صبحدم باده شبانه زدیم
ساغر عیش جاودانه زدیم
گرچه خم گشت قد ما چو کمان
تیر اقبال بر نشانه زدیم
جانب ما زمانه کج نگریست
خاک در دیده زمانه زدیم
کشتی عقل و وهم بشکستیم
غوطه در بحر بیکرانه زدیم
مست و بیخود ز کنج کاشانه
نقب سوی شرابخانه زدیم
وز حریم شرابخانه علم
بر سر کوی آن یگانه زدیم
بهر یک جرعه می ز ساغر او
سر خدمت بر آستانه زدیم
کرده عزم بهانه ز آتش شوق
شعله در خرمن بهانه زدیم
ساغر از دور عارضش کردیم
باده خوردیم و این ترانه زدیم
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
همه عالم خیال می بینم
پرتو آن جمال می بینم
دفتر مجمل و مفصل کون
نسخه آن کمال می بینم
هر کجا دانهای ست یا دامی
نقش آن خط و خال می بینم
عارفان را ز لعل نوشینش
غرق آب زلال می بینم
منکران را ز جعد مشکینش
در کمند وبال می بینم
قوت جانم مباد جز می عشق
توبه زین می محال می بینم
می به فتوی شرع گشت حرام
وز کف او حلال می بینم
گرچه پیش لب شکربارش
طوطی نطق لال می بینم
سخنی غیر ازین نمی گویم
تا سخن را مجال می بینم
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
حبذا اوستاد چابک دست
که پس پرده خیال نشست
رشته جنبش و سکون همه
در خم حلقه ارادت بست
آن یکی در سکون جاویدان
وان دگر در تحرک پیوست
کنه ذاتش نگنجد اندر عقل
تیر حکمش نباید اندر شست
هرچه ما دوختیم او بدرید
وانچه ما ساختیم او بشکست
غیر او هرچه در جهان بینی
نیست دان گرچه مینماید هست
کی برد ره درون پرده کسی
کز تماشای نقش پرده نرست
پرده از روی کار او بردار
بیش ازین نقش پرده را مپرست
درکش از جام حسن او می عشق
پیش رویش بنال عاشق و مست
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
شاهد عشق از نشیمن بود
زد سراپرده در سرای وجود
سرمه در چشم خوابناک کشید
حلقه از جعد تابدار گشود
بر مه از عقد زلف سلسله بست
بر گل از خط سبز غالیه سود
طره را صید بیدلان آموخت
غمزه را قتل عاشقان فرمود
ساخت آن را به پرسشی خرسند
کرد این را به بوسه ای خوشنود
هر که را هرچه بود دربایست
نه ازان کاست ذره ای نه فزود
ساقی بزم گشت و می درداد
هوشم از سر به جرعه ای بربود
آنچنان بیخودم ازان جرعه
که ندارم مجال گفت و شنود
از زبان منش به نغمه چنگ
گو بگو مطرب این خجسته سرود
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
نقطه را از تصرف اوهام
طول گشت آشکار و خط شد نام
حرکت کرد خط به جانب عرض
یافت از وی وجود سطح نظام
سطح بر سمت سمک جنبش یافت
امتدادات جسم گشت تمام
جسم هم از تنوع اشکال
وصف کثرت گرفت و شد اجسام
اعتبارات وهم را بگذار
تا چو اول نمایدت انجام
نقطه بین در تقلبات شئون
چند بر خط و سطح و جسم آرام
ساقیا در ده آن شراب کهن
که حباب ویست ساغر و جام
آفتاب رخت دریغ بود
در حجاب ظلام و ظل غمام
پرده بردار و بیخودم گردان
تا ببیند عیان چه خاص و چه عام
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
آن کجا شد که عرصه امکان
بود در ظلمت عدم پنهان
همه گلهای باغ او یکرنگ
همه اوراق شاخ او یکسان
سبزه او موافق سنبل
لاله او معانق ریحان
نه در او اعتدال باد بهار
نه در او انحراف طبع خزان
ناگهان آفتاب صبح وجود
گشت از مشرق ازل تابان
هر کس از بود خویش یافت خبر
هر کس از نام خویش یافت نشان
آن یکی در کمال این واله
وین دگر در جمال آن حیران
می پرستان بزم وحدت را
روی جان در نظاره جانان
همه را خوش بدید لطیفه ضمیر
همه را تر بدین ترانه زبان
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
ای به سر برده عمر در تک و دو
یار نزدیک توست دور مرو
هر که تخم دویی و دوری کاشت
بر همان برگرفت وقت درو
خوشه گندم از محالات است
چون فشاندی به خاک دانه جو
گر مقامات عشق نیست تو را
به مقالات عاشقان بگرو
جامه زهد کن به جام بدل
خرقه زرق نه به باده گرو
آن می ناب جو که جرعه اوست
جام جمشید و کاس کیخسرو
ور فتد بر تو پرتو ساقی
خویش را محو کن در آن پرتو
پیش رویش بیفت سجده کنان
کان کماندار ابرویت مه نو
رخت بست از میان حجاب دویی
خود بگو این حدیث و خود بشنو
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
وه که بازم گلی ز نو بشکفت
یار چون غنچه روی خود بنهفت
پرده زلف پیش روی کشید
حال من همچو موی خود آشفت
گر کنم گریه نیست جای عتاب
ور کنم ناله نیست جای شگفت
سیل اشکم چنین که زد ره خواب
بعد ازین چشم من نخواهد خفت
برو ای اشک و عذرخواهی را
غرقه خون به خاک پاش بیفت
مستی جام و شوق دیدارش
از دل من غبار هستی رفت
به دو کونش خریده ام نتوان
دامن او ز دست دادن مفت
می روم مست بر سر کویش
دلی از صبر طاق و با غم جفت
گر کشد پوست غیرتش ز سرم
پیش او پوست کرده خواهم گفت
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
فهم بس قاصر است و نفس جهول
طبع بس سرکش است و عمر عجول
آه ازین گفت و گوی اگر نشود
سر مقصود ازان قرین به حصول
بگذر از لاف عقل و فضل که هست
عقل اینجا عقیله فضل فضول
راه وحدت به پای عشق سپر
که بود علم ازین عمل معزول
در حریم فنا نشین و بشوی
دل ز اندیشه خروج و دخول
روشن آیینه ای به دست آور
که ز زنگ هوا بود مصقول
واندر آن آینه به چشم شهود
خالی از وهم اتحاد و حلول
طلعت دوست بین و دم درکش
شاد بنشین به بزمگاه وصول
کشف این راز کن به نغمه شوق
چون نهد جانب تو سمع قبول
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
جامی این زهد و خودنمایی چند
زهد دام است و خود نمایی بند
دام بگسل به دوست گیر آرام
بند بشکن به عشق جو پیوند
ره چنان رو که برنباید گشت
دل بر آن نه که برنباید کند
صید آن شو که می کشد زلفش
گردن سرکشان به خم کمند
جان فشان بهر آن که می بخشد
کشته را جان ز لعل شکرخند
هر بلایی کزو رسد بپذیر
هر جفایی که او کند بپسند
همه ذرات مست باده اوست
تو به بویی چه گشته ای خرسند
چند بیهوده بادپیمایی
باده پیما به روی او یک چند
چون شوی مست باده وصلش
بسرا این نوا به بانگ بلند
که می عشق را تویی ساقی
کأسه شمس وجهک الباقی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تمایل و عشق عارف به معشوق الهی اشاره دارد. شاعر در وصف حال مستی و شوق از عشق صحبت میکند و تأکید میکند که معشوق، ساقی باده عشق است که جان عاشقان را شاداب میکند. او به زیبایی معشوق اشاره کرده و میگوید که در وجود او هیچ کاستی نیست و همه چیز در او برابر و یکسان است. شاعر همچنین به پیوند عشق و جنون اشاره کرده و از تظاهر و زهد بیمعنا انتقاد میکند. او در نهایت بر این باور است که تنها در عشق حقیقی میتوان به حقیقت رسید و از بندهای دنیا رهایی یافت.
در کل، شعر به عمیقترین احساسات عاشقانه و جستجوی اتحاد با معشوق میپردازد، با نگاهی به الهیات و فلسفه عشق.
هوش مصنوعی: صبح زود به یاد شب گذشته، پیالهای نوشیدیم و لحظات خوشی را تجربه کردیم.
هوش مصنوعی: هرچند که قد ما به حالت خمیدهای درآمده و مانند کمان شده، اما موفقیت ما به هدف خود رسیده و نشانهگیری کردهایم.
هوش مصنوعی: ما به خاطر نگاهی نادرست که دنیا به ما دارد، خود را به خاک و ذلت انداختهایم.
هوش مصنوعی: ما کشتی عقل و خیال را شکستیم و در دریای بیکران فرو رفتیم.
هوش مصنوعی: بیخبر و شاداب از گوشهی خانه، به سمت میخانه رفتیم.
هوش مصنوعی: از حریم شرابخانه، با دانش بر سر کوی آن یگانه رفتیم.
هوش مصنوعی: برای نوشیدن یک جرعه از می، سر را به علامت احترام بر درگاه او گذاشتیم.
هوش مصنوعی: با انگیزهای قوی و اشتیاقی سوزان، تصمیم گرفتیم که بهانهای ایجاد کنیم و به آتش حس شوق، در انبوهی از امید و آرزوها نفوذ کنیم.
هوش مصنوعی: ما از دور زیبایی او را نگاه کردیم، میگساری کردیم و این شعر را سرودیم.
هوش مصنوعی: ای ساقی، تو عشق را بر دوشی داری و جمال تو باقی است.
هوش مصنوعی: من در تمام جهان، فقط تصویر زیبایی او را میبینم و همه چیز را با نور و جذبه آن چهره میشناسم.
هوش مصنوعی: در اینجا به این معنی اشاره شده است که کائنات و تمام جزئیات آن، همچون کتابی هستند که نشاندهنده کمال و زیبایی در آفرینش میباشند. این جهان، با تمام ویژگیها و جزئیاتش، نمایانگر مرتبهای از کمال است که قابل درک و مشاهده است.
هوش مصنوعی: هر جا که نشانهای از خیر و برکت یا مشکلی میبینم، اثر آن را در چهره افراد میشناسم.
هوش مصنوعی: عارفان را میبینم که در آب زلال غرق شدهاند و آن را به خاطر لعل شیرینش مینوشند.
هوش مصنوعی: من افرادی را که به زیبایی موهای تیره او منکر هستند، در دام عذاب و دردسر میبینم.
هوش مصنوعی: قوت و نیروی روح من فقط از عشق و محبت به دست میآید و هیچگاه از عشق و حقیقت آن دست نخواهم کشید، زیرا این شراب عشق برای من غیرقابل ترک کردن است.
هوش مصنوعی: شرع میگوید نوشیدن شراب حرام است، اما من از دست او میبینم که شراب حلال است.
هوش مصنوعی: هرچند که شیرینی گفتار او مرا مسحور کرده، اما مانند طوطیای که نمیتواند سخن بگوید، من زبانم بند آمده است.
هوش مصنوعی: من هیچ حرف دیگری نمیزنم تا وقتی که صحبت کردن برایم امکانپذیر است.
هوش مصنوعی: ای ساقی، تو هستی که عشق را در دست داری و همچنان که شمس، نور و زیبایی را به نمایش میگذارد، تو نیز باعث باقی ماندن عشق و زیبایی در دلها میشوی.
هوش مصنوعی: چه خوب است استاد ماهر و زبردستی که در پس پردهی خیال نشسته و به ما آموزش میدهد.
هوش مصنوعی: همه حرکات و سکونها در بند عشق و ارادت به یکدیگر گره خوردهاند.
هوش مصنوعی: یکی در آرامش و ثبات همیشگی قرار دارد و دیگری در حال حرکت و تغییر مداوم است.
هوش مصنوعی: ذات حقیقی او به قدری عمق و وسعت دارد که در فهم و عقل ما نمیگنجد، بنابراین نباید انتظار داشت که حکمت و فرمانش را در دست خودمان محدود کنیم.
هوش مصنوعی: هرچقدر که ما تلاش کردیم و کارها را به هم پیوستیم، او همیشه آنها را خراب کرد و شکاند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان میبینی، به جز او، حقیقتاً وجود ندارد؛ حتی اگر به نظر بیاید که هست.
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته به عمق وجود خود دست یابد، چرا که هر کسی فقط به تماشای ظواهر و نقشهای بیرونی پرداخته است.
هوش مصنوعی: پرده را از روی کار او کنار بزن و بیش از این به نقش پرده توجه نکن.
هوش مصنوعی: از زیبایی و محبت معشوقش بنوش و در مقابل او، عشق و احساساتت را با صدای بلند ابراز کن.
هوش مصنوعی: تو ای ساقی، کسی که عشق را در دلها مینوازی و با کاسهات نور شمس را به بیکران تحقق میبخشی.
هوش مصنوعی: شاهد عشق در خانهای که قلب من است، به من نگاه کرد و با زیباییاش محفل وجودم را روشن کرد.
هوش مصنوعی: سرمه را در چشمان خوابآلودش کشید و با گشودن حلقههای موی مواج، زیباییاش را نمایان کرد.
هوش مصنوعی: در میان زلفهای پیچیده و زیبای یار، نوری شبیه به ماه میتابد که بر گلها تأثیر مثبتی گذاشته و رنگ و بویی خاص به آنها میبخشد.
هوش مصنوعی: موهای بلند و زیبا را دلهای بیدروغ شناختهاند و با زهر خندی که میزند، عشق را در دل عاشقان نابود میکند.
هوش مصنوعی: ساختن این موضوع باعث شد تا او با پرسش خوشحال شود و این را با یک بوسه نشان داد.
هوش مصنوعی: هر کسی هرچه داشته باشد، باید آن را حفظ کند و نه چیزی از آن کم شود و نه بر آن افزوده گردد.
هوش مصنوعی: در میخانه، ساقی دوری میزند و شراب میریزد؛ نوشیدنی به من میدهد و با یک جرعه از آگاهیام میکاهد.
هوش مصنوعی: اینقدر از آن نوشیدنی مستم که حتی فرصتی برای صحبت کردن و گوش دادن ندارم.
هوش مصنوعی: از دل خوشی و شادیام با موسیقی چنگ بگو، ای مطرب، این سرود نیکو را بخوان.
هوش مصنوعی: ای ساقی، تویی که عشق را به ما مینوشانی و زیباییات هنوز در قلبها باقی است.
هوش مصنوعی: نقطه به دلیل خیالات و تفکرات طولانی، از کنترل خارج شد و تبدیل به خطی واضح و شناخته شده گشت.
هوش مصنوعی: حرکت آغاز شد و خطی به سمت عرض رفت و به این ترتیب وجود سطحی در نظام به وجود آمد.
هوش مصنوعی: سطح به سمت بالا حرکت کرد و تمام اجزای جسم گسترش یافتند.
هوش مصنوعی: جسم به خاطر تنوع در اشکال و تعداد زیادش، به وجود آمد و به صورت اجسام مختلف درآمد.
هوش مصنوعی: به دقت به باورها و تصورات نادرست توجه نکن و اجازه نده که آنها تو را فریب دهند، چون سرانجام حقیقت خود را نشان خواهد داد.
هوش مصنوعی: نقطهای که در میانهی تغییرات و تحولات مختلف وجود دارد، بر روی خطوط و سطوح و اجسام، نشانهای از آرامش است.
هوش مصنوعی: ای ساقی، در دهی از آن شراب کهنه بیاور که حبابهایش بر روی ساغر و جام نشسته است.
هوش مصنوعی: خورشید زیبایی تو در پشت تاریکی و سایه ابرها پنهان شده و از دیدگاه دور مانده است.
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و مرا به حال خود واگذار تا همه ببینند که در اینجا چه چیزهای مهم و چه چیزهای عادی وجود دارد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، تو میباشی که عشق را به ما مینوشانی و به لطف تو، شمس (خورشید) و زیبایی ابدی را درک میکنیم.
هوش مصنوعی: کجا رفت آن زمانی که همه چیز در تاریکی عدم پنهان بود و امکان وجود نداشت؟
هوش مصنوعی: تمام گلهای باغ او به یک رنگ هستند و همه برگهای شاخهاش نیز یکسانند.
هوش مصنوعی: سبزه او با سنبل هماهنگ است و لالهاش در کنار ریحان به آرامی در آغوش یکدیگر هستند.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که نه بهار در اوج زیبایی و تعادل خود قرار دارد و نه خزانی که با تغییراتش موجب انحراف طبیعت میشود. به عبارت دیگر، او نه در فصل شادی و سرزندگی است و نه در وضعیت ناامیدی و افسردگی.
هوش مصنوعی: ناگهان نور خورشید صبحگاهی از سمت شرق آغاز به تابش کرد و وجود پیدا کرد.
هوش مصنوعی: هر شخصی از وجود خودش آگاهی پیدا میکند و هر فردی به وسیله نامش، نشانی از خود را مییابد.
هوش مصنوعی: یکی در اوج کمال خود شگفتزده است و دیگری در زیبایی آن حیران و متعجب شده است.
هوش مصنوعی: عشاق شراب در مجالس اتحاد، جان خود را در تماشای معشوقه قرار دادهاند.
هوش مصنوعی: همه را به طریقی خوشحال کن و با زیبایی افکار لطیف، زبان ترانه را برای همه به کار ببر.
هوش مصنوعی: ای ساقی، تویی که عشق را به من مینوشانی و مانند خورشید، همیشه درخشانی و باقی خواهی ماند.
هوش مصنوعی: در زندگی خود، زمان را در تلاش و کوشش سپری کردهای، در حالی که عشق و دوستی که به دنبالش هستی، در نزدیکیات قرار دارد. پس، دور نشو و به جستجوی آن نرو.
هوش مصنوعی: هر کسی که کاری انجام دهد یا تصمیمی بگیرد، در زمان نتیجهگیری و برداشت، همان چیزی را که کاشته است، برداشت میکند.
هوش مصنوعی: خوشه گندم به سختی به دست میآید، وقتی که دانه جو را در زمین بکاری.
هوش مصنوعی: اگر در مقامهای عشق قرار نداری، پس خود را به نوشتهها و گفتارهای عاشقان بسپار.
هوش مصنوعی: به لباس تقوا و زهد نپرداز، بلکه آن را به معنی واقعی خود عوض کن و به ظواهر فریبنده نچسب. همچنین به باده و خوشیهای زودگذر وابسته نشو.
هوش مصنوعی: آن شراب خالص و ناب که به نوعی همانند جرعهای از اوست، مشابه جام جمشید و کاسه کیخسرو است.
هوش مصنوعی: اگر تابش مشروباتفروشت بر تو تابید، در آن تابش غرق شو و خود را از آن جدا نکن.
هوش مصنوعی: در حضور او باید با احترام و تضرع زانو بزنی، چرا که او مانند کمانداری است که با ابروی خود تیر محبت را شلیک میکند، و چهرهاش همچون ماه درخشان است.
هوش مصنوعی: از میان حجاب دوگانگی و تفکیک خود را کنار بگذار و این داستان را بشنو.
هوش مصنوعی: ای ساقی، تویی که عشق را مینوشانی و چهرهات جاودانه است.
هوش مصنوعی: نزدیک بهاری تازه و زیبایی تازهای از یار میدرخشد که مانند غنچهای است که خود را پنهان کرده است.
هوش مصنوعی: پرده زلفش را کنار زد و حال من به اندازهی موهایش پریشان و آشفته شد.
هوش مصنوعی: اگر گریه کنم، جایی برای سرزنش نیست و اگر ناله کنم، جای تعجب نخواهد بود.
هوش مصنوعی: سیل اشکم به قدری زیاد است که دیگر نمیتوانم بخوابم و چشمم دیگر نمیخواهد استراحت کند.
هوش مصنوعی: برو ای اشک، و عذرخواهیات را به زمین بپاش که در خون غرق شدهام.
هوش مصنوعی: احساس سرخوشی و عشق به او باعث شده که نگرانیها و مشکلات زندگی از دلم دور شود.
هوش مصنوعی: من با هر دو دنیا به او دل بستهام و نمیتوانم به راحتی او را از دست بدهم، حتی اگر رایگان باشد.
هوش مصنوعی: من با حالتی مست و سرمست به سر کوی تو میروم، دل و صبرم به پایان رسیده و همراه با غم و اندوهی به تو نزدیک میشوم.
هوش مصنوعی: اگر غیرتش مرا از سر بگیرد، به او خواهم گفت که این پوست را هم از خودم میکنم.
هوش مصنوعی: تو ای ساقی، تنها تو هستی که عشق را در کاسهات مینوشانی و باقیماندهاش به خوبی نمایان است.
هوش مصنوعی: درک انسان محدود است و نفس او نادان است. طبع او سرکش و ناآرام است و عمرش هم سریع میگذرد.
هوش مصنوعی: آه از این صحبتها و گفتگوها اگر به هدف و مقصود نرسیم و به نتیجه نرسد.
هوش مصنوعی: از خودپسندی و ادعای برتری عقل و دانش بگذر، زیرا عقل واقعی در اینجا وجود ندارد و برتریهای علمی، بیفایده و سطحی هستند.
هوش مصنوعی: راه رسیدن به یگانگی تنها با عشق امکانپذیر است و دانایی در این مسیر از کارایی میافتد.
هوش مصنوعی: در مکانی که همه چیز فانی است، آرام بگیر و دل خود را از فکر کردن به ورود و خروج پاک کن.
هوش مصنوعی: آینهای را به دست بیاور که با زنگ و کدر شدن هوا، پاک و صاف شده باشد و بتوانی به خوبی در آن دید.
هوش مصنوعی: در آن آینه، با چشم بصیرت و بدون تصورات نادرست، وحدت و پیوستگی را مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: به چهرهی معشوق نگاه کن و با خوشحالی در محفل وصال او نشسته و لذت ببر.
هوش مصنوعی: این راز را با صدای شاداب و دلنشین خود فاش کن، وقتی که گوش دیگران به استقبال تو و حرفهایت آماده شده است.
هوش مصنوعی: ای ساقی، تویی که عشق را مینوشانی و چهرهات باقیاست.
هوش مصنوعی: زهد و خودنمایی چیزی جز فریب و دام نیست؛ خود را در این ظاهر سازیها گم نکنید.
هوش مصنوعی: رشتههای وابستگی را پاره کن و به دوستی دست یاب. زنجیرها را بشکن و در پی عشق باش.
هوش مصنوعی: به مسیری برو که نباید از آن منحرف شوی و دل را بر آن مگذار که نباید به آن دل بست.
هوش مصنوعی: به شکار آن کسی برو که با زلفش سرکشان را در دام میاندازد.
هوش مصنوعی: به خاطر کسی که جانش را فدای عشق کرده، جان بده. زیرا او جانش را به خاطر لبخند شیرین و زیبای معشوقش فدای میکند.
هوش مصنوعی: هر مشکلی که از او برایت پیش میآید، بپذیر و هر نیک و بدی که از او ببینی، قبول کن.
هوش مصنوعی: تمام جوانب و ذرات هستی تحت تأثیر عشق و خمر الهی قرار دارند. تو با یک عطر جزئی، چطور میتوانی اینقدر شاد و خوشحال باشی؟
هوش مصنوعی: چند بار بیهوده به دنبال باده و خوشی رفتی، در حالی که دیدن او فقط کمی ارزش دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که به شوق و مستی از وصال محبوب برسی، این آهنگ را با صدای بلند بخوان.
هوش مصنوعی: ای ساقی، تویی که محبوبی و در دستت جام عشق است و چهرهات درخشانتر از همه چیزها باقی خواهد ماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.