گنجور

 
غالب دهلوی

زاهد که و مسجد چه و محراب کجایی؟

عیدست و دم صبح می ناب کجایی؟

دریا ز حباب آبله پای طلب تست

نور نظر ای گوهر نایاب کجایی؟

بوی گل و شبنم نسزد کلبه ما را

صرصر تو کجا رفتی و سیلاب کجایی؟

حشرست و خدا داور و هنگامه به پایان

ای شکوه بی مهری احباب کجایی؟

آن شور که گرداب جگر داشت ندارد

ای لخت دل غرقه به خوناب کجایی؟

با گرمی هنگامه خواهش نشکیبم

آتش به شبستان زدم ای آب کجایی؟

چون نیست نمکسایی اشکم به فغانم

کای روشنی دیده بی خواب کجایی؟

غواصی اجزای نفس دیر ندارد

از دل ندمی داغ جگرتاب کجایی؟

شوری ست نواریزی تار نفسم را

پیدا نه ای ای جنبش مضراب کجایی؟

بنمای به گوساله پرستان ید بیضا

غالب به سخن صاحب فرتاب کجایی؟