گنجور

 
امیر معزی

شاه سنجر چون ز میدان جانب ایوان رسید

از زمین بانگ بشارت تا بر کیوان رسید

تا به ‌کیوان گر بشارتها رسد نبود عجب

زانکه منصور و مظفر شاه از میدان رسید

موسم جنگ و غُو شیپور و رنج تن گذشت

گاه چنگ و نغمهٔ تنبور و عیش جان رسید

هان کمند ازکف بیفکن ای خدیو شیرگیر

زانکه هنگام‌گرفتن طرهٔ جانان رسید

بزم را فرما کنند آماده سامان طرب

زانکه از سعی تو کار رزم بر سامان رسید

می نیاید از زبانم تا که در هنگام جنگ

برعدو ازتیغ خونریز تو گویم آن رسید

دشمن روباه‌ دل میخواست ناگاهان گریز

شیر را چون دید با شمشیر خون‌افشان رسید

دل‌همی‌گفتش تورا خودی‌است چون‌سندان به سر

عقل‌گفتش تیغ شاه آن آفت سندان رسید

تیغ تو همچون هلال اما میانش همچو بدر

زو موالی را فزونی خصم را نقصان رسید

تا برون ناورده بودی تیغ خونریز از نیام

گرد سم اسب تو تا گنبد گردان رسید

چون به دستت قبضهٔ شمشیرگردید آشنا

اززمین بر چرخ عکس لالهٔ نُعمان رسید

جنگیانت‌ کوه را تومار کردندی اگر

ترک‌کوشش را نه بر ایشان زتو فرمان رسید

گل دمیدن برگرفت از پیکر بدخواه تو

چون به تن او را زشستت غنچهٔ پیکان رسید

پادشاها این چنین فتح نمایان مر تورا

از فر بخت بلند و نصرت یزدان رسید

چیست جز از خواهش یزدان و از بخت بلند

اینکه نصرت مر تو را و خصم را خِذلان رسید

چون عدو را در نظر دادن قوام کفر بود

بر سپاهش این شکست از قوت ایمان رسید

چون تورا مقصود تنظیم طریق عدل بود

جانبت این موهبت از ایزد سبحان رسید

مشرق و مغرب مسخر گشت از این فتح نو

فتحنامهٔ تو ز ایران تا حد توران رسید

خسروا گیتی خداوندا مرا در خدمت است

آنچه از فیض رسول پاک بر حسّان رسید

هرزمان‌کایم به درگاه تو آید آن دمم

یاد کاندر طور سینا موسی عمران رسید

جود تو در حق من از کیل و از میزان‌گذشت

شعر من در مدح تو بر دفتر و دیوان رسید

برمن‌ آنچ از تو رسید از انعم و آلا کجا

صد یکش بر رودکی از دودهٔ سامان رسید

شکر احسان تو چون‌گویم که بر من هر نفس

از تو بیش از شکر دنیا نعمت و احسان رسید

تا ابد شاها بپای و بنده اندر خدمتت

هر زمان‌ گویم تو را فتحی چنین چونان رسید

گاه‌ گویم چاکرت اینک فلان لشکر شکست

گاه‌ گویم بنده‌ات اینک فلان سلطان رسید

شاد باش و شاه باش و زیب تخت وگاه باش

شو فزون چندانکه بدخواه تو را نقصان رسید

باد جاویدان بقایت ای که بر درگاه تو

هرکه پا بنهاد بر اقبال جاویدان رسید