ماه را ماند که اندر صدرهٔ دیبا بود
ماه کاندر صُدرهٔ دیبا بود زیبا بود
عاشقان را دل بهدام عنبرین کردست صید
صید دل باید چو دام از عنبر سارا بود
عنبر سارای او باشد نقاب لاله برگ
تا که مرجانش حجاب لؤلؤ لالا بود
هست دریای ملاحت روی او از بهر آنک
عنبر و مرجان و لولو هر سه در دریا بود
ماند آن لعبت پری راگر بود پیداپری
مانَد آن دلبر صنم را گر صنم گویا بود
گر روا باشد که در عالم، بُوَد گویا صنم
هم روا باشد که درگیتی پری پیدا بود
از بلای عشق او سودا بود در هر سری
وز نهیب هجر او در هر دلی صفرا بود
هرکه خواهد تا به منزلگاه وصل او رسد
راه او ناچار بر صفرا و بر سودا بود
گر به حکم طبع یغما رسم باشد ترک را
آن صنم ترک است و دل در دست او یغما بود
ور بود در خلخ و یغما چنو ترکی دگر
قبلهٔ عشاقگیتی خَلُّخ و یغما بود
گرچه خوش باشد که با یاران بود نزدیک ما
خوشتر آن باشد که او نزدیک ما تنها بود
عیش عیش ما بود وقتیکه با او می خوریم
کار کار ما بود وقتی که او با ما بود
آهن و دیبا ازو بر یکدگر فخر آورند
چون به رزم و بزم او در آهن و دیبا بود
کس به زیبایی نبیند در جهان همتای او
چون به خدمت پیش تخت شاه بیهمتا بود
شاه محمود محمد آنکه با شمشیر او
ملت و دین محمد عالی و والا بود
گر بود محمود غازی زنده در ایام او
چاکر و مولای او را چاکر و مولا بود
شاد جان باشد غیاثالدُّین وَالدُنیا به خلد
تا ولیعهدش مُغیثالدُّین وِالدُنیا بود
تا جهان باشد خطاب او ز شاهان جهان
پادشاه و خسرو و سلطان و مولانا بود
بخت هر روزی که بندد بر میان او کمر
آسمان خواهد که کوکبهای او جوزا بود
ماه زیبد جام او چون ماه روزافزون بود
مهر باید تاج او چون مهر بر بالا بود
هر بساطی کاو ز نعمت گستراند بر زمین
چون بسیط چرخ با بالا و با پهنا بود
تاکه در میدان بود میدان سپهر آیین بود
تا که در ایوان بود ایوان بهشتآسا بود
در عراق است او ولیکن تا روان شد رایتش
جوش جیش او به جُابُلقا و جُابُلسا بود
گه ز شکل لون اعلامش بود صحرا چو کوه
گه ز نعل مرکبانش کوه چون صحرا بود
اتفاق عدل او امن دل مومن بود
اختیار عزم او ترس دل ترسا بود
گر بهروم اندر بود پرواز هندی تیغ او
قیصر رومی از آن پرواز تا پروا بود
چون هوا را تیره گرداند غبار لشکرش
روز روشن بر مَعادی چون شب یلدا بود
پیش تیرش سفته گردد گر همه سندان بود
پیش تیغش رخنه گردد گر همه خارا بود
هرکجا با تیغ هندی از پی دشمن شود
هر کجا بر اسب تازی در صف هَیْجا بود
راستگویی مرتضی در دست دارد ذوالفقار
راست گویی مصطفی بر دلدل شَهبا بود
طبع روحافزای او هرگه که با رامش بود
دست گوهربخش او هرگه که با صهبا بود
او بود چون آفتاب و دست او چون مشتری
جام او چون ماه و می چون زهرهٔ زهرا بود
ای جهانگیری که مهر وکین تو در صلح و جنگ
ناصرِ احبابِ دین و قاهرِ اعدا بود
چون تو سلطان اختیار اختر گردون بود
چون تو فرزند اختیار آدم و حوا بود
آسمان منشور دولت را ببوسد هر زمان
تا که بر منشور دولت نام تو طُغرا بود
تو به پیروزیّ و بهروزی چو اسکندر شوی
که بداندیش تو در دارات چون دارا بود
ور کسی خواهد که غوغایی کند در ملک تو
از سپاه اَهرِمن بر جان او غوغا بود
بر جهان فرمان تو همچون قضای ایزدست
هرکهکوشد با قضا سرگشته و شیدا بود
شیر و اژدرهاست شمشیر تو کاندر فعل او
صنعت چنگال شیر و رشک اژدرها بود
گاه چون پیروزه باشد گاه چون مرجان بود
گاه چون بیجاده باشدگاه چون مینا بود
گوهر او از درخشیدن بود پروین صفت
پیکر او از کبودی آسمان سیما بود
او چو ثُعبان باشد اندر رزم با سهم و نهیب
تو چو موسی و کف تو چون یدبیضا بود
گنبد خَضر است اسبت تو چو بحر اَخضری
گر به زیر بحر اخضَر گنبد خَضرا بود
گرچه عنقا را نگیرد هیچ بازِ صیدگیر
بازکز دست تو پَرّد صید او عنقا بود
گر شود بخت تو چون جسمانیان صورت پذیر
کلّ عالم در بر اجزای او اجزا بود
مجلس تو روز مِی خوردن بُود، بستان صفت
رود ساز مجلس تو عندلیب آوا بود
هرکه مدح تو نوشتن روز و شب صنعتکند
صنعت او را نشان از هند تا صَنْعا بود
گر برد روحالامین مدح تو را سوی بهشت
افسر رضوان بود یا زیور حورا بود
از معِزّالدین معزّی را بهخدمت خواستن
جز تو را از خسروان هرگز کرا یارا بود
چون معزی هیچ شاعر نیست اندر شرق و غرب
وین سخن داند حقیقت هرکه او دانا بود
آن مدایح کاو تورا آرد همه نادر بود
وان قصاید کاو تو را گوید همه غرّا بود
گرچه دورست او به چشم دل همی بیند تو را
دور بیند هرکه او را چشم دل بینا بود
ورچه پیرست او شود برنا چو آید نزد تو
زانکه همراه و دلیلش دولت برنا بود
ور بود با حرص او حرمان ندارد بس عجب
زانکه اندر آفرینش خار با خرما بود
تا که باشد نوبت گرما به ایام تَموز
تابه هنگام زمستان نوبت سرما بود
دور باد از ساحت تو در حَضَر واندر سفر
هر بلا و رنج کز سرما و ازگرما بود
مَقطع و مَبدای شعر از شُکر و از مدح تو باد
تا به شعر اندر سخن را مقطع و مبدا بود
باد وامق بخت فرخ باد عَذرا تخت تو
تا که درگیتی حدیث وامق و عَذرا بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دیگرانرا عیش و شادی گرچه در صحرا بود
عیش ما هر جا که یار آنجا بُود آنجا بُود
هر دلی کز مهر آن مه روی دارد ذرّه یی
در گداز آید چو موم ار فی المثل خارا بود
سنبلت زانرو ببالا سر فرود آورده است
[...]
در دو عالم چون یکی دارندهٔ اشیا بود
هر یکی در ذات آن یکتای بی همتا بود
جنبش دریا اگر چه موج خوانندش ولی
در حقیقت موج دریا عین آن دریا بود
عقل کل موجود گشت اول به امر کردگار
[...]
اگر ماهی از سنگ خارا بود
شکار نهنگان دریا بود
بر دل بی آرزو زندان تن صحرا بود
چشمه سوزن به تار بی گره دریا بود
بر ندارد دانه در زیر زمین چشم از سحاب
خاکساران را نظر بر عالم بالا بود
خون همت را به جوش آرد لب خشک سؤال
[...]
جشن میلاد شه دنیا و ما فیها بود
چرخ جان افشان زمین شادان جهان شیدا بود
باز پنداری کلیمی رب ارنی گوی شد
کز تجلی طور ایران سینه سینا بود
گرچه پشت آسمان برسجده کاخش دوتاست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.