گنجور

 
جامی

فی ایمن الزمان اتی احسن الکتاب

اعنی مثال عاطفت شاه کامیاب

یعقوب بن حسن که به امید بزم اوست

گردان مدام ساغر زرین آفتاب

با طوق طاعتش سرگردنکشان خوش است

لازال طوق طاعته مالک الرقاب

مدحش همین بس است که شست آب تیغ او

از صفحه زمانه رقمهای ناصواب

بستم لب از دعاش چو دیدم رفیق او

از پیشگاه غیب دعاهای مستجاب

ساقی بیا و در قدح افکن شراب لعل

زیرا که کار و بار جهان نیست جز سراب

سیراب ازان سراب نیامد کسی برون

خوش آن که چون حباب فرو رفت در شراب

گر نیست شاهدی که به رویش کشیم می

از روی شاهدان سخن درکشم نقاب

خاصه ز شاهدسخنی کش دبیر شاه

بر رخ نهاد جعد مسلسل ز مشک ناب

جامی که یافت گلشن عمرش به عهد شیب

از بوی وصل تازه گلی رونق شباب

لطفی بود که ساقی گلرخ به یک دو جام

موی سفیدش از می گلگون کند خضاب