گنجور

 
۶۳۸۱

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

... کز کف شیرین شکر تلخی دهدچون کوکنارم

از غم روی نگاری شد کنارم لاله زاری

بسکه خون لد همی از دیده ریزد بر کنارم ...

بلند اقبال
 
۶۳۸۲

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

تونوبهار منی نوبهار را چکنم

به پیش عارض تو لاله زار را چکنم

توسروقد به کنارم نشسته ای شب وروز ...

بلند اقبال
 
۶۳۸۳

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

... عشاق چهره از غم دل زرد کرده اند

ما رخ ز خون دیده همی لاله گون کنیم

ای دل به حیرتم که شکایت به هجر دوست ...

بلند اقبال
 
۶۳۸۴

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰

 

... خون دل بسکه ریختم از چشم

لاله زاری شده است دامن من

غم عالم گرفته جا گویی ...

بلند اقبال
 
۶۳۸۵

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۲

 

گفتم به لاله داغ به دل بهر کیستی

گفت از برای دوست مگر خود تو نیستی ...

بلند اقبال
 
۶۳۸۶

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷

 

... چه باک اگر گذری بر سرم به غمخواری

چو لاله زار بود دامن بلند اقبال

ز بسکه خون دل ازدیده می کند جاری

بلند اقبال
 
۶۳۸۷

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

... ز یک سو بر اشک افشان به سان دیده وامق

به یک جا لاله در بستان مثال عارض عذرا

خمیده شاخ بید از بادهمچون قامت مجنون ...

... اگر دلگرم از مهرت نمی بودی خلیل الله

بر او سوزنده آتش می شدی کی لاله حمرا

نمی بودی اگر یعقوب را چشم امید از تو ...

بلند اقبال
 
۶۳۸۸

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

... گاهی ز ناله گشتم مانندتندرا

از خون دیده گشت کنارم چولاله سرخ

کردم چو یاد از آن خط سبز چو سعترا ...

... ناگاه خادم آمدوگفتا نگفتمت

مسپار دل به لاله رخان سمنبرا

کز مهر دم زنند وزمردم برنددل ...

بلند اقبال
 
۶۳۸۹

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - شکایت به میرزا تقی خان امیرکبیر

 

... هم چمن از سبزه وه وه گشت همچون خط دوست

هم دمن از لاله به به گشت همچون خد یار

یک طرف کوکوزنان بر سرو خوش الحان تذرو ...

... خود مرا باشد به بر از لخت دل بس سرخ گل

خود مرا باشد ز خون دیده دامن لاله زار

شعله آتش به پیش چشمم آید شاخ گل ...

بلند اقبال
 
۶۳۹۰

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

... تادلم واردهد دمی ز حزن

لاله دیدم نهاده بردل داغ

غنچه بر تن دریده پیراهن ...

... چشمم از بس که خون فشان گردید

لاله زاری شده است دامن من

چه غم ار تیر بارد از افلاک ...

... که خزان برده به گلشن من

لاله اندر بیان شرح فراق

چه کند این زبان الکن من ...

بلند اقبال
 
۶۳۹۱

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳

 

... عرض ها کردم به پیشش هیچ نشنیدم جواب

چشم من درعهد او از خون دل چون لاله شد

وین عجب تر اینکه من از لاله می گیرم گلاب

درد دل با هر که می گویم نباشد چاره گر ...

بلند اقبال
 
۶۳۹۲

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱

 

... ای زلف عنبرین که بر آن روز چون گلی

در باغ حسن لاله رخان همچو سنبلی

دل بسته ای به گل ز چه رو گرنه بلبلی ...

بلند اقبال
 
۶۳۹۳

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - دراحوال خود گوید

 

... من که رخ همچوزعفران دارم

لاله گویند نیز بی ثمر است

هم ازاین گفته سرگران دارم

پس چرا من ثمر ز لاله چشم

اشک مانند ارغوان دارم

شد کنارم چو جویبار از اشک

دامنم رشک لاله زار از اشک

دوش پروانه ای رسید از در ...

بلند اقبال
 
۶۳۹۴

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۲۳ - گفتگوی تاک با گل

 

... که می خواست گردد تو را همعنان

ز رشک تو دارد به دل لاله داغ

تو را منکری نیست در راغ و باغ ...

بلند اقبال
 
۶۳۹۵

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۳۴ - رفتن گل از باغ واندوه ریاحین

 

چو گل رفت از باغ گل های باغ

به دلها نهادند چون لاله داغ

ز غم سنبل افتاد درپیچ وتاب ...

بلند اقبال
 
۶۳۹۶

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۹ - غزل مثنوی

 

... بلکه ازخون دل مسکین ماست

دستش از خون دلستم لاله گون

لاله را از دست اودل گشته خون

دست بسیار است اگر بالای دست ...

... دل فکاری بی کسی از جان به جان

داغدار از گل عذاری لاله سان

ز آشنایان در جهان بیگانه ای ...

... خویش را از عشق رسوا ساخته

آنکه بر دل داغ دارد لاله رسان

از فراق گلعذاری در جهان ...

... در برش زاین ماجرا دل گشت خون

شدزخون دیده رویش لاله گون

گشت کاهی روی خوشتر از گلش ...

... گیسویت را رشک مشک تر نمود

لاله را کرد از جمالت منفعل

سرو را از رشک قدت پا به گل ...

بلند اقبال
 
۶۳۹۷

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۱ - در مرثیه حضرت شاهزاده علی اکبر

 

... به سان طایر بسمل طپان به خون شده است

ز خون رخ چو مهش آه لاله گون شده است

ولی هنوز به صد پاره جسم جانش بود ...

... به خون خویشتن آغشته گشته رودم وای

رخت ز خون گلو گشته لاله گون از چیست

ز پای تا به سرت گشته غرق خون از چیست ...

بلند اقبال
 
۶۳۹۸

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۱۲ - در مدح شیر کردگار حیدر کرّار علی (ع)

 

... گسترید از سبزه در صحن چمن دیبای چین

آکنید از لاله در جیب دمن مشک تتار

باغ شد از ارغوان چون روضه ی خرم بهشت ...

... چشم نرگس شد چو چشم گل عذاران دلفریب

جعد سنبل شد چو موی لاله رویان مشکبار

غنچه از هر سو نگون آویخته مینا مثال

لاله از هر جا دهان را بر گشاده جام وار

گر نه گل حرف اناالحق بر زبان خویش راند ...

... گر خلیل الله تسلیمش در آذر پا نهد

دوزخ ار باشد کند او را سراسر لاله زار

یوسف حسنش اگر از چهره برگیرد نقاب ...

وفایی شوشتری
 
۶۳۹۹

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۱۵ - در مدح و منقبت امیرمؤمنان علی علیه السلام

 

... آفتاب را در پیاله کن

هی پیاله را رشک لاله کن

خود به نام ما این حواله کن ...

وفایی شوشتری
 
۶۴۰۰

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۲۰ - در مدح سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع)

 

... همه فانی ولی باقی چو بوی گل به پیش گل

همه چون سرو سر سبزند و همچون لاله حمرایی

بی حب حسین بود آنچه کردند آن وفا کیشان ...

وفایی شوشتری
 
 
۱
۳۱۸
۳۱۹
۳۲۰
۳۲۱
۳۲۲
۳۶۲