گنجور

 
محیط قمی

سه چیز اهل طلب را بود نشان سعادت

خلوص نیت و قلب سلیم و صدق ارادت

نه بندگی است که مر، دوری است و نفس پرستی

زبیم دوزخ و شوق جنان کنی چو عبادت

طبیعت سبعی غالب است تا به نهادت

گمان مبر که سوی آدمی و اهل سعادت

دل شکسته به دست آر و درد عشق که گردد

دلت مقام حق و آیدت خدا به عبادت

زحال عیسی و قارون پدید گشت که تن را

برد به چرخ تجرد، کشد به خاک زیادت

غم فراق توام کشت و زنده کرد وصالت

فراق و وصل تو آمد، دلیل موت و اعادت

کجا قبول شود دعوی خدای پرستی

از آن که نفس پرستی نموده شیوه و عادت

نبود نام زآدم که بود سید بطحا

نبی خاتم و بودش به کائنات سیادت

بدان رسیده که خوانند غالیش چو نصیری

ز بس که شاه‌پرستی «محیط» را شده عادت