گنجور

 
۶۴۸۱

نورعلیشاه » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳

 

... دیده بر حسن یار بینا کن

همچو قطره درآ دراین دریا

خویشتن را غریق دریا کن

گر بدیوان دل فرورفتی ...

... وین مبرا ازین و آن آمد

هرکه سرباخت اندرین دریا

سرور جمله عاشقان آمد ...

... ذوق اهل کمال می بینم

چون بدریای دل فرو رفتم

در زبان این مقال می بینم ...

نورعلیشاه
 
۶۴۸۲

نورعلیشاه » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴

 

... زاهدا چند باشی اندر خواب

رو وصالش بجان و دل دریاب

خوش بگو بر در سرای مغان ...

... غرقه بحر بیکران گردید

هر حبابی که شد از آن دریا

تا بکی بند دی و فردایی ...

... سرپنهان همه هویدا شد

هر حبابی که بود از این دریا

چون بدریا رسید دریا شد

سر وحدت چو در دلم بنمود ...

... دشمنان در کنار می بینم

چون بدریای جان شدم پنهان

هر نفس آشکار می بینم ...

نورعلیشاه
 
۶۴۸۳

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۹ - حکایت در فوائد سخن

 

وقتی میگذشتم بشهری رسیدم ناگاه بنهری دو طایفه را دیدم بر کنار نهر نشسته و عقد مکالمه برمیان بسته همه در مجادله مسکوب و بمعادله منسوب تیغ زبان در معرکه بیان کشیدم و سبب مهلکه یک بیک پرسیدم بعضی آبرا موج میگفتند و برخی موج را آب و جمعی سراب را دریا و خیلی دریا را سراب یکی میگفت وحدت در کثرتست دیگری میگفت کثرت در وحدت لآلی متلألی از مثقب فکرت سفتم و قفل معانی بکلید بیان گشوده گفتم

از نظر بحر و موج و آب و سراب ...

... برتوصید حلال هست حرام

بعد از مجادله بسیار و مکالمه بیشمار جامه حوبه اش کندم و در آب توبه اش افکندم مدتی بادیده گریان و سینه بریان و لب تشنه و شکم گرسنه و سرو پای برهنه در بیابان نیستی بدوید تا گریبان هستی بدرید نه هوایی ماندش در سر و نه هوس در تن ظلمت کفر از دل او دور شد و نور ایمان روشن تیغ لا در دست گرفته خویش را در پای الاالله سر ببرید و شیشه هستی را بسنگ نیستی شکسته با ده توفیق از جام تحقیق کشید شبی در عالم واقعه دید تیر توبه اش بهدف اجابت نشسته از بند عوایق و علایق بکلی جسته کفش بردار حلقه درویشانست وبجان و دل خدمتگار ایشان علی الصباح از در تسلیم درآمده و باب تعظیم گشود و سجده شکری بجای آورده شرح واقعه نمود گفتم از تو چه خطاسرزده بود که در این مهلکه پا نهادی و هدف ناوک بلا شده کمان هوس گشادی زبان انکسار بیان باز کرد و سیلاب سرشک از دیده آغاز گفت سالها در دل ذکر خدا میکردم و در صحبت صاحبدلان بسر میبردم جز فکر خدا نبودم اندیشه و جز شیوه اطاعت نبودم پیشه پیوسته در حلقه موحدان بسر میبردم و سخن میگفتم و گوهر توحید با الماس تجرید میسفتم عاقبه الامر سخن بجایی رسید که گفتم منم قطب زمان و صاحب دوران باد نخوت وزیدن گرفت و آتش شهوت زبانه کشیدن دامن عصمت از کف رها شد و گریبان عفت برتن چاک نه عقل ممیز را تمیزی و نه مدرکه را قوه اداراک شراره شره بردل غالب شد و دل بهوا و هوس طالب الحمدالله در کرم باز بود و ملک قدم بی انباز دریای عزت بجوش و سحاب کرم بخروش صاحبدلی رسید و از چنگ نفسم رهانید و از منزل شرک برآورده بمقام توحید رسانید معلوم شد که اصل را فرع میخواندم و هجر را وصل نه از وحدت خبر داشتم و نه از کثرت گلخن شهوت را نامیده بودم گلشن وحدت اکنون چنین دانم که تا انسان در حالت بشریتست و اثری از شهوت در او باقیست اسیر کمند کثرتست و از آزادی وحدتش خبر نیست زیرا که تا کسی قبل از مردن اضطرار باختیار نمیرد و شیشه هستی را بسنگ فنا نشکند در مصطب توحید جام بقا نگیرد و هر که باضطرار یا اختیار بمیرد در منزل خواب و خور قرار نگیرد سرچشمه غفلت خوابست و منبع شهوت خور و هرکه از این دو دور است هرگز نمیرد

گویم سخنی بنیوش این گوش خرت بفروش ...

نورعلیشاه
 
۶۴۸۴

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

... بپایم شاخ گلبن رشته ی دام

براهم موج دریا حلقه ی شست

توانایی مرا باریست بر دوش ...

نشاط اصفهانی
 
۶۴۸۵

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

هر کرا دل با خدای مطلق است

ناخدا موج است و دریا زورق است

غرقه در دریا همی جوید کنار

چون کند آن کو بخود مستغرق است ...

نشاط اصفهانی
 
۶۴۸۶

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

... زحمت ساقی که عمرش بادباقی تا بکی

رخصتی خواهم که تالب بر لب دریا کنم

عشق را از دیده سوی دل برم از دل بجان ...

نشاط اصفهانی
 
۶۴۸۷

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

... که دل دادن ز دلداری و غم خوردن ز غمخواری

کدامین عهد عهد خسرو دریا دل عادل

سپهر آفتاب مجد و ظل حضرت باری ...

نشاط اصفهانی
 
۶۴۸۸

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

... چو کالا ایمن از دزدان چه در مخزن چه در هامون

چو کشتی ایمن از توفان چه بر ساحل چه در دریا

چرا مانی ز حق غافل نبینی کیف مدالظل ...

نشاط اصفهانی
 
۶۴۸۹

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

... تویی که رای تو با مهر خواستم سنجید

زمانه گفت که این قطره است و آن دریا

سپهر گفت که این دره است و آن خورشید ...

نشاط اصفهانی
 
۶۴۹۰

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱

 

... گر باده ی کوثر است و تسنیم

ور حاصل معدن است و دریا

گر دست تهمتن است و دستان ...

... عیش و طرب و بقا موالید

هر قطره ی آن نظیر دریا

هر ذره ی آن عدیل خورشید ...

نشاط اصفهانی
 
۶۴۹۱

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۶

 

... کوش تا سودی از این سودا بری

کی گهر بی غوص از این دریا بری

گفته آمد اندکی زین پیشتر ...

نشاط اصفهانی
 
۶۴۹۲

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۷

 

شهنشاه دریا دل ابر کف

ابر طبع او چه گهر چه خزف ...

... که با وی خاطری آگاه باشد

از آن دریا که غواصش ضمیر است

در آن ایوان که از فکرش سریر است ...

نشاط اصفهانی
 
۶۴۹۳

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

... خانه ی صبرم شده ویران ز اشک

کشتی ام از موجه ی دریا شکست

یاد دل افتادم و آن چشم مست ...

... طبع سحاب و لب او قدر در

همچو کف خسرو دریا شکست

فتحعلی شاه کز اجلال او ...

سحاب اصفهانی
 
۶۴۹۴

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

... شه نشان فتحعلی شاه آنکه شرم آرد سحاب

چون به دریا ابر دستش را مقابل می کنم

سحاب اصفهانی
 
۶۴۹۵

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - فرید زمان

 

... تهی گشته از بذل او زر زمخزن

امان جسته از جود او درز دریا

ز بذلش بود خانه ی بخل ویران ...

سحاب اصفهانی
 
۶۴۹۶

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - زهره ی زهرا

 

... فخر گیتی اسدالله که هنگام عطا

بحر با بحر کفش قطره و دریا آمد

آن فلک قدر جوادی که زابداع دوکون ...

سحاب اصفهانی
 
۶۴۹۷

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

... سر احرار زمان سرور اشراف ز من

آنکه باشد کف او در سخا را دریا

آنکه آمد دل او بحر عطا را مخزن ...

سحاب اصفهانی
 
۶۴۹۸

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

... وز شرم کف تو در عرق غرق

دریا چو من انتهای نوبه

ای صاحب مهربان چه پرسی ...

سحاب اصفهانی
 
۶۴۹۹

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

... چو آورم به بنان خامه ی گهر زارا

غریق موجه ی دریای خجلت است آری

کسی که قطره فرستد به تحفه دریا را

کند نسیم بهاران به دهر تا خرم ...

سحاب اصفهانی
 
۶۵۰۰

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲ - شعر شاعر

 

... گیرم که نظم بحر در و کان گوهر است

با نثر کلک داورد دریا نوال چیست

سحاب اصفهانی
 
 
۱
۳۲۳
۳۲۴
۳۲۵
۳۲۶
۳۲۷
۳۷۳