یار اگر در بست بر رویت چه باشی در حرج
صبرکن سر بر درش کالصبر مفتاح الفرج
چشم جان را ده جلا بگذر ز گفت و گوی عقل
موجب عین الیقین نبود براهین حجج
خوانده در پرده چو کعبه یار خلقی را به خود
عاشقان لبیک شوق او زده من کل فج
خاک آدم خاصه بهر عشقبازی گل شده ست
انما اولاده العشاق و الباقی همج
ره سوی میخانه باشد بیشتر زانفاس خلق
زان جهت نبود سلوک رهروان بر یک نهج
از جمال او اگر بر کعبه افتد پرتوی
کافران بندند از چین و خطا احرام حج
جز به قدر فهم کژطبعان مگو جامی سخن
جزنیام کژ نشاید چون بود شمشیر کج
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اجنبی بنمود بر پا بیرق عدوان کج
قبله توحید را تثلیثیان کردند کج
مضطرب شد از چلیپا حرمت احرام حج
با معزالمسلمین افتح لنا باب الفرج
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.