دامن کشان شبی گذر افتاد بر منش
برخاستم چو گرد و نشستم به دامنش
شاهان اسیر حلقهٔ گیسوی پر خمش
شیران شکار شیوهٔ آهوی پر فنش
دل ها شکسته از شکن زلف کافرش
مردان فتاده از نگه مردم افکنش
پروانهٔ حریص چه پروا ز آتشش
دلخستهٔ فراق چه وحشت ز کشتنش
هر کس که دید گوشهٔ ابروی دوست را
باکی نباشد از دم شمشیر دشمنش
آن را که نقش صورت جانان به خاطر است
خاطر نمیکشد به تماشای گلشنش
گر بیند آتشین رخ او چشم باغبان
آتش زند به لاله و نسرین و سوسنش
تا مرغ دل جدا شد از آن زلف پر شکن
هر لحظه پر زند به هوای نشیمنش
دیوانهای که میکشدش تار موی دوست
نتوان نگاه داشت به زنجیر آهنش
ماهی که دوش خرمن صبرم به باد داد
امروز برق عشق زد آتش به خرمنش
نرم از دعا نشد دل آن ترک لشکری
کاری نکرد هیچ دعایی به جوشنش
برداشت بار گردنم از بن به تیغ تیز
یارب که خون من نشود بار گردنش
قوت فروغی از لب یاقوت او رسید
تا شاه شد وسیلهٔ رزق معینش
روشن ضمیر ناصردین شه که آفتاب
کسب فروغ میکند از رای روشنش
چون زرفشان شود کف گوهر نوال او
ندهد کفاف حاصل دریا و معدنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت معشوق پرداخته و تاثیر عمیق او بر دل عاشقان را نشان میدهد. شاعر از احساسات و آسیبهایی که عشق میتواند به دل انسان بزند، سخن میگوید. او به توصیف حلقه گیسوی معشوق و شکستن دلها از زلفهایش میپردازد و تأثیر شگرف زیبایی معشوق بر دیگران را نشان میدهد. همچنین، اشارههایی به دیوانگی عاشقان و بیتوجهی آنان به خطرات ناشی از عشق و زیبایی معشوق دارد. در نهایت، شاعر به روشنی از نور و روشنی که عشق معشوق به زندگیاش میبخشد، سخن میگوید و به تمایز میان ارزشهای معنوی و مادی اشاره میکند. در کل، شعر به قدرت و زیبایی عشق و تأثیر آن بر روح و دل انسان میپردازد.
هوش مصنوعی: در شبی که به دامن کسی برخورد کردم، با دقت و احتیاط برخاستم و مانند گردی که به آرامی بر مینشیند، در دامن او نشستم.
هوش مصنوعی: شاهان تحت تأثیر جذابیت و زیبایی زنان قرار دارند، همانطور که شکارچیان به شکار خود میپردازند. این زیبایی مانند چهرهٔ خواستنی و فریبندهٔ آهو، هرگز از قدرت و شیفتگی آنها کاسته نمیشود.
هوش مصنوعی: دلها از زلف شیطانیاش شکستهاند و مردان از نگاهش به زمین افتادهاند.
هوش مصنوعی: پروانهای که به آتش علاقهمند است، هیچ نگرانی از حرارت آتش ندارد و به سمت آن میرود. در عوض، دل عاشق که از دوری معشوق رنج میبرد، از به پایان رسیدن این عشق و فراق بیم دارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی و جذابیت ابروی معشوق را مشاهده کند، ترسی از خطرات و تهدیدهای دشمنان نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: کسی که تصویر محبوبش در ذهنش نقش بسته است، نیازی به تماشای باغ و زیباییهای آن ندارد.
هوش مصنوعی: اگر باغبان چهره آتشین او را ببیند، چشمانش آتش به گلهای لاله و نسرین و سایر گلها میزند.
هوش مصنوعی: وقتی دل از زلفهای پریشان و زیبا جدا میشود، هر لحظه آرزو دارد به خانهاش پرواز کند.
هوش مصنوعی: عاشق دیوانهای که به خاطر یک تار موی محبوبش به شدت دلبسته است، هرگز نمیتوان او را با زنجیر آهنی محدود کرد. عشق او فراتر از چنین محدودیتهایی است.
هوش مصنوعی: ماهی که دیروز صبرم را بر باد داد، امروز عشق به او جرقهای زد و آتش به خرمنش انداخت.
هوش مصنوعی: دل آن ترک، با دعا نرم نشد و هیچ نیرویی نتوانست تأثیری بر او بگذارد. دعاهایی که به او فرستاده شد، نتوانستند دستاوردی داشته باشند و او همچنان به حالت قبلی خود باقی ماند.
هوش مصنوعی: خود را از زیر بار سنگینی نجات میدهم، به طوری که با هیچ کشتاری خون من بر دوش دیگری نیفتد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که نور و قوتی که از لبان یاقوتین او ساطع میشود، باعث شده که او به مقام و موقعیتی دست یابد که وسیلهای برای تأمین روزی و روزگارش شده است.
هوش مصنوعی: ناصردین شاه دارای ذهنی روشن و فهمی عمیق است که مانند خورشید، از اندیشههای روشنی که دارد، نور و قدرت میگیرد.
هوش مصنوعی: زمانی که ظرف کسی پر از گوهرهای با ارزش شود، او نمیتواند به تنهایی از دریا و معدن آن وافر سود ببرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن خط تیره گرد بناگوش روشنش
گوئی نوشته اند بخون دل منش
خون دل منست نه خط آن زبسکه گشت
اندر دلم خیال بناگوش روشنش
در دل نهال عنبر و سوسن نشانده ام
[...]
دادیم دل به دست تو در پای مفکنش
غافل مشو ز ناله و زاری و شیونش
چون دست در غمت زد و پا استوار کرد
گر دست می نگیری در پا میفکنش
ما عهد اگر نه با سر زلف تو بسته ایم
[...]
مرغِ دلم که زلفِ تو باشد نشیمنش
کی آرزو کند هوسِ سینۀ منش
هرگز وی التفات به زندانِ تن کند
روحی که زیرِ سایۀ طوباست مسکنش
خورشید اگر ز گوشۀ برقع کند نگاه
[...]
گر دستها چو زلف در آرم به گردنش
کس را بدین قدر نتوان کرد سرزنش
دیگر بر آتش غم او گرم شد دلم
آن کو خبر ندارد ازین غم خنک تنش!
دستم نمیرسد که: کنم دستبوس او
[...]
او چون فکند خویش تو خود را میفکنش
از خود شکسته است ازین بیش مشکنش
تا شد دلم مقیم سر زلف دلبرت
از یاد رفت منزل و ماوا و مسکنش
دل آنچنان بیاد تو مشغول گشته است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.