امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳
... زان مایه عمرند که شایسته چو جانند
جز برگل وبر لاله همی مشک نریزند
جزبر دل وبر دیده همی آب نرانند ...
... وز گرد چو زنجیر معنبر بفشانند
صد سنبله از سنبل بر لاله نگارند
سی کوکبه ازکوکب بر ماه نشانند ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۷
... صید دل باید چو دام از عنبر سارا بود
عنبر سارای او باشد نقاب لاله برگ
تا که مرجانش حجاب لؤلؤ لالا بود ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۸
... اگرچه صورت او باغ را نگار بود
به لاله زار شوم پیش لاله ناله کنم
اگرچورنگ رخش رنگ لاله زار بود
به جویبار شوم پیش سرو سجده برم ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۳۴
... آن جهد بیرون ز چنبر وین سوی منبر شود
ابر چون اندر دهان لاله اندازد سرشک
لولو اندر لاله پنداری همی مضمر شود
نغز باشد لؤلؤ اندر لاله معشوق من
چون بخندد لؤلؤ اندر لاله پر شکر شود
نور با ظلمت قرین و فر با ایمان ندیم ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۱
... موسم شاه سپرغم وقت نیلوفر رسید
یاسمین و لاله و گل را کنون نوبت گذشت
نوبت شمشاد و مرزنگوش و سیسنبر رسید ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۲
... چون به دستت قبضه شمشیرگردید آشنا
اززمین بر چرخ عکس لاله نعمان رسید
جنگیانت کوه را تومار کردندی اگر ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۳
... چه برپشته چه بر هامون هزاران کشته افکنده
ز خون کشتگان رسته به دی مه لاله احمر
چو شد عاجز سپاه خصم چون کبکان و نخجیران ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۴
... کجا حسام کبود تو روی شست به خون
برست لاله تو گفتی ز برگ نیلوفر
که دید هرگز نیلوفری که در صف جنگ
به چنگ شیر جهانگیر لاله آرد بر
حکایت و سمر از رفتگان فراوان است ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۵۳
... گر هست رخش پاکتر از نقره صافی
ور هست رخش سرخ تر از لاله احمر
آن نقره صافی که نهفته است به سنبل
وان لاله احمر که سرشته است به شکر
یک روز گذرکرد بر او حور بهشتی ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۵۴
... کند ز غمزه کبود آن دو چشم جادوگر
گهی دو سنبلت از لاله شنبلید کند
چو بر نهی به سرگوش زلف تافته بر
دو قفل داری بر درج لؤلؤ از یاقوت
به گرد لاله دو زنجیر داری از عنبر
همیشه بر دل سنگین خویش رحمت را ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۵۵
... یکی با نعره و شادی ز وصل سرو سیمین بر
به کوه از لاله کبکان را شود شنگرف گون بالین
به دشت از سبزه گوران را شود زنگارگون بستر ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۵۹
... وگر ز دست تو یابند خاک و سنگ مطر
به جای لاله زبرجد برآید از سرکوه
به جای برگ زمرد برون دمد ز شجر ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۲
... نشنید و ندید هیچکس گوهر
لاله است و نهفته اندرو لؤلؤ
لعل است و سرشته اندر او شکر ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۷۰
... یا همچو بزمگاهی پرشمعهای رخشان
یا همچو لاله زاری پر لاله های احمر
در صره کردم آن را وانگه به شکر جودش ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۰
... که خوانندش همی رخشنده آذر
لطیفی چون گل و لاله که او شد
گل و لاله بر ابراهیم آزر
چه گویی اندرین سیماب روشن ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۲
... بر رخ سیب است خون از عشق او در بوستان
بر دل لاله است داغ از رشک او در لاله زار
جام ازین آتش بیفروز ای شه گیتی فروز ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۹۱
... خطیب گردد و از شاخ گل کند منبر
کنند کبکان برکوه لاله را بالین
کنندگوران بر دشت سبزه را بستر ...
... سفیدپوشان بر بوستان رسند نفر
بنفشه در دل لاله ز داغ رشک نهد
چو سوی لاله به شوخی کند نگه عبهر
چوگل بخندد و از مهر روی بنماید ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۹۲
... گه ز بی شرمی نهد بر سوسن آزاد پای
گه ز بی آبی نهد بر لاله سیراب سر
گه ز مشک و غالیه بر سیم سازد ساحری ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۹۴
... در کوه نگه کردی و در باغ گذشتی
تا چون رخ و چون چشم تو شد لاله و عبهر
نی نی که صفات تو ز خوبی و ملاحت ...
... صد سلسله بر عارض تو هست ز عنبر
لاله نکند بستر و بالین ز شب تار
شب را ز رخ توست چه بالین و چه بستر ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰۰
... زاغ سیاه یافت به میراث بوستان
اماغ ا سپید داد به تاراج لاله زار
قمری کنون همی نسراید به گلستان
بلبل کنون همی نگراید به مرغزار
اذر به جای لاله کوهی است با فروغ
آذر به جای سوسن جویی است آبدار ...