گنجور

 
امیر معزی

شمسِ ملوکِ عالم، شهزادهٔ مظفر

میر ستوده خصلت‌، شاه گزیده اختر

یک روز در صبوحی بنشست خرم و شاد

آزاده‌وار و زیبا فرزانه‌وار و درخَور

با دوستان مخلص با چاکران مشفق

با مطربان چابک با ساقیان دلبر

نور وفاش در دل‌، مهر سخاش درکف

جام بقاش بر لب تاج رضاش بر سر

من چون شنیدم از دور آواز مطربانش

و آن شاد باش‌ کهتر و آن نوش باد مهتر

با آستین پر شعر آنجا شدم به خدمت

در وقت‌ بازگشتم با آستین پر زر

زّری همه مجرد همچون گل مُوَرّد

شکلش چو شکل اختر رنگش چو رنگ اخگر

خالص ‌گه نمایش چون ‌گنجهای کسری

صافی گه ‌گدازش چون ضربهای جعفر

چون ‌گستریدم آن زر بر نَطع‌ در وثاقم

شد نَطْع‌ چون سپهری بر گوهر منوّر

یا همچو بزمگاهی پرشمعهای رخشان

یا همچو لاله‌زاری پر لاله‌های احمر

در صُرّه کردم آن را وانگه به شکر جودش

برداشتم قلم را کردم به رشته‌ گوهر

چون ذوالفقار حیدر کردم زبان جاری

در مدح آنکه نامش آمد به نام حیدر

آزاده‌ای که طبعش هست از هنر مرکب

شهزاده‌ای که ذاتش هست از خرد مصور

اسلاف را به نامش جاه است تا به آدم

اعقاب را به جاهش فخرست تا به محشر

شاخ بلندْ بختی از دولتش کشد نم

تخم بزرگواری در خدمتش دهد بر

گردون همی سِگالد تا بر کف و سر او

از ماه جام سازد وز آفتاب افسر

ای روز بزم و مجلس با دوستان معاشر

ای روز رزم و موکب بر دشمنان مظفر

چرخی مگر که هستی تابنده و توانا

بحری مگر که هستی بخشنده و توانگر

پیغمبر و علی را جان از تو هست خرم

وزتوست شاه خرم چون از علی پیمبر

مانند تو که باشد تا شاه را تو باشی

داماد و یار و مونس جان‌پرور و برادر

نه هر ندیم دارد این ‌قَدْ‌ر و جاه و حشمت

هر خانه نیست کعبه هر چشمه نیست کوثر

کس در سخن نیابد اندازهٔ مدیحت

کس را وقوف نبود بر گنبد مدور

من بنده تا زبان را در مدح تو گشادم

بر من گشاد یزدان از ناز و نیکوی در

از لفظ تو شنیدم اکرامهای بی‌حد

وز همت تو دیدم اِنعام‌های بی‌مرّ

شرح فضایلت را کردم طرازِ دیوان

نقش مدایحت را کردم جمال دفتر

شد نکته‌های لفظم در مدح تو چو لؤلؤ

شد بیت‌های شعرم در مدح تو چو شکر

تَعْویذْوار دارم شکر تو بسته بر دل

تسبیح وار دارم مدح تو کرده از بر

تا خاک و آذر و باد و آب است طبع گیتی

تا زین چهار بیرون یک طبع نیست دیگر

از اسب باد پایت وز تیغ آبدارت

فرق و دل مخالف پر خاک زآب و آذر

هفت اختر درخشان بر اوج چرخ‌ گردان

پیمانت‌ را متابع فرمانت‌ را مسخر

آراسته بساطت و افروخته وثاقت

از سروران دولت وز نیکوان چاکر

دو دست توگرفته دو چیزگاه عشرت

یک دست زلف خوبان یک دست جام و ساغر

 
 
 
فرخی سیستانی

آن کیست کاندر آمد بازی کنان ازین در

رویی چو بوستانی از آب آسمان تر

باز این چه رستخیزست این خود کجا درآمد

این را که ره نمودست از بهر فتنه ایدر

ای دوستان یکدل، دل باز شد ز دستم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
قطران تبریزی

آذر فرو زو می خور شاها بماه آذر

آیین ماه آذر بوی می است و آذر

باد ابد رد مانده دشمنت چون کمانه

بگذار شادمانه صدا ور مزدو آذر

یک بخشش تو کردن بار دویست گردون

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

آن دلفریب دلکش و آن دلربای دلبر

با صد هزار کشی خندان درآمد از در

تنبول کرده آن بت تنبول کرده پیدا

سی و دو نار دانه در نار دانش اندر

تا کیمیای حسنش کرده ست لعل درش

[...]

امیر معزی

فرخنده باد و میمون این مجلس منور

بر شهریار گیتی شاهنشه مظفر

شاهی کجا رسیدست از همت بلندش

تختش به هفت گردون عدلش به هفت کشور

اَسْلاف را به عدلش جاه است تا به آدم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

دیدی تو اصفهانرا آنشهر خلد پیکر

آن سدره مقدس آن عدن روح پرور

آن بارگاه ملت وان تختگاه دولت

آن روی هفت عالم وانچشم هفت کشور

هر کوچه جویباری محکم بمهر عصمت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه