چو آفتاب و مَه است آن نگار سیمینبر
گر آفتاب گل و ماه سنبل آرد بر
نهفته درگل و سنبل شکفته عارض او
مه است در زره و آفتاب در چنبر
شکوفه را شکن زلف او شدست حجاب
ستاره را گره زلف او شدست سپر
به زیر هر گرهی توده توده از سنبل
به زیر هر شکنی حلقه حلقه از عنبر
شنیدهام به حکایت که مرد مشکفروش
نهان کند جگر سوخته به مشک اندر
به زلف مشک فروش است دلبرم لیکن
ز من به جای جگر خواسته است خون جگر
از آن قِبَل همه جایی گهر عزیز بود
که پاکی از لب و دندان او گرفت گهر
وزان سبب همه کس روی در حجر مالند
که سختی از لب سنگین او ربود حجر
من آتشین دلم ای ماهروی مشکین موی
تو شکرین لبی ای سرو قد سیمینبر
مرا همی نفس سرد خیزد از آتش
تو را همی سخن تلخ زاید از شَکّر
مرا نگویی تا چون همی پدید آیند
چهار چیز مخالف به طبع یکدیگر
دو چیز بس بود از رسمها مرا و تو را
مرا ز عشق نشان و تو را ز حسن خبر
دو فخر بس بود ازکارها مرا و تورا
تو را ز خوبی خویش و مرا ز فخر بشر
مُعین ملک شهنشاه مَجد دولت او
ابوالمحاسن خورشیدفعل زهره نظر
سپهر قدرت و بهرام تیغ و تیر قلم
زحل ستاره و مه رای و مشتری اختر
بزرگواری کاندر کفش قلم گویی
قضا مصور گشته است در میان قدر
اگر به چشم خرد بنگرد به عالم جان
خدای باز دهد جان رفته را به صور
درخت طوبی دنیا به آرزو جوید
که تا ز بهر دعاگوی او شود منبر
اگر کسی بنویسد برای او جزوی
ستارگانش قلم باید و فلک دفتر
به دستش اندر تیغ و به خشمش اندر عفو
نگاه کردم و دیدم به چشم عقل و فَکَر
یکی چنانکه اجل در امل بود مدغم
یکی چنانکه اَمَل در اَجَل بود مضمر
ایا بزرگ جوادی که خلق عالم را
ز جاه توست پناه و ز فر توست مفر
توانگرست و مظفرکسیکه مهر تو جست
که مهر تو ست طلسم توانگری و ظفر
مگر زمین فلک است و تویی برو خورشید
مگر جهان عرض است و تویی بر آن جوهر
مگر که پیرهن یوسف است همت تو
کز او زمانه چو یعقوب یافته است بصر
چو از مخالف تو کودکی بپیوندد
اگر نه دختر باشد تبه کند مادر
مخالف تو ز شوم اختری همیگوید
چرا نه مادر من بود مادر دختر
تویی که هست فلک پست و همت تو بلند
تویی که هست زُحَل زیر و دولت تو زبر
تویی که با تو ثریا است در قیاس ثری
تویی که پیش تو دریا است در شمار شمر
ز بهر پیکر توست آفتاب آینهگون
ز بهر مرکب تو نعل پیکر است قمر
ز آب دست تو مانند کوثرست لگن
اگر ز رحمت صِرف است آب درکوثر
روا بود که تو پیغمبری شوی مُرسَل
اگر سعادت پیغمبران بود به هنر
ز روی عقل و تفکر بسی تفاوت نیست
ز معجزات تو تا معجزات پیغمبر
اگر ز جود تو یابند کوه و دشت نسیم
وگر ز دست تو یابند خاک و سنگ مطر
به جای لاله زبرجد برآید از سرکوه
به جای برگ زمرد برون دمد ز شجر
مرا همی عجب آید ز کلک فرخ تو
که تیر غالیه بارست و مار غالیهگر
پرندْ چهره و سیمینْ حصار و مشکینْ فرق
شهاب رنگ و سنان شکل و خیزران پیکر
روان ندارد و او را تحرک است و سکون
زبان ندارد و او را حکایت است و سمر
به سان مرغی زرین و پرّ او سیمین
ز سر خویش به تارک همی نگارد پر
چو شد شناخته سرش رسد به هر منزل
چو شد نگاشته پرّش رسد به هرکشور
اگر ندارد عقل و سخن نداند گفت
به نزد اهل خرد چون بود سخنگستر
اگر ز فکرت و راز ضمیر آگه نیست
ضمیر و فکرت تو چونکند همی از بر
همیشه بسته میان است و آسمان گویی
ز بهر خدمت تو بست بر میاتشکمر
خدایگانا هستم رهی و بندهٔ تو
که بنده دار خداوندی و رهی پرور
چگونه بودم دور از تو اندرین مدت
چگونه بود مرا بیتو امتحان سفر
دراز و تیره رهی بود بیتو در پیشم
درشت و ناخوش و آشوبناک و پهناور
یکی بیابان دیدم ز آدمی خالی
به هول همچو قیامت به سهم همچو سقر
فراز او همهگرد و نشیب او همه دود
نبات او چو شرنگ و نسیم او چو شرر
چو قوم عاد نکرده گناه بود مرا
سموم و صاعقه چون قوم عاد و چون صرصر
ز بیم دیو چنان بودم اندر آن مأوی
که عاصیان ز نهیبگناه در محشر
همی گذشت به من بر خیال صورت دیو
بر آن صفت که بهمعروف بگذرد مُنکَر
به جای هر نفس سرد کاین دلم بزدی
زمانه در دل مسکین من زدی آذر
چنان شرار زدی در دل من آتش غم
که تل ریگ شدی تودههای خاکستر
شب دراز من اندیشناک در غم آنک
مگر خدای شبم را نیافریده سحر
دو دست جوزا سست و دو پای پروین لنگ
دو چشم کیوان کور و دو گوش گردون کر
ستارگان درخشان بر آسمان گفتی
که در زَبَرجَد و مینا مُرّصع است دُرَر
بَناتِ نَعش و ثریا چنان نمود مرا
که شاخ نسترن اندر میان سیسنبر
گمان من همه آن بود و فکر من همه آنک
نهم بزودی بر جایگاه پای تو سر
در سرای تو پیوسته سجدهگاه من است
گه سجود نهم سر بر آستانهٔ در
به سان خضر رسیدم کنون به آب حیات
اگرچه رنج کشیدم به سان اسکندر
تو آفتابی و نیلوفرست خاطر من
به آفتاب برآید زآب نیلوفر
شناسی از دل من کآفرین و خدمت تو
چو جان عزیز شناسم چو دیده اندر خور
برون نیاید جز مِدحَت تو از رگِ من
اگر کسی به رگِ من فرو برد نَشتَر
به شعر نیک همی شُکر نعمت تو کنم
اگرچه نعمت باقی است شکر باقی تر
همیشه تا که نفیر و نفر بود به جهان
گهی ز نعمت خیر و گهی زمحنت شر
به حاسد تو ز محنت رسیده باد نفیر
به مادح تو ز نعمت رسیده باد نفر
کجا بود قدم تو سپهر باد بساط
کجا بود علم تو سپهر باد حشر
جهان متابع رای تو و زمانه مطیع
قضا غلام و قدر بنده و فلک چاکر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری زیبا و عاشقانه است که به وصف زیباییها و دلرباییهای معشوق پرداخته و از عشق و دلبستگی عمیق شاعر سخن میگوید. شاعر به توصیف ویژگیهای ظاهری و باطنی معشوق خود میپردازد و با تشبیهات پرمعنا و رمزآلود، احساساتش را به تصویر میکشد.
او معشوق را به آفتاب و ماه تشبیه میکند و زیباییاش را در میان گلها و سنبلها میبیند. زلفهای معشوق به عنوان حجاب و سپری برای جمال او توصیف شده است. شاعر همچنین از درد و رنجی که عشق به او میآورد سخن میگوید و میافزاید که همواره در جستجوی این عشق و کمال است.
در ادامه، شاعر به تحسین ویژگیهای شخصیتی معشوق میپردازد و او را چون ستارهای در آسمان میداند. او از خداوند هم میخواهد که در این عشق و محبت، او را یاری کند و به عشق معشوقش اعتبار بخشد.
در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که در جوار معشوق و حضور او، زندگی و دنیایش معنا مییابد و تمام رنجها و دشواریهای راه را با یاد او تحمل میکند.
هوش مصنوعی: آن صورت زیبا همچون خورشید و ماه است. اگر خورشید گلی را به وجود آورد، ماه هم سنبل را به ارمغان خواهد آورد.
هوش مصنوعی: در گل و سنبل، زیباییهای چهرهاش نهفته است و چهرهاش مانند ماه در زرهای میدرخشد، در حالی که نور آفتاب دور او را فرا گرفته است.
هوش مصنوعی: شکوفهها به خاطر زلف او مانند یک پوشش شدهاند و زلف او به مثابه یک سپر، ستارهها را نیز میپوشاند.
هوش مصنوعی: زیر هر گرهای، انبوهی از گلهای خوشبو و زیبا وجود دارد و زیر هر شکست یا دشواری، حلقههایی از خوشبویی و عطر وجود دارد.
هوش مصنوعی: گفتهاند که مردی که عطر میفروشد، درد و رنج خود را در دلش پنهان میکند و آن را در مشک قرار میدهد.
هوش مصنوعی: دلبرم زلفی همچون مشک دارد، اما از من فقط خون جگر طلب کرده است به جای دل.
هوش مصنوعی: این جمله میگوید که زیبایی و ارزش واقعی در همه جا وجود دارد، اما تنها زمانی قابل دسترسی است که از سخن و رفتار پاک و درست انسان نشأت بگیرد.
هوش مصنوعی: به خاطر آن، همه افراد از سنگینی او در خفا هستند، چون سختی که از لب سنگین او ناشی میشود، سنگ را ربوده است.
هوش مصنوعی: من با دل آتشینم، ای معشوق زیبای با موهای مشکی و لبهای شیرین، با قد و قامت نقرهای تو.
هوش مصنوعی: من از آتش عشق تو نفس سردی میکشم و سخنان تلخی از شیرینی تو برمیخیزد.
هوش مصنوعی: مرا نمیگویی که چگونه چهار چیز متضاد که با هم مخالفاند، ظاهر میشوند.
هوش مصنوعی: دو چیز از رسمها برای من کافی است: یکی نشان عشق من به تو و دیگری خبر از زیباییهای تو برای من.
هوش مصنوعی: دو چیز از کارهایم برای من کافی است: یکی خوبیهای تو و دیگری فخر و افتخار من به انسانیت خودم.
هوش مصنوعی: معاون و یاریگر پادشاه، پر از فخر و عظمت است و درخشش و زیبایی او مانند نور خورشید و درخشش سیاره زهره میباشد.
هوش مصنوعی: در آسمان، قدرت و اقتدار بهرام همچون تیغ و تیر است، زحل نشانه ستاره و ماه، و مشتری نماد برجستگی و درخشش است.
هوش مصنوعی: بزرگی که در کفش خود نشان از تقدیر و سرنوشت را به وضوح میبیند، به شکلی که این تصویر در قلب او جا گرفته است.
هوش مصنوعی: اگر با بصیرت و نگاهی عمیق به دنیا نگاه کنیم، میتوانیم روح خدا را در جان خود تجربه کنیم و آن را به صورت جدیدی بازگردانیم.
هوش مصنوعی: درخت طوبی دنیا به خاطر آرزوها تلاش میکند، تا به عنوان منبری برای دعاگویی او تبدیل شود.
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد برای او چیزی بنویسد، باید از نوری که ستارگان میتابند استفاده کند و از آسمان به عنوان دفتر کار خود بهرهبرداری کند.
هوش مصنوعی: به هنگام نگاه کردن به او، احساس کردم که در دستانش تیغی وجود دارد و در دلش خشم و عفو موج میزند. این حالت را با خرد و اندیشهام تماشا کردم و درک کردم.
هوش مصنوعی: بعضی افراد سرنوشت خود را با امید و آرزوها میسازند و در تلاشند تا به اهدافشان برسند، در حالی که برخی دیگر به سرنوشت خود تن میدهند و دست از تلاش برمیدارند. این دو گروه به نوعی با هم در تضاد هستند؛ یکی امیدوار و پیگیر است و دیگری از تقدیر و زمانه تسلیم شده است.
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، آیا تو آن کسی نیستی که خلقت جهان به خاطر مقام بلند تو به پناه آمده و در سایه فضیلت تو جا دارد؟
هوش مصنوعی: کسی که جستجوی محبت تو را در دل دارد، هم ثروتمند است و هم موفق. عشق به تو، کلید برای دستیابی به ثروت و پیروزی است.
هوش مصنوعی: آیا زمین کیهان است و تو خورشیدی در آن؟ آیا جهان فقط سطحی است و تو در آن عمق و جوهر هستی؟
هوش مصنوعی: آیا همت تو به اندازه پیراهن یوسف نیست که باعث شده زمانه مانند یعقوب به تو توجه کند؟
هوش مصنوعی: اگر کودکی از طرف مقابل تو به دنیا بیاید، اگر آن کودک دختر نباشد، مادرش به سختی دچار مشکلات خواهد شد.
هوش مصنوعی: کسی که با تو مخالف است، از بدی ستارهای میگوید که چرا مادر من نبوده است مادر آن دختر.
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که باوجود اینکه آسمان پایین است، اراده و همت تو بلند و والا است. تویی که زحل (سیاره) در پای تو قرار دارد و جایگاه و مقام تو بالاست.
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که وقتی به ستارهها مینگرم، برتری تو را میبینم. تو آنقدر ارزشمندی که در مقایسه با تو، دریا نیز عددی به شمار میآید.
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر زیبایی تو جلوهگری میکند و ماه نیز به خاطر سواری تو مانند نعل به شکل درآمده است.
هوش مصنوعی: دست تو همچون کوثر است، اگر لگن تنها از رحمت پر شده باشد، آب در کوثر خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر هنر و خلاقیت در میان پیغمبران معیار سعادت باشد، تو شایستگی این را داشتی که پیامبر شوی.
هوش مصنوعی: از نظر عقل و اندیشه، تفاوت زیادی بین شگفتیهای تو و شگفتیهای پیامبر وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر از بخشندگی تو دشت و کوه، نسیم ببینند و اگر از دستان تو باران بر خاک و سنگ ببارد.
هوش مصنوعی: به جای گل لاله، سنگ قیمتی زبرجد از بالای کوه بیرون میآید و به جای برگهای سبز زمرد، درختان شکوفا میشوند.
هوش مصنوعی: من از نازکی و لطافت قلم تو شگفتزدهام، چرا که مانند تیری استادانه عمل میکند و مانند ماری که زهرش را از خود میریزد.
هوش مصنوعی: پرندهای با چهرهای زیبا و سیمای نرم، در حصاری از مشک و رنگ شهاب، که به شکل تیر و نیزهای است و بدنی همچون خیزران دارد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصیت یا روح فرد، فاقد زندگی و حرکت است، اما در عین حال، دارای حالت و سکون خاصی است. زبان او نمیتواند به بیان احساسات و افکارش بپردازد، اما داستانها و رمز و رازهایی در درونش نهفته است که قابل روایتاند.
هوش مصنوعی: به مانند پرندهای زیبا و طلایی که پرهایش نقرهای است، بر سر خود میزند و زیباییاش را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: زمانی که فردی شناخته شود و نامش بر سر زبانها بیفتد، به هر جا که برود مورد احترام و توجه قرار میگیرد. وقتی هم که کارهای بزرگ و قابل توجهی از او به یادگار بماند، در هر سرزمینی که باشد، به او احترام میگذارند و نامش جاودان خواهد ماند.
هوش مصنوعی: اگر کسی عقل ندارد و نمیتواند سخن بگوید، در برابر اهل دانش و خرد چگونه میتواند سخن بگوید و خود را مطرح کند؟
هوش مصنوعی: اگر از اندیشه و اسرار درون خود آگاه نیستی، چگونه میتوانی از دل و فکر خود مطلع باشی؟
هوش مصنوعی: همیشه فاصلهای میان زمین و آسمان وجود دارد، گویی که این فاصله مخصوص خدمت به تو ایجاد شده است.
هوش مصنوعی: من خدایگان هستم و در مسیر تو حرکت میکنم، من بندهٔ تو هستم که خود بندهٔ خداوند بزرگ هستی و تو پرورشدهندهٔ منی.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم در این مدت طولانی بدون تو زندگی کنم؟ بدون تو، تجربهی سفر برای من چگونه بوده است؟
هوش مصنوعی: بیتو، راهی که پیش رو دارم بسیار طولانی و تاریک است، و در آن همه چیز ناگوار و پر از آشوب و وسیع به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: در بیابانی خالی از انسانها دیدم، که به شدت ترسناک و مرموز بود، همانند روز قیامت و وحشتناکتر از دوزخ.
هوش مصنوعی: موجودیت او همه بالا و افت و نشیبهای او مانند دود است. گیاه او مانند رنگینکمان و نسیم او مانند جرقهای میباشد.
هوش مصنوعی: من در برابر گناهان قوم عاد، همچون بادهای سوزان و صاعقههای خطرناک احساس ترس و ناخوشایندی دارم.
هوش مصنوعی: من از ترس دیو و شیاطین به قدری وحشت کرده بودم که حتی در روز قیامت، کسانی که مرتکب گناه شدهاند نیز از دغدغههای خود نگران بودند.
هوش مصنوعی: همانطور که به من فکر میکرد، تصویری از دیو در ذهنم نقش بست، اما آن تصویر به گونهای بود که به خوبی و معروف میگذشت و چیزی ناپسند و زشت به نظر نمیرسید.
هوش مصنوعی: به ازای هر نفس سردی که از دلم برداشتید، زمانه در دل درد دیده من زخم تازهای ایجاد کرد.
هوش مصنوعی: شما به قدری در دل من آتش انداختید که غم و اندوه باعث شد که تودههای خاکستر مانند تل ریگ شوند.
هوش مصنوعی: شب طولانی و پر از نگرانی من، در اندیشه این هستم که شاید خدا سحر را برای من نیافریده باشد.
هوش مصنوعی: دو دست جوزا ضعیف و دو پای پروین ناتوان هستند. دو چشم کیوان نابینا و دو گوش گردون ناشنوا است.
هوش مصنوعی: ستارگان درخشان بر آسمان مانند جواهراتی هستند که در ظرفی زیبا و گرانبها قرار دارند.
هوش مصنوعی: بناهای زنانه و زیبا به قدری مرا تحت تأثیر قرار دادند که گویی شاخهای از گل نسترن در میان باغی پر از سیاهمشها به چشم میخورد.
هوش مصنوعی: فکر میکردم تمام آنچه هست، همین است و به زودی جای پای تو را بر سر خود میگذارم.
هوش مصنوعی: در خانهی تو همیشه محل عبادت من است و گاهی سرم را بر درب خانهات میگذارم و سجده میکنم.
هوش مصنوعی: اکنون بهمانند خضر به آب حیات دست یافتهام، هرچند که مثل اسکندر سختیها را تحمل کردهام.
هوش مصنوعی: تو مانند آفتابی و دل من مانند نیلوفری است که با تابش آفتاب زنده و شاداب میشود. وقتی به تو مینگرم، همه وجودم را نور و سرزندگی پر میکند.
هوش مصنوعی: من تو را از دل خود میشناسم، چون آفریدگار و خدمت تو را مانند جان عزیز خود میدانم و مانندچشمم به تو نگاه میکنم.
هوش مصنوعی: تنها ستایش تو از وجود من بیرون میآید اگر کسی نیشتری به رگ من بزند.
هوش مصنوعی: من به خاطر نعمت تو، چه بهصورت شعر زیبا باشد چه به شکل دیگری، سپاسگزارم. اگرچه نعمتها همیشه وجود دارند، اما سپاسگزاری از آنها اهمیت بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: در دنیای ما همیشه دو حالت وجود دارد؛ گاهی از نعمت و خیر و خوشی بهرهمند هستیم و گاهی با مشکلات و سختیها مواجه میشویم.
هوش مصنوعی: به بدخواهان تو که به خاطر زحماتت حسادت میکنند، بدیها و مشکلات برسد، و به کسانی که تو را مدح و ستایش میکنند، نعمت و برکت عطا شود.
هوش مصنوعی: کجا میتوانم آثار تو را در آسمان جستوجو کنم، و کجا است نماد و نشانههای تو در دنیای هستی؟
هوش مصنوعی: آشکار است که دنیا پیرو تصمیمات توست و زمان نیز زیر بار تقدیر میرود. قضا و قدر در خدمت تو هستند و آسمان هم به تو احترام میگذارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر
که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر
طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق
بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر
از آنکه عاشق نبود کسی که دل ندهد
[...]
فسانه گشت و کهن شد حدیثِ اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر
فسانهٔ کهن و کارنامهٔ به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
حدیثِ آنکه سکندر کجا رسید و چه کرد
[...]
بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر
ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر
خزان جهان را عهد ار چه کرده بود کهن
بهار عهد جهان باز تازه کرد ز سر
هوا نشاند ببرگ شکوفه در، یاقوت
[...]
پلی شناس جهانرا و نو رسیده براو
مکن عمارت و بگذار و خوش ازو بگذر
کرا شنیدی و دیدی که مرگ دادامان
ز خاص و عام و بدو نیک و از صغیر و کبر
اگر هزار بمانی و گر هزار هزار
[...]
بفال سعد و خجسته زمان و نیک اختر
نشسته بودم یک شب بباغ وقت سحر
ز باختر شده پیدا سر طلایۀ روز
کشیده لشکر شب جوق جوق زس خاور
فلک چو بیضۀ عنبر نمود و انجم او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.