گنجور

 
بلند اقبال

چو گل رفت از باغ گل های باغ

به دلها نهادند چون لاله داغ

ز غم سنبل افتاد درپیچ وتاب

برفت از رخش رنگ وازچشمش آب

بشد نرگس از دردبیمارتر

در آزار بدشد در آزار تر

بنفشته به بر جامه نیلی نمود

سیه چهر خود را ز سیلی نمود

گل آتشین اندر آتش نشست

شد از دین برون و شدآتش پرست

سپر غم زغم خود بر سر نهاد

به دهر انچه غم بود بر سر نهاد

گل مریم آبستن از درد شد

گل زرد ازین غم رخش زرد شد

ز انده خزان شد همیشه بهار

نگردد به اندوه وغم کس دچار

دو رویه دودستی همی زد به سر

چو از رفتن گل بشدباخبر

بیفتاد سوری به سوز وگداز

همی نوحه گر شد به صورت حجاز

ز سوسن چه گویم که با ده زبان

ز غم عاجز آمد ز شرح وبیان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode