گنجور

 
جامی

ماه معین چیست خاک پای محمد

حبل متین ربقه ولای محمد

خلقت عالم برای نفع بشر شد

خلقت نوع بشر برای محمد

سوده همه قدسیان جبین ارادت

بر ته نعلین عرش سای محمد

عروه وثقی بس است دین و دول را

ریشه ای از گوشه ردای محمد

جان گرامی دریغ نیست ز عشقش

جان من و صد چو من فدای محمد

جای محمد درون خلوت جان است

نیست مرا دیگری به جای محمد

حد ثنایش به جز خدا که شناسد

من که و اندیشه ثنای محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله

نور بقا آمد آفتاب محمد

پرده آن نور خاک و آب محمد

بست نقابی ز آب و خاک وگرنه

رتبه امکان نداشت تاب محمد

چشم خدابین به جز خدای نبیند

چون ز میان برفتد نقاب محمد

افسر کونین گشت کاف لعمرک

از شرف دولت خطاب محمد

چون شب اسری کشید سرمه مازاغ

نقش سوی کی شود حجاب محمد

دولت فردا به هیچ باب نیابد

هر که شد امروز رد باب محمد

هر چه بود درج در صحیفه هستی

منتخبی باشد از کتاب محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله

گر نبود پرده صفات محمد

خلق بسوزد ز نور ذات محمد

شاه مخوانش که کجروی ست چو فرزین

هر که درین عرصه نیست مات محمد

ساخته چون زر ناب ناسره مس را

پرتو اکسیر التفات محمد

مستی او از شراب ساقی باقی

مستی باقی ز باقیات محمد

سایه نهان شد چو آفتاب حقیقت

تافت عیان از همه جهات محمد

در صف هیجا به وقت صولت اعدا

کوه خجل مانده از ثبات محمد

من که زنم در سخنوری دم اعجاز

عاجزم از شرح معجزات محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله

چرخ که خم شد پی سجود محمد

هست حبابی ز بحر جود محمد

مطرب دستانسرای بزم صفا را

نیست سرودی به از درود محمد

پایه قدر مقربان ملایک

با همه رفعت بود فرود محمد

جز لمعات جمال اقدم اقدس

نامده در دیده شهود محمد

بولهب آسا ز آتش تب تبت

سوخته بادا تن حسود محمد

شیوه صدیقیان وفا و محبت

عادت بوجهلیان جحود محمد

بهر سقوط درک هبوط مخالف

فوق سعود فلک صعود محمد

لیس کلامی یفی بنعث کماله

صل الهی علی النبی و آله

حق شب اسری چو داد بار محمد

از همه بالا گرفت کار محمد

گوهر اسرار ذات و مخزن اسما

کرد در آن تیره شب نثار محمد

خواجگی کاینات داد خدایش

لیک به فقر آمد افتخار محمد

بعد حق آن دم که کس نبود به صورت

غیر ابوبکر یار غار محمد

شد دو سه تاری که عنکبوت تنیدش

بر در آن غار پرده دار محمد

گر پی ارباب شوق باد بهاری

خار و خسی آرد از دیار محمد

همچو مژه بر دو دیده تا دم محشر

جام کنم آن را به یادگار محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله

ای شده طافح ز فیض کاس محمد

ز آدم و عالم مکن قیاس محمد

وحدت مستور در مطاوی کثرت

بار دگر سر زد از لباس محمد

یک سر مو از حقش جدا نشناسد

هر که شد امروز حق شناس محمد

تا به قیامت مصون بود ز تزلزل

دین قویم قوی اساس محمد

جیش عدو گشته با وفور جلادت

منهزم از هیبت هراس محمد

حفظ حق اندر لباس نسج عناکب

داشته از بأس خصم پاس محمد

هر چه کند التماس در حق امت

حق نکند رد التماس محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله

ماه بود عکسی از جمال محمد

مشک شمیمی ز زلف و خال محمد

در چمن «فاستقم » قدم ننهاده

سرو روانی به اعتدال محمد

حرف شناسان نقش کلک قدم را

صد مدد آمد ز میم و دال محمد

یافت چو روی بتان ز خال معنبر

دین هدی زینت از بلال محمد

چند نشینی درین سراچه ظلمت

محتجب از نیر کمال محمد

روزنه بگشا که تافت بر همه عالم

پرتو خورشید بی زوال محمد

دست به دامان آل زن که نباشد

جز به محمد مآل آل محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله

حرز امان چیست نعت و نام محمد

صل علی سید الانام محمد

بهره نیابی ز ذوق مشرب مستان

تا نچشی جرعه ای ز جام محمد

چرخ برین با همه مدارج رفعت

هست کمین پایه از مقام محمد

پیک نسیم شمال ای شده محرم

در حرم جاه و احترام محمد

بهر خدا چون به عز عرض رسانی

از قبل بیدلان سلام محمد

شرح کنی افتقار و عجز رهی را

با کرم خاص و لطف عام محمد

بو که درآیم بدین وسیله دولت

در کنف ظل اهتمام دولت

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله

مهبط وحی خداست جان محمد

کاشف سر هدی بیان محمد

شاه نشانان بارگاه جلالند

خاک نشینان آستان محمد

گشته نشانمند هر نبی به نشانی

محو نشانها بود نشان محمد

هست به مهمانسرای نعمت هستی

عالم و آدم طفیل خوان محمد

با همه اشجار چیست روضه جنت

چند نهالی ز بوستان محمد

گر به مراحل ز عرش دارمش اعلی

نیست غلو در علو شان محمد

شد صدف گوش هوش عارف و عامی

پر گهر از لعل درفشان محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله

صبح هدی تافت از جبین محمد

عرصه دنیا گرفت دین محمد

گشت به فحوای «ما رمیت » هویدا

سر یدالله ز آستین محمد

از پس و از پیش هر چه بوده و باشد

دیده عیان چشم تیزبین محمد

طوق نه گردن سران جهان است

حلقه گیسوی عنبرین محمد

نقد همه کاینات آمده قاصر

از ثمن گوهر ثمین محمد

تخت نشانان تاج بخش کشیده

باج گدایان ره نشین محمد

غیر جهان آفرین کسی نشناسد

در دو جهان حد آفرین محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله

هر که نه رو آورد به راه محمد

کی بودش راه در پناه محمد

هست برون از دو کون اگر چه به ظاهر

خاک مدینه است تکیه گاه محمد

داد ز خیل مسومین مددش حق

ضعف چو شد لاحق سپاه محمد

کوکبه حسن آفتاب شکسته ست

شعشعه طلعت چو ماه محمد

چون گه دعوت زبان گشاده به دعوی

بوده حجر تا شجر گواه محمد

با گنه همچو کوه چشم شفاعت

باشدم از عفو کوه کاه محمد

خرمن شور و شر تمام بشر را

نیم شرر بس ز برق آه محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله

مطلع صبح صفاست روی محمد

منبع احسان و لطف خوی محمد

سلسله کاینات را سببی نیست

جز شکن زلف مشکبوی محمد

باد صبا ای رسول یثرب و بطحا

خیز و قدم نه به جست و جوی محمد

بر رخم از خون دل دو رود روان بین

تحفه رسان این درود سوی محمد

چشم رمد دیده بر ره است کرم کن

کحل جلایی ز خاک کوی محمد

مرهم راحت جراحت دگران را

جان من و داغ آرزوی محمد

دولت جامی بس اینکه می گذراند

عمر گرامی به گفت و گوی محمد

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله