کند حدیث گل از حشمت سلیمانی

به شرح نغمه ی داود، لب گشود هزار

قدح نهاده به کف، لاله شد به طرف چمن

صلای سرخوشی، ای صوفیان دُردی خوار

ندانما زچه خمخانه خورده می نرگس

که تا زخاک برآمد، به چشم داشت خمار

بشنو غبار کدورت زدل به رشحه ی جام

کنون که طلعت گل راست، آب آینه دار

به عیش کوش و غنیمت شمار وقت عزیز

کنون که فتنه به خواب است و عافیت بیدار

به عمر خویش ندیدم به غیر شاخه ی گل

که هیچ شاخ دگر، آفتاب آرد بار

بهار اگر چه بهر سال روح پرور بود

کنون بهار زپیرار بهتر است و زپار

از آن که داد نوید قدوم حضرت دوست

جوان نمود جهان را، زوجد دیگر بار

غرض ز دوست بود آن بهشت روحانی

که گرد رهگذرش کرده حور زیب عذار

حدیث طوبی و کوثر که شهره گشته بود

کنایتی زقد و لعل آن خجسته نگار

سخن ز جنت و دوزخ مگو دگر واعظ

که قرب دوست همه جنت است و بُعدش نار

نشان زلف و رخ فرخش اگر طلبی

در این سراچه بود روز روشن و شب تار

به مهر نسبت او را نمی توان دادن

که ماه عارض او راست مهر آینه دار

زچهره شاهد بزم ازل نقاب گرفت

گه تجلی حق است یا اولی الابصار

فروغ شمس حقیقت جمال شاهد غیب

که شد زپرتوش آفاق و مطلع الانوار

خدیو کون و مکان شهریار عرش سریر

که سر به خاک در او سپهر راست مدار

دلیل رهروان طریق صدق و نجات

سمی ختم رسل ختم اوصیاء کبار

امام جن و بشر، صاحب الزمان مهدی

سلیل عسکری و شِبل حیدر کرار

به انتظار قدومش چو روشنان فلک

مدام عیسی گردون نشین بود بیدار

به هرچه رأی کند در زمان، شود موجود

که او است قادر بالفعل و فاعل مختار

گر او نه واسطه ی نظم ممکنات بدی

شدی گسسته زهم عقد ثابت و سیار

بقای عالم و آدم، دلیل هستی او است

که بی روان نبود جسم را ثبات و قرار

چو نور در بصر و جان به جسم در عالم

بود نهفته به ذات و پدید از آثار

گذر کند بر خلق و نمی شناسندش

از آن که دیده ی حق بینشان گرفته غبار

دهد به باد فنا خاک شرک و آب ریا

چو از نیام کشد ذوالفقار آتشبار

مراد جان و دل ما ظهور حضرت او است

خوش از آن زمان که دل و جان شوند برخوردار

نخست منهی اقبال او بود جبریل

امین وحی مهین پیک ایزد دادار

بداست نیمه شعبان خجسته میلادش

به سال دو صد و پنجاه و پنج یا که چهار

مرا زکج روی چرخ شکوه ها باشد

که شرح آن نتوان سال ها یکی زهزار

به عرض حال نباشد «محیط» را حاجت

که شاه واقف حال است و کاشف اسرار

 
 
 
رودکی

اگر گل آرد بار آن رخان او، نه شگفت

هر آینه چو همه می‌خورد گل آرد بار

به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست

به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار

دقیقی

مدیح تا به بر من رسید عریان بود

ز فرّ و زینت من یافت طیلسان و ازار

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از دقیقی
عنصری

چنین نماید شمشیر خسروان آثار

چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار

به تیغ شاه نگر، نامهٔ گذشته مخوان

که راستگوی‌تر از نامه تیغ او بسیار

چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد

[...]

مشاهدهٔ ۸ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

قوی کننده دین محمد مختار

یمین دولت محمود قاهر کفار

چو بازگشت به پیروزی از در قنوج

مظفر وظفر و فتح بر یمین و یسار

هنوز رایتش از گرد راه چون نسرین

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

فغان ز دست ستمهای گنبد دوار

فغان ز سفلی و علوی و ثابت و سیار

چه اعتبار بر این اختران نامعلوم

چه اعتماد بر این روزگار ناهموار

جفای چرخ بسی دیده اند اهل هنر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه