گنجور

 
۶۶۸۱

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

... غالب به شعر کم ز ظهوری نیم ولی

عادل شه سخن رس دریا نوال کو

غالب دهلوی
 
۶۶۸۲

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

... ذره ای را روشناس صد بیابان گفته ای

قطره ای را آشنای هفت دریا کرده ای

دجله می جوشد همانا دیده ها جویای تست ...

غالب دهلوی
 
۶۶۸۳

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

... عیدست و دم صبح می ناب کجایی

دریا ز حباب آبله پای طلب تست

نور نظر ای گوهر نایاب کجایی ...

غالب دهلوی
 
۶۶۸۴

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱

 

... به جز از اشک فروغی که ز چشم تو فتاد

قطره دیدی که نیارد به نظر دریا را

فروغی بسطامی
 
۶۶۸۵

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶

 

... آن که گه عدل و دادبر همه شاهان سر است

طبع سخاپیشه اش فتنه دریا و کان

دست کرم گسترش آفت سیم و زر است ...

فروغی بسطامی
 
۶۶۸۶

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰

 

... که مدار فلک و دور زمان این همه نیست

شاه دریا دل بخشنده ملک ناصر دین

که بر همت او حاصل کان این همه نیست ...

فروغی بسطامی
 
۶۶۸۷

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱

 

... من غلام همت آنم که در راه علی

قطره داد امروز و فردا در عوض دریا گرفت

هر که آمد بر سر سودای بازار علی ...

فروغی بسطامی
 
۶۶۸۸

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲

 

... می به کشتی نوش کن کز فیض پیر می فروش

قطره می از خجالت بخش دریا کرده اند

تا ز مستی شکرافشان شد دهان تنگ او ...

فروغی بسطامی
 
۶۶۸۹

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵

 

... ور عشق نورزیدی از کرده پشیمان باش

چون خنده زند لعلش در در دل دریا ریز

چون گریه کند چشمم آماده طوفان باش ...

فروغی بسطامی
 
۶۶۹۰

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹

 

... چون زرفشان شود کف گوهر نوال او

ندهد کفاف حاصل دریا و معدنش

فروغی بسطامی
 
۶۶۹۱

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴

 

... عشقم آتش زد و آب مژه از سر بگذشت

پی آن گوهر یک دانه به دریا زده ام

در بر غمزه طفلی سپر انداخته ام ...

فروغی بسطامی
 
۶۶۹۲

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱

 

... ز ارادتی که بودم ز محبتی که هستم

به لباس مرغ و ماهی روم ار به کوه و دریا

تو درآوری به دامم تو درافکنی به شستم ...

فروغی بسطامی
 
۶۶۹۳

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱

 

... وز اهرمن چه باک که با اسم اعظمم

دریا ترشحی بود از سیل گاه عشق

توفان نمونه ای بود از چشم پر نمم ...

فروغی بسطامی
 
۶۶۹۴

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳

 

... ناصردین شاه راد آن که بدو  ابر گفت

معدن و دریا گریست بس که عطا کرده ای

آن بت آهو نگاه از تو فروغی رمید ...

فروغی بسطامی
 
۶۶۹۵

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵

 

... عاشقان را درد عشقت بهتر است از تندرستی

هم تو را در عرش اعلا جسته هم در قعر دریا

ای تو مقصود فروغی بوده زین بالا و پستی

فروغی بسطامی
 
۶۶۹۶

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹

 

... در میخانه برو باده دیرینه بنوش

لب دریا بنشین دامن سجده بشوی

صورت حال مرا سرو چمن می داند ...

... که خبر دارد از اوضاع جهان موی به موی

خوی او بخشش و دریا ز کفش در آتش

شاه بخشنده نیامد به چنین بخشش و خوی ...

فروغی بسطامی
 
۶۶۹۷

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۳۶ - بینوای بدخشانی

 

... من آب شدم سراب دیدم خود را

دریا گشتم حباب دیدم خود را

آگاه شدم تمام دیدم غفلت ...

... صوفی است کسی که خویش را کرد ثبوت

دریافت به خود جمله صفات و اسما

٭٭٭ ...

... ٭٭٭

در صورت قطره سر به سر دریاییم

تو ذره مبین مهر جهان آراییم ...

رضاقلی خان هدایت
 
۶۶۹۸

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۴۱ - ثابت بدخشانی

 

اسم شریف آن جناب میرمحمد افضل مولودش در دهلی و در فن فقه و کلام و حدیث مهارت کلی داشته به ترک و تجرید می گذرانیده جمعی ارادت او را گزیده غرض وفاتش در سنه ۱۱۵۱ دیوانش دیده نشد این ابیات از اوست

موج دریا بنگر نکته وحدت دریاب

که به هر موج هم آغوش بود دریایی

٭٭٭ ...

رضاقلی خان هدایت
 
۶۶۹۹

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۴۵ - جلال الدین بلخی معروف به مولوی معنوی

 

... تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق

بلکه گردونی و دریایی عمیق

هر زمان دل را دگر رایی بود ...

... بندگی بند و خداوندی صداع

پس چه باشد عشق دریای عدم

در شکسته عقل را آنجا قدم ...

... این چرا هشیار و آن مست آمده

چون ز یک دریاست این جوها روان

این چرا نوش است و آن زهر روان ...

... صورت اندر دست او چون آلت است

تا به دریا سیراسب و زین بود

بعد ازینت مرکب چوبین بود

رضاقلی خان هدایت
 
 
۱
۳۳۳
۳۳۴
۳۳۵
۳۳۶
۳۳۷
۳۷۳