گنجور

 
۶۰۰۱

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۵ - قصیده ای است در شکایت از هم وطنان نادان

 

... خلق به عهدش همه شکفته و خندان

چون که به فصل بهار لاله و نسرین

جمله به اقبال خسروی که نثارش ...

قائم مقام فراهانی
 
۶۰۰۲

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۶ - قصیده ای است در نکوهش یکی از بزرگان

 

... گهی به سنبل آشفته برگ گل سپری

گهی به لاله نو رسته مشک تر بپزی

همی بغلطی بر لاله های بستانی

همی بگردی در سبزه های پالیزی ...

قائم مقام فراهانی
 
۶۰۰۳

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۶

 

... میان نوم ویقظه دیده باغی

در آن روشن ز هر لاله چراغی

سمن با ارغوان هم راز آن جا ...

قائم مقام فراهانی
 
۶۰۰۴

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۱۶

 

... نمانده یعنی از صفرا نشانی

ز لاله لاله عناب است خوش رنگ

شکفته صحن بستان رنگ در رنگ

شده خوش جعفری با مخملی جور

زمین بوستان از لاله پر نور

چه خوش آیند مینا در میان است ...

قائم مقام فراهانی
 
۶۰۰۵

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۲۳

 

... هر آن چه کرد باید کرد و کوشند

ز هر لاله چراغی کرده روشن

زمین های فسرده گشته گلشن ...

... زمین ها چون زمرد سبز و خوش رنگ

چمن در بر کشیده لاله را تنگ

ز دیبا گستریده فرش بر خاک ...

... سحاب آبی به روی گلشن آورد

چراغ لاله های روشن آورد

روان بر کوه و صحرا آب جاری ...

قائم مقام فراهانی
 
۶۰۰۶

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۸۱ - خطاب به میرزا محمدعلی خان شیرازی

 

... الحمدلله شهر تبریز است و حس جمال خیز دست از سر من بیچاره بردارید و مرا بحال خود بگذارید

شما را باغ باید و ما را چون لاله داغ یکی را لاله و ورد سزاوار است دیگری را ناله و درد

ز دنیا بخش ما غم خوردن آمد ...

قائم مقام فراهانی
 
۶۰۰۷

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۹۹ - از خراسان به نواب طهماسب میرزا نوشته

 

نفسی فداء لارض انت ساکنه در نظر شریف هست که هنگام ادراک حضور مکرر در خلوت های اوتراق و روزهای سواری عجز و الحاح و اضطراری میکردم که شما راضی شوید دست از این پیره زنه بردارم یک باره طلاقش بدهم مردانه مطلق العنان باشم شما منع و تحذیر فرمودید نگذاشتید و خود رفتید و مرا همچنان دوستاق و اسیر در چنگ عجوزک نادلپذیر گذاشتید حالا نمیدانید هر روز بچه رنگی خود مینماید جان میفریبد دل میرباید یقین پنج شش هزار سال از عمر کثیفش رفته باز مثل دختر چارده ساله دهان غنچه عارضش لاله همه جا جلوه میکند کو کجاست آن که فرمود غری غیری بابی افدیه و امی شیران در تاب این کمندند اینجا مرد مرتضی علی است صلواه الله و سلامه علیه حالا اگر شاهزاده خبر شود که

برف پیری مینشیند بر سرم ...

قائم مقام فراهانی
 
۶۰۰۸

قائم مقام فراهانی » منشآت » دیباچه‌ها » دیباچه ششم

 

... نوح نبی با سفاین حلم و خزاین علم عمری ابلاغ نصایح کرد و انواع فضایح دید عاقبت تاب لوم و انکار قوم نیاورده بحر غیرت بجوش آورد و بهیبت در خروش آمد تا موج طوفان بفوج طغیان برانگیخت و روی زمین از کفر و کین بپرداخت کار دین راست کرد و گیتی چنان که خواست

خلیل جلیل با خلعت خلت و پاکی ملت معالم حق بر معاشر خلق القاء میکرد و چندان که شرح کافی میداد جرح وافی میدید لاجرم دست مجاهدت گشوده قصد بیت الصنم کرد و فرصتی مغتنم جست که معبد فارغ از بار معبود ساخت و عرضه نار نمرود گشت تا نسیم رحمت از گلشن عزت در اهتزاز آمد و معجزی زاهر چهره نمود که باغ جان ها بلاله یقین آراسته داشت و خار انکار از گلبن دل ها پیراسته

موسی علی نبینا و علیه السلام حجتی چون آفتاب روشن در دست داشت و چندان که در دعوت قوم افاضه انوار هدایت میکرد منکران را ظلمت غوایت اضافه میشد تا برای دین بپاکی کین برخاست و آیت خشم پیغمبری آشکار فرمود بامر الهی اجرای اوامر و نواهی جست و بعون یزدانی شوکت فرعونی در هم شکست فرقه کافران غرق کرد و باطل از حق فرق ...

... خلاف این عهد که خواجه ما را حجت نبوت از سیف شاهراست و پایه فتوت از عزم قاهر لایکلف الله نفسا الا وسعها اختلاف شیون و احوال باقتضای ازمنه و اوقات است که وقتی آدم صفی را مقتضی برق عصیان بود و این عهد آیینه نور ایمان گشت و هم چنین هر یک از رهبران جهان باقتضای زمان آیتی مبین داشتند که حجت اثبات رسالت و قاهر ارباب ضلالت میشد

یکی را تیشه وری پیشه دادند یکی را دسته گل بر کف نهادند یکی را چوبی معجر نما عطاکردند یکی را نطقی علت زدا روا دیدند تا شخص عالم که در عهد آدم بمثابه کودکی نارسیده بود و بهری از هستی خویش ندیده عمرها در مراتب ترقی سیر کرده بتدریج زمان تکمیل نفس نمود چون بحد وقوف رسید و مرتبه کمال دریافت بظاهر قابل التفات اشرف کاینات گردید و بمقتضای حال بساط پیشین در نور دیده رسمی نو آیین برنهاد که بازی معتاد کودک در خور پیران زیرک نبود ثبوت نبوت ختم رسل را حجتی شایسته بایست که بگوهر خویش مظهر معجزات پیش باشد و بی شرکت دیگر اسباب مروج ملت و کتاب گشته بحدت خود برق عصیان بسوزد نور ایمان برفروزد بجای شاخ درختان بیخ بدبختان برکند مثال اژدرپیچان پیکر کفر بی جان کند گل های رنگین در آتش کین بکارد غبار علت از چهره ملت بشوید لاجرم قرعه این فال بنام تیغ جهاد افتاده بدست خدا از جیب هدی برآمد جلوه جلال پایه کمال گرفت نوایر سطوات صفدری در معارک غزوات حیدری بالا کشید و حدت ضرب ذوالفقار بر هستی جان کافران ظفر جست بخطفه برقی جثه قومی جرق کرد بلطمه موجی هستی فوجی غرق نمود لاله گلشن از شعله روشن برآورد کیفر کفر از لجه نیل بداد گوهر جان بپیکر دین باز بخشید سرهای پرشر همسر خاک ساخت تن های ناپاک در بر مغاک انداخت قضا فتنة تیغ غزا شد زمانه اوراق جاهلیت بخون شست علم ساطع انباز سیف قاطع گردید وفروغ آن دو گوهر بر اسود و احمر لامع آمد تا دین حق مایة رونق پذیرفت و زمانه بشریعت راست آراسته گشت

فالحمد لله ولت مده النصب ...

... دوحه سجع طیرها موزون

این پر از لاله های رنگارنگ

جداول معانی روان کرده فواکه فواید ببار آورده خمایل فضایل پیراسته حدایق حقایق آراسته ...

قائم مقام فراهانی
 
۶۰۰۹

قائم مقام فراهانی » منشآت » رساله‌ها » شمایل خاقان - قسمت اول

 

... علمش تقاضای معلومات نمود عالم صفات پدید آورد معنی قدرت بروز کرد پس از تجلی ذات در آیینه صفات حقایق صورت اسماء جلوه گر گردید

هوالاول والآخر و الباطن و الظاهر ذاتش عین وجود است غیبش عین شهود جلوه کمال وحدت از عشوه شهود کثرت است و قوام نفس کثرت بدوام ذات وحدت عرش رحمن بر قوایم اربع قرار گرفت نور یزدان از هیاکل امکان ظهور یافت الرحمن علی العرش استوی و هو بالافق الاعلی از اطلاق بتقیید آمد از احاطه بتحدید رسید نسیم فیض از مهب فضل در جنبش افتاد شعاع وجود بر بقاع شهود تابش گرفت عوالم امر وخلق پیدا شد حقایق جزو و کل هویدا گشت الاله الخلق والامر فتبارک الله احسن الخالقین

گوهر عقل از عالم امر پدید آورد و مایة نفس از سایه عقل شهود یافت طبع ظل نفس شد جسم از طبع حاصل آمد طبایع اجسام بحکم ضرورت از هیولی وصورت ترکیب یافت و عوالم ایجاد بدین وضع اسلوب نظم و ترتیب پذیرفت قوس نزول بواسطه رحمت شد قوس صعود بضابطه حکمت امتزاج اجسام و ازدواج طبایع و اجرام منتج موالید سه گانه شد و موجب انتظام زمانه پس از جمله موالید ثلاث جنس حیوان اکل اجناس شد که قوة احساس داشت و نوع انسان اشرف انواع گشت که علت ابداع بود ...

... خسرو حسن لشکر ناز بکشور طبایع در آورد و چون بر چرخ اثیر گذشت عنصر نار از شعله نازش نشانی گرفت که طبع والا یافت و سوی بالا شتافت عادت سرافرازی جست و شیوه جانگذازی لمعه روشنایی گزید و پرتوره نمایی

گاه در وادی طور هادی نور گردید و گاه در شعله و نیران لاله و ریحان برآوردشمع را آفت پروانه کرد سمندر را عاشق و دیوانه ساخت

پس موکب حسن را منزل ثانی در عرصه هوای روحانی شد و بر وجه لطف نظری فرمود که جمله را پیرایه لطافت گشت و سرمایه نظافت رقت هوا از دقت هوی یاد داد نکهت صبها از نزهت صبی نشان یافت نسایم نجد شمایم وجد بیاورد شمایل خلد خمایل روح بپیر است گاه از جانب یمن میوزید گاه نکهت پیرهن میرساند روح و ریحان با خود قرین داشت و ریح رحمن در آستین قاصد پیر کنعان شد و حامل تخت سلیمان ...

... حسن عرضه ملالت گردید عشق صورت این حالت بدید شعله آهی برآورد که در دل سنگ اثر کرد و خاره را خانه شرر ساخت هنگامه شوق گرم شد و دل های سخت نرم آمد سختی آهن نرمی موم گشت و قوت بازوی عشق معلوم ستون حنانه را فغان مستانه آموخت پاره سنگ سیاه را زینت بیت الله کرد مشت حصبا را نطق فصیح داد و ذکر تسبیح سنگ خارا آیینه روی یار شد و شایسته عکس رخسار حسن قاهر جنبه عزت ظاهر نمود که از خاک زر ناب آورد و از خاره گوهر نایاب یکی را معشوق جهان کرد یکی را مخصوص شهان ساخت پس از آن جا مرکب عز وناز بکشور نما باز رانده نفس نبات را آب حیات داد و فصل ربیع را نقش بدیع بخشید

گاه بر طرف کهسار خیمه میزد گاه در صحن گل زار جلوه میکرد سبزه را خرم وتازه کرد لاله را سرخی غازه داد رنگ شقیق از سنگ عقیق گرو بود برگ مینا از طور سینا نشان یافت چشم نرگس پرخمار شد زلف سنبل تاب دار

سوسن بسان عیسی یک روزه گشت ناطق ...

قائم مقام فراهانی
 
۶۰۱۰

قائم مقام فراهانی » منشآت » رساله‌ها » شمایل خاقان - قسمت دوم

 

... و بالجمله رایت اقتدار ترک در تمامی ملک پدر و املاک ده برادر چنان افراخته گشت که با آن که ایشان هر یک مانند غز و خلخ و چین و سقلاب باسم خویش موسوم است و حدود و سنورشان یا یورت مخصوص ترک اشکار و معلوم باز تا اکنون در تمام ربع مسکون جملگی را در حکم یک ملک دانند و بنام ترک خوانند و او مهتر فرزندان خویش را برای ولایت عهد بهتر دید که پرتو پاک حسن را مطهر بود لاجرم القای مقالید ملک باو فرمود و او را ایلینجه خان لقب داد تا کننده کارهای خطیر گردد و بر جمله بزرگان امیر و او خود شهریاری قادر قاهر بود که بر عموم ایلات و احشام واقارب و بنی اعمام بکیاست فضل و ریاست یافت و بنفس خویش در محل موسوم بیورسوق و قارقوم و اورتاق و کورتاق ییلاق و قشلاق میکرد و آن دوکوهی است شامخ و عظیم که هنگام آیت خلد نعیمند و در فصل ربیع محیی عظم رمیم

این پر از لاله های رنگارنگ

وان پر از میوه های گوناگون ...

... چرا نظر نکنی یار سرو بالا را

اغوز را از مشاهده این حال پای رفتار نمانده چشم دیدار گشوده هر سو نظاره میکرد تا دختر عم خویش یوزخان را دید که برقع روی برگشاده و بر لب جوی ایستاده دلبران ماه روی و دختران جامه شوی چون هاله بر گرد ماه و لاله در باغ گل پیرامن حریمش جمعند و اوخود مانند شمع که بزم یاران فروزد و جان پروانه سوزد سرگرم تماشای جواری است و در قصد مردم شکاری

دفع گمان خلق را تا نشوند مطلع ...

... مختصه لک ذون غیرک غبخها

و دلالها وعناقها و وصالها

و تدوم مادام الاله کما تری

تبقی متی تبقی الغصون ظلالها

ذکر فرزندان اغوز ...

... جای او در حوالی یوری قای بوده و احوال فرزندان او در فتنة تور فریدون مشخص نگشته و معلوم نیست که در چه عهد بایران رسیده لکن یورت ایشان در این ملک معلوم است و تا اکنون ببایندر یورتی مشهور و آن موضع از رباع سهند مقامی دل پسند است که مرغزار بدیع و کوه سار رفیعش از حضرت طلل و رفعت قلل با گلشن خضرای چرخ و جنت علیای خلد برابر است و از تارک گردون پیر و طارم برجیس و تیر فراتر

شعابش لاله زار است و سحابش ژاله بار و نسیمش عطربیز و زمینش مشک خیز

خاک را چون ناف آهو مشک زاید بی قیاس ...

قائم مقام فراهانی
 
۶۰۱۱

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

... سبزه سرزد از گلش در خط شدم از باغبان

گفت آوخ چون کنم خود رواست داغ این لاله را

هان حذر ای مردم از چشم تر من زانکه من ...

... گفتمش یغما بماند یا رود بیرون ز بزم

گفت چون وصل اوفتد رخصت بود دلاله را

یغمای جندقی
 
۶۰۱۲

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

... نگر بی پرده روی گل برافکن برقع ساقی

ایاغ لاله بین بر کف صلازن باده خوار ان را

خورد خون دلم ور زار گریم مغتنم داند ...

یغمای جندقی
 
۶۰۱۳

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

... عشق داغ دل فرهاد به خون کرده رقم

نقش هر لاله که بر دامن کهساران است

رخ تو و اشک مرا کیست که خود دید و نکرد ...

یغمای جندقی
 
۶۰۱۴

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

... گندم خال تو یک دانه و صد مسکین است

بیستون بر ندمد لاله که فرهاد هنوز

چشم آلوده به خونش به ره شیرین است ...

یغمای جندقی
 
۶۰۱۵

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

... جزع خونخواره گلروی بتان نرگس مست

دل صد پاره ما لاله خونین کفن است

یاسمن سینه صافی و شقایق رخسار ...

یغمای جندقی
 
۶۰۱۶

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

... گر جلوه شمشاد تو بیند خجل آید

با لاله صد داغ خوشم از همه گل ها

زان روی که از نکهت او بوی دل آید ...

یغمای جندقی
 
۶۰۱۷

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

... معلق شد سبوی غنچه از شاخ

سرا پا لاله جام آمد خوش آمد

اگر ماه مبارک شد نکو شد ...

یغمای جندقی
 
۶۰۱۸

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

... جز آن دهان و دل و اشک چشم والیه نیست

ز لاله گر بدمد سنگ و قطره زاید رود

یغمای جندقی
 
۶۰۱۹

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

... بر رخ آری بسته خوشتر بوستانی کاندر او

لاله و گل باز نشناسد کسی از خار و خس

دوده شمع است و آتش توده کاه است و باد ...

یغمای جندقی
 
۶۰۲۰

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۱

 

... به ضرب ناخن و دندان و نشگون

کشیدش تن بسان لاله در خون

به کار کشتی او را بر زمین زد ...

یغمای جندقی
 
 
۱
۲۹۹
۳۰۰
۳۰۱
۳۰۲
۳۰۳
۳۶۲