گنجور

 
سحاب اصفهانی

از تغافل یا تو را با خویش مایل می‌کنم

یا برون مهر تو را یک باره از دل می‌کنم

گر به جا خوی برآرد خون ز چشمم دور نیست

زر تیغ از بس که شرم از روی قاتل می‌کنم

هر زمان بر سینه از ناخن گشایم رخنه‌ها

چاره‌ها بنگر که بهر تنگی دل می‌کنم

می‌کنم یا دل به آسانی ز مهر روی تو

یا که بر خود کار را یک باره مشکل می‌کنم

ایمنند از گمرهی واماندگان کاروان

چون جرس تا ناله در دنبال محمل می‌کنم

اینکه ترک عاشقی کردم نه از وارستگی است

امتثال حکم شاهنشاه عادل می‌کنم

شه‌نشان فتحعلی‌شاه آنکه شرم آرد (سحاب)

چون به دریا ابر دستش را مقابل می‌کنم