گنجور

 
۶۸۶۱

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

... آن نامه نیست بلکه پی تحفه باغبان

چید از چمن بنفشه و پیچید در سمن

هرگز ندیده نرگس چشمی به باغ دهر ...

... اقبالنامه ای ست به اخلاص پیشه ای

از لیث بن غضنفر یعقوب بن حسن

شاهی که حد من نبود مدحش آن چنان ...

... چیزی که می کنی طلب از اهل آن طلب

کز ناربن به نار رسی نی ز نارون

نیکان فرشته خوی و بد است اهرمن صفت ...

... کژدست را بکش رگ جان از بدن که هست

از بهر دوست بستنش این بهترین رسن

مشعوف آن مشو که نه پاک است اصل او ...

جامی
 
۶۸۶۲

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

بانگ رحیل از قافله برخاست خیز ای ساربان

رختم بنه بر راحله آهنگ رحلت کن روان

بندش ز زانو برگشا بهر حدی برکش نوا

ساز از نوای جانفزا بر وی سبک بار گران ...

... صد کشتی از ناقه در او گشته روان بی بادبان

بسته به هر یک محملی بنشسته در وی مقبلی

وز پی حدی کن بیدلی خوش لهجه و شیرین زبان ...

... می شد به وفق رای او در ره کمین مولای او

در سجده پیش پای او بنهاد سر شیر ژیان

کف بر بزی کش از کبر پستان نبود از شیر تر ...

جامی
 
۶۸۶۳

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

... بی فرنگی چشم ها از شیشه های تابه دان

بر لب حوض ز مرمر بسته اش بنشین دمی

تا بلور حل در آب منعقد بینی روان ...

جامی
 
۶۸۶۴

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۲۱

 

... جان فردوسی ز خلد این نکته گوید آفرین

نقشبندان روی در دیوار آرند ار رسد

نسخه ای از نقش های روی دیوارش به چین ...

... خاتمش را قاف تا قاف جهان زیر نگین

عدل او تا بست دست ظالم را دیگر نشد

رنجه مویی بر گوزن از پنجه شیر عرین ...

... کز رحم آید جنین داغ ولایش بر جبین

تا بنای ملک را زیر سپهر بی ستون

غیر عدل و راستی نبود ستون راستین

از ستون عدل او بادا بنای ملک راست

وین دعا را باد آمین از دم روح الامین

جامی
 
۶۸۶۵

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - منظوم شد این وقت توجه به مدینه

 

محمل رحلت ببند ای ساربان کز شوق یار

می کشد هر دم به رویم قطره های خون قطار ...

... مرقد او در زمین پیدا زهی حرمان که من

پا ز سر ناکرده بنشینم ز طوفش یک زمان

کی بود یارب که دل از فکر عالم کرده صاف ...

... کرده گستاخی زبان عذرخواه آورده ام

بسته ام بر یکدگر نخلی ز خارستان طبع

سوی فردوس برین مشتی گیاه آورده ام ...

جامی
 
۶۸۶۶

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - در مرثیه برادر است این

 

... از بیم مرگ اگر چه دل و جان جراحت است

مرغی به تنگنای قفس بود پای بست

دست قضا به لطف قفس را بر او شکست ...

... این مرغ بس بلند و قفس نیک تنگ و پست

مرغ تو گر نه بسته پر است این قفس چرا

بر خویشتن نمی شکنی ای قفس پرست ...

... و آزاده ای کجا که زباندان سوسن است

تا بنگرد که هست گلی سرزده ز گل

گل چهره ای که در ته گل کرده مسکن است ...

... حاصل حریف خفته درون کفن بپرس

بنگر به تازه رویی نورستگان باغ

پژمردگی عارضش از نسترن بپرس ...

... کان مفلس غریب غریق گنه که کرد

دوران ز خشت بالش و از خاک بسترش

عاری ز طاعت آمده پیش تو خلعتی ...

جامی
 
۶۸۶۷

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - واقع شده در مرثیه فرزند است

 

... بی قراری جهان صبر و قرارم بربود

بنگر گردش این چرخ جفاآیین را

که چه سان زیر و زبر کرد من مسکین را ...

... بی رخش دیدن عالم چو نخواهد دل من

بستم از خون جگر دیده عالم بین را

مایه شادیم او بود ندانم به چه چیز ...

... تو هم از خاک برآ ای گل خندان پدر

جان خود بدهد و جان تو عوض بستاند

گر بود قابض ارواح به فرمان پدر ...

... ای خوش آن دلبر گل چهره خوش لهجه که رخت

زود بربست ز هنگامه کوران و کران

نیست در کار فلک محکمیی کاش قضا ...

... چون کند پیر جهان دیده تمنای بقا

بار رفتن چو ببستند ازو خوردتران

جامی آن به که درین مرحله آن پیشه کنی ...

جامی
 
۶۸۶۸

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - نعت رسول خداست صل و سلم علیه

 

... من که و اندیشه ثنای محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله ...

... پرده آن نور خاک و آب محمد

بست نقابی ز آب و خاک وگرنه

رتبه امکان نداشت تاب محمد ...

... منتخبی باشد از کتاب محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله ...

... عاجزم از شرح معجزات محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله ...

... فوق سعود فلک صعود محمد

لیس کلامی یفی بنعث کماله

صل الهی علی النبی و آله ...

... جام کنم آن را به یادگار محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله ...

... حق نکند رد التماس محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله ...

... جز به محمد مآل آل محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله ...

... در کنف ظل اهتمام دولت

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله ...

... پر گهر از لعل درفشان محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله ...

... در دو جهان حد آفرین محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله ...

... نیم شرر بس ز برق آه محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله ...

... عمر گرامی به گفت و گوی محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله

جامی
 
۶۸۶۹

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - کرده در اینجا بیان معرفت صوفیان

 

... رشته جنبش و سکون همه

در خم حلقه ارادت بست

آن یکی در سکون جاویدان ...

... درکش از جام حسن او می عشق

پیش رویش بنال عاشق و مست

که می عشق را تویی ساقی ...

... زد سراپرده در سرای وجود

سرمه در چشم خوابناک کشید

حلقه از جعد تابدار گشود

بر مه از عقد زلف سلسله بست

بر گل از خط سبز غالیه سود ...

... کان کماندار ابرویت مه نو

رخت بست از میان حجاب دویی

خود بگو این حدیث و خود بشنو ...

... وه که بازم گلی ز نو بشکفت

یار چون غنچه روی خود بنهفت

پرده زلف پیش روی کشید ...

... طلعت دوست بین و دم درکش

شاد بنشین به بزمگاه وصول

کشف این راز کن به نغمه شوق ...

... جامی این زهد و خودنمایی چند

زهد دام است و خود نمایی بند

دام بگسل به دوست گیر آرام

بند بشکن به عشق جو پیوند

ره چنان رو که برنباید گشت ...

جامی
 
۶۸۷۰

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترجیعات » شمارهٔ ۴ - این نیز طریقه مجاز است

 

ای روی تو ماه عالم آرای

چون ماه ز پرده روی بنمای

چون طره تو شکسته حالیم ...

... ور در ره تو درآیم از پای

بنشینم و با غم تو سازم

پنهان ز تو با تو عشق بازم ...

... چون گرد آیم بر آستانت

بنشینم و با غم تو سازم

پنهان ز تو با تو عشق بازم ...

... جان داده برای آن بلا من

گفتی بنشین و با غمم ساز

ور نی کشمت به صد جفا من

بنشین نفسی و آتشم را

بنشان به زلال وصل تا من

بنشینم و با غم تو سازم

پنهان ز تو با تو عشق بازم ...

... خرسند شده به خوشه چینی

ایام به خون من کمر بست

بسم الله اگر تو هم بر اینی ...

... با هیچ کسی چو من نشینی

بنشینم و با غم تو سازم

پنهان ز تو با تو عشق بازم ...

... دزدی چه عجب بود ز هندو

بنما رخ خوب خویش وز خال

دل را بستان به وجه نیکو

زینسان که ره امید بسته ست

بر من غم عشق تو ز هر سو ...

... پا در دامان و سر به زانو

بنشینم و با غم تو سازم

پنهان ز تو با تو عشق بازم ...

... دارم سر آنکه بار دیگر

بنشینم و با غم تو سازم

پنهان ز تو با تو عشق بازم ...

... گفتی که به کنج صبر یک چند

بنشین جامی و با غمم ساز

بگشای نقاب تا کنم من ...

... در خلوت انس و پرده راز

بنشینم و با غم تو سازم

پنهان ز تو با تو عشق بازم

جامی
 
۶۸۷۱

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

آنها که در آفاق به هم پیوستند

آخر ز میانه پای رفتن بستند

افسوس که حاسدان نادان پی نام

بر وضع دگر به جایشان بنشستند

جامی
 
۶۸۷۲

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

... نعره برداشت که سبحانک لا علم لنا

سست بنیاد بود وعده وصل از تو بسی

کی توان خانه امید برآن کرد بنا

عمرها پیش تو در ظل عنایت بودم ...

... مرد کو دست به زربخشی رندان نگشاد

به بود بسته کف او چو عروسان به حنا

گربه خروار بریشم نبود تاری چند

بس بود بر خرک عود ز اسباب غنا

می پرستان همه از صاف بقا در طربند

کام جامی چه بود جرعه ای از جام فنا

جامی
 
۶۸۷۳

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

... به هر منزل بتان دل گسل بودی نمی دانم

ازین فرخنده منزل ها چرا بستند محمل ها

ز اشک عاشقان بوده ست پرگل راهشان اینک

نشان دست و پای ناقه هاشان مانده در گل ها

به هرجایی که بنماید نشانی از کف پایی

فروریزند اشک از دیده ها خونابه از دل ها ...

جامی
 
۶۸۷۴

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

... سر بر ندارم از خط حکم تو چون قلم

گر بند بند من کنی از یکدگر جدا

از آب دیده گونه رخسار من نگشت ...

... خونابه ایست گشته ز ریش جگر جدا

گردد میان تو کمر از موی بسته زلف

کس چون کند میان تو را از کمر جدا ...

جامی
 
۶۸۷۵

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

... اعنی مثال عاطفت شاه کامیاب

یعقوب بن حسن که به امید بزم اوست

گردان مدام ساغر زرین آفتاب ...

... از صفحه زمانه رقمهای ناصواب

بستم لب از دعاش چو دیدم رفیق او

از پیشگاه غیب دعاهای مستجاب ...

جامی
 
۶۸۷۶

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

... تا درین غمکده جا خواهی داشت

تا قبا بندی ازینسان صد دل

بسته در بند قبا خواهی داشت

صاف کردی دل خود آینه وار ...

جامی
 
۶۸۷۷

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

... مونس جان از تو خیالی بس است

ماه فروشد بنمای ابروان

نایب ماه از تو هلالی بس است

بهر رکاب تو ز خون جگر

بر رخ من بسته دوالی بس است

خوان چه حد من که نهم پیش تو ...

جامی
 
۶۸۷۸

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

... که دگر به خانه رفتن کنم آرزو ز کویت

به هوای رنگ و بویت چه روم به طوف بستان

نه شکوفه راست رنگت نه بنفشه راست بویت

نه خوش آید از نکورو که بود به جور بدخو ...

جامی
 
۶۸۷۹

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

... هنگام صبح روی تو هنگامه برشکست

بستی به قصد فرقت من بر میان کمر

بنشین که پشت طاقت من از کمر شکست

رخساره خوی فشان به گلستان درآمدی ...

جامی
 
۶۸۸۰

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

یار اگر در بست بر رویت چه باشی در حرج

صبرکن سر بر درش کالصبر مفتاح الفرج ...

... از جمال او اگر بر کعبه افتد پرتوی

کافران بندند از چین و خطا احرام حج

جز به قدر فهم کژطبعان مگو جامی سخن ...

جامی
 
 
۱
۳۴۲
۳۴۳
۳۴۴
۳۴۵
۳۴۶
۵۵۱