این مثنوی به بحر هزج مسدس مقصور سروده شده و واقعه آن در کاشان اتفاق افتاده است و بطور خلاصه چنین است که چند نفر شبی در کاشان به شاهد بازی ومیخوارگی مشغول شدند، در این میان زنی مکاره بر این راز آگاه شد و با چند نفر که خود را به «نیم سوز» مسلح کرده بودند بر آنها تاخت و مجبور به فرارشان کرد اما سر دسته شاهد بازان و میخواران به دست «نیم سوز بدستان» افتاد و کتک مفصلی خورد، بقیه این حکایت شیرین را باید در کتاب خواند.
منظومه خلاصه الافتضاح منظوم داستانی است که در ضمن یکی از مکتوبات یغما که از قول میرزا آقاخان محلاتی به برادرش نوشته شده آمده است.(رک به مجموعه آثار یغما، جلد دوم مکتوب شماره ۲)
شبی غیرت ده روز بهاران
نشاط افزای صبح با ده خواران
من و فرخ حریفی چند دمساز
همه همدست و هم پیمانه هم راز
ز دریای لطافت گوهری را
ز برج ماه روئی اختری را
ز بس شیرینی او را مهربان مام
ستوده نام شیرینش در ایام
شکر در تنگ از شیرین دهانش
خجل طوطی ز شکرخا زبانش
لبش در بذله شیرین شکر جوش
دهانش گاه گفتن چشمه نوش
بقا در چشمه نوشش ممثل
به شیرین مشربی شیرین اول
اگر فرهادش اندر خواب دیدی
قلم بر دفتر شیرین کشیدی
تبسم لب دهان گفتار شیرین
بدن اندام قد رفتار شیرین
زدیمش قور به صد نیرنگ و افسون
سپاس اختر آوردیم و گردون
روان پس شیشه ای چند از می ناب
که بردی عکس از آن مهر جهان تاب
بدست آمد ز جهد پیشکاران
که بی می نیست خوش عهد بهاران
دگر کاشانه ای ز اغیار خالی
وسط احوال نی پست و نه عالی
گل و ریحان و نقل و هر چه باید
که مستان را گریز از آن نشاید
دف و مزمار و چنگ و بربط و عود
به سعی پیشکاران گشت موجود
در عشرت گشاده باب بستیم
روان در حلقه ساغر نشستیم
شب و روزی دو با هم کام را ندیم
مقرر پای کوبان جام را ندیم
نگویم دور زد پیمانه ای چند
شد از صهبا تهی میخانه ای چند
ز ملزومات کام و عشرت و نوش
نشد الحق سر موئی فراموش
سیم شب کاین سپهر آئینه فام
به مغرب باز برد این بسدین جام
دگر ره جام و ساغر بر گرفتیم
زمانی بوسه گه ساغر گرفتیم
زشب بگذشت چون پاسی دو یا بیش
من و یاری به دستور شب پیش
به ایمای خرد زان عیش خانه
که ایمن باد ز آسیب زمانه
پس از برخی مزاح و لهو و تقبیل
سوی آرامگه کردیم تحویل
مقرر شد بر آن پیمان و میثاق
که هنگامی که این هندوی زراق
نهد بر طاق خاور جام خورشید
جهان فرخ شود چون کاخ جمشید
فرو شوئیم چشم از سرمه خواب
زنیم از چشمه هش بر جبین آب
خزان زی محفل معهود گردیم
حریف چنگ و جام و عود گردیم
به روی شاهد شیرین شمایل
فرو شوئیم زنگ انده از دل
به دوران شراب ارغوانی
ز سر گیریم دور زندگانی
از این غافل که اختر در کمین است
زمانه خصم و مهر و مه به کین است
فلک در فکر کار انتقام است
به جای باده خون دل به جام است
جهان چون غمزه ساقی است خونریز
زمان چون چشم شاهد فتنه انگیز
بنابر پاس پیمان شب دوش
طلوع صبح گاهان مست و مدهوش
دل از انده تهی لب پر ترانه
نهادم پا به راه از سطح خانه
حریف مهربان بوالقاسم راد
که کس چون او ندارد مهربان یاد
به بزم اندر حریف جام و باده
نمرده هر که را او جام داده
کسی کز دست او کرده قدح نوش
رسد ز ایوان چرخش نغمه نوش
در آن محفل که او را می به جام است
نگوید هر که عاقل می حرام است
چو یازد دست سوی آب گلگون
کند زاهد به جامی خرقه مرهون
کند گر در حرم از دیر تحویل
حرم میخانه گردد جام قندیل
روان در عرض راه آمد مرا پیش
دمی سرد ولبی خشک و دلی ریش
ذلیل و خسته و منکوب و مخذول
شکسته دل تر از حکام معزول
بدو گفتم که ای مقصود یاران
به رویت شاد جان دل فگاران
چنین روزی که اختر کار ساز است
به روی ما در اقبال باز است
می اندر جام و شاهد در کنار است
طرب همدست و عشرت پیشکار است
سرود چنگ و نای و بربط و عود
جهان را داده یاد از عهد داود
نوای مطربان ساری آواز
دل آویز و روان بخش و طرب ساز
چه جای انده و وقت ملال است
به حال عیش باز آی این چه حال است
چو در گوش آمد از من این سرودش
سیه شد چهره گردون ز دودش
که ای یغما خموش این داستان چیست
سیه اختر از ما در جهان کیست
دگرگون کرد رفتاری زمانه
پریشان گشت آن عیش شبانه
عدوئی را بدان خلوت پی افتاد
تو خود گفتی که آتش در نی افتاد
کنیزان سیه چون کینه توزی
به کف هر یک گرفته نیم سوزی
دمی زان پیش کز میدان خاور
کشد آن ترک عالم گیر خنجر
ز ره موزنگیان آهنین چنگ
به خشت و مشت و چوب و آجر و سنگ
ز یکره نه دو ره نه بل زهرسوی
غلو کردند بر بام و در و کوی
چه گویم آه بیلک بر شکستند
به ضرب سنگ اول در شکستند
به دالان پای رسوائی نهادند
به یاران باب فضاحی گشادند
حریفان از خمار باده دوش
همه چون چشم ساقی مست و مدهوش
یکی از پا شده بر سر فتاده
یکی چون چنگ سر در بر فتاده
صبوحی را یکی پیمانه بر کف
به چنگ اندر یکی نای آن دگر دف
«رجب» آن ناتوان شیرخواره
که بودش زان میان از ما کناره
چو در گوش آمدش بانگ شبیخون
نهاد از محفل ما پای بیرون
که بیند آن هیاهوی و فغان چیست
بساط آرای این شور و فغان کیست
دو اسبه گام زن شد سوی دالان
فغان برداشت کی برگشته حالان
خمش باشید کز تاب می ناب
غنوده خواجه«شیرین» رفته در خواب
همانگر شود آن مست هشیار
شود بس فتنه خوابیده بیدار
«قدم خیر» آن سیاه سخت بازو
که زیتون باز نشناسد ز مازو
چنان بر فرق او زد نیم سوزی
که مسکین را نه پک ماند و نه پوزی
کنیزان دگر از پی قوی کوب
به سنگ دمشت وحشت و آجر و چوب
بر او از چار جانب راه بستند
سرا پا عضو عضو او شکستند
سرش صد جا ز زخم سنگ خسته
تنش چون کهنه تابوتی شکسته
ندانم نیم جانی برده باشد
و یا در زیر پاها مرده باشد
اگر زنده است گو فالش نکو باد
و گر مرده«لمر قدتیزه» باد
دو ساعت گوش دادم در پس پی
نمی آمد صدای فس فس وی
چو از پیکار او آسوده گشتند
چو برق لامع از دالان گذشتند
کنار زیره عبدالباقی گوز
به بخت فرخ و اقبال فیروز
به ساغر باده گلرنگ می ریخت
اساس رقص و سازدنگ می ریخت
سیاهی ز آن حکایت آگه افتاد
سوی آن مست مسکینش ره افتاد
چنانش نیم سوزی آتش اندود
به سرزد کش بر آمد بر فلک دود
به کام وی به جای آب گلگون
دوید از کاسه سر در قدح خون
از آن می کز نوش در ساغر افتاد
بشد کز پای خیزد بر سر افتاد
ز ضرب نیم سوز آن کنیزان
به فرقش برق آتش گشت ریزان
وزآن آتش چنان شد تیره روزش
که نشناسند باز از نیم سوزش
زدندش آنقدر تیپا و سیلی
که چون زنگی سرا پا گشت نیلی
بر او شد بزم ماتم محفل سور
به ناکامی فزرتش گشت قمصور
نکشتش لیک خواهد داد جان را
خدا رحمت کند آن نوجوان را
چو اختر بسپرد دور سعادت
شود مینای می جام شهادت
ز حال«قاسم» مسکین چه پرسی
مبادت غم از آن غمگین چه پرسی
چو شد از گردش دوران به باقی
قدح آب شهادت مرگ ساقی
هیاهای سیاهان بیشتر شد
ز سر ماجرا قاسم خبر شد
ز بیم نیم سوز آن کنیزان
به توی زیره ای درشد گریزان
میان زیره سنگی پیش ره بود
به پایش خورد چون بختش سیه بود
ز بالا سرنگون افتاد در زیر
قضا گفتش که خیلی کرد توفیر
بر آن مفلوک مسکین درگه سیر
فتاد از گوشه ای چشم قدم خیر
نخست از فحش قدری پف و پف کرد
زکین بر نیم سوز آنگاه تف کرد
چو مصر و عان روان شد سوی زیره
عدو غالب حریف و بخت تیره
دو اسبه چنگ زد در ریش قاسم
یکی هفتاد شد تشویش قاسم
به ضرب ناخن و دندان و نشگون
کشیدش تن بسان لاله در خون
به کار کشتی او را بر زمین زد
به قصد کشتن او را بر جبین زد
بنای کوب بر مشت و لگد شد
به قاسم زیره سرداب لحد شد
چو کردش چون گل فخارگان خوب
غبار تن به پای کین لگدکوب
به بالا زد روانی آستین را
کشید آن نیم سوز آتشین را
چه گویم با تو من زان سخت کینی
الهی روز بد هرگز نبینی
برون آورد مسکین تن زدلقش
نهاد از کاردانی پا به حلقش
پس آنگه نیم سوز عافیت سوز
ببالا برد نامرد ستم توز
چنان کوبید بر فرق سر او
که گفت از کوی ضیغن مادر او
عروسیت عزا گردید قاسم
رخت چون کهربا گردید قاسم
به زیره روزت ای مادر سیه شد
به قول بچه ها گوزت گره شد
به زیره کشت گردون بی گناهت
شده سکوی زیره حجله گاهت
تو مادر از کجا و جنده بازی
نباشد جنده بازی بچه بازی
حریف سفله میخواری نداند
کجا بوزینه نجاری تواند
ترا شغل نیاکان شعر بافی است
چه کارت با سرود و جام صافی است
بیا بیرون ببین آقای خود را
حریف کاردان مولای خود را
که تا گردنده مینای سپهر است
به چرخ افتاده جام ماه ومهر است
بهر عهدی نه اکنون چشم سیار
ندیده همچو او رند قدح خوار
چه گویم کوچه کوچه دهنه دهنه
چو دزدان می گریزد پا برهنه
به جائی کو چنین دارد تحاشی
تو گوز دسته نقاشی که باشی
بگو مادر که عبدالباقیم کو
خمار غم قوی شد ساقیم کو
نبستم حجله دامادی وی
نرقصیدم به بزم شادی وی
کجا در خرمن وی گاو بستند
کجا یارب سر او را شکستند
کدامین خصم دارد قصد خونش
که تیپا می زند بر توی کونش
شهیدار گشت قاسم هیچ غم نیست
ندانم قصه آن لاتجم چیست
شنیدم باقی آن سرخیل مستان
حریف حجره خدمتکار بستان
هنوزش نیم جانی در بدن بود
شعورش بود و یارای سخن بود
گهی آهسته و گاهی به فریاد
جواب مام مذبوحانه می داد
که ای مادر مپرس احوال باقی
نصیب سگ نگردد حال باقی
کنیزان سنگ و خشت و چوب بر کف
کشیده گرد من از چارسو صف
یکی مالد لگد بر پوزه من
یکی آجر زند بر غوزه من
طنابم این یکی بندد به بازو
گذارد آن یکم آجر به زانو
سمنبر دسته سرکو گرفته
سمن سیما در پستو گرفته
زند این دسته گاه از پس گه از پیش
کند آن کاکلم گاهی، گهی ریش
به من دیگر پس و پیشی نمانده
به باقی کاکل و ریشی نمانده
نخوردم جز دو ته پیمانه درد
ندانم تا بکی خون بایدم خورد
دو هفته بیش بر درها دویدم
به بزم اندر شبی جامی کشیدم
کنون از صدمه جانم بر سر آمد
گه ناپخته از حلقم بر آمد
به زیر سنگ و خشت و چوب مردم
خداوندا چه گه بود این که خوردم
زکف مغزی که خود هرگز نبینی
فرو ریزد مخم از راه بینی
برو مادر که روز من چو شام است
برو مادر که کار من تمام است
برو ای مادر فرخنده روزم
نبینی تا به زیر نیم سوزم
مرا دولاب پستو کاخ سور است
سرود حجله گاهم عر و عور است
وصیت می کنم ای مهربان مام
زصهبای شهادت چون کشم جام
نخستم در خم صهبا فرو کن
به آب باده پاکم شست و شو کن
بیار از خاک دیرم سدر و کافور
حنوطم ساز ده از ساس انگور
رسید اینجا چو گفت و گوی باقی
سمنبر شاه ملک قولچماقی
چنان بنواخت بر سر نیم سوزش
که بگذشت از ثریا بانگ گوزش
حکایت در دهانش خرد بشکست
از آن ره روح پاک او برون جست
نگوئی کز چه باقی را به یک گوز
سیه شد ز آسمان نیلگون روز
یکی ز آن نیم سوز ارزانکه مردی
بخور تو گر نریدی اهل دردی
به مردی جد رستم بود باقی
که خود جان داد از گوز چماقی
تو گر ضرب سمنبر دیده بودی
چه جای گوز، بر خود ریده بودی
حریف جام باده آقا بابا
حریفان را همه بابا و ماما
زغفلت خورده می در چار محفل
خود از بدمستی ایام غافل
به چرخ اندر سرش گه همچو دولاب
گهی مانند بخت خویش درخواب
چنان بالا کشیده خرخر وی
که نشنیدی چمانی شرشر وی
به زانو کله می خورده او
بهم بر چشم صاحب مرده او
ز بانگ شیون باقی نالان
به خود باز آمد آن کج گشته پالان
گمانش آنکه بانگ چنگ و رود است
زمان رامش و گاه سرود است
روان آسیمه سر برخاست از جای
بلی مستان ندانندی سر از پای
چه داند بانگ نی یا صوت گوز است
چراغ این یا شعاع نیم سوز است
به چرخ افتاد همچون چرخ دولاب
همی لرزاند خود را هم چو سیماب
گهی خواند و گهی بشکست تنگل
خراس آساگهش در چرخ قنبل
که از در«گل بدن» چون سرزده مار
چماقی چون دم عقرب گره دار
به کف داخل شد و بر شمع پف کرد
روان بر گاو سر خصمانه تف کرد
شرقی زد بر وی غوزک وی
یکی دیگر یکی دیگر پیاپی
روان بزغاله قندی وش به دیوار
فرو می جست و بر می جست ناچار
چنین جاها نپاید هر که مرداست
کجا بزم طرب جای نبرد است
عدو چست و قدم سست و خرد دنگ
بلا نزدیک و شب تاریک و جا تنگ
ز روی مصلحت رای دگر زد
برهنه پا هزیمت را به در زد
نخستین پی بهم پیچید لنگش
به سر غلطید و بیرون شد تلنگش
تلنگی آن چنان گوئی که توب است
نرید از ضرب صدمه باز خوب است
سیاهان دور او چنبر کشیدند
به کوبش نیم سوزان بر کشیدند
چنان می کوفتندی بر به فرقش
که می شد بر ثریا شرق شرقش
ز چوب و سنگ کورا بر دل آمد
ز قاسم هم ز باقی فاضل آمد
در آن ساعت که کوبش مغز می سفت
به خود در زیر لب بامویه می گفت:
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این مثنوی که به بحر هزج مسدس مقصور سروده شده، ماجرایی از میخوارگی و شاهدبازی در کاشان را بیان میکند. داستان از این قرار است که گروهی در شب مشغول جشن و شادی هستند که زنی به نام نیم سوز به راز آنها پی میبرد و با چند نفر دیگر به آنها حمله میکند. در این بین، رهبر گروه به شدت مورد ضرب و شتم قرار میگیرد و بقیه مجبور به فرار میشوند. این حوادث موجب رسوایی و فضاحتی برای شرکتکنندگان جشن میشود. این داستان با طنزی خاص و زبانی آهنگین روایت شده و نقدی به عواقب اخلاقی و اجتماعی چنین رفتارهایی دارد.
هوش مصنوعی: یک شب غیرت و شجاعت، مانند روزهای بهار، احساس شادابی و نشاط را به صبح میآورد، که در آن روز، افراد ناتوان یا ضعیف به برکت آن شجاعت از خواب بیدار میشوند.
هوش مصنوعی: من و فرخ دوستانی همدل و همراه هستیم، که همه ما در یک هدف مشترک و با راز و رمزهایی مشابه با هم همکاری میکنیم.
هوش مصنوعی: از دریای نرمی و لطافت، مرواریدی به دست میآید که درخششی مشابه به ستارهای در آسمان دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر شیرینی و مهربانی او، مادرش او را ستوده و نام "شیرین" را برایش انتخاب کرده است.
هوش مصنوعی: در دلش از شیرینی کلام آن شخص، طوطی که خود به شیرینی معروف است، احساس ناتوانی میکند.
هوش مصنوعی: لبهای او مانند شیرینیهای خوشمزه است و صحبتهایش همچون چشمهای از نیکوکاری و شادی جاری است.
هوش مصنوعی: زندگی جاودانه در نوشیدن این چشمه بیانگر طعم شیرین و دلپذیری است که از آن مینوشیم.
هوش مصنوعی: اگر فرهاد در خواب شیرین را ببیند، انگار که قلمش را بر روی دفتر او کشیده است.
هوش مصنوعی: لبخند لب و گفتار دلنشین، زیبایی بدن و لطافت قد و رفتار، همه نشان از نوعی شیرینی و جذابیت دارند.
هوش مصنوعی: ما او را با صد نیرنگ و جادو به زمین زدیم و با سپاس از ستارهها و بخت به نتیجهای رسیدیم.
هوش مصنوعی: بیا چند شیشه از آن نوشیدنی خالص بیاریم که یادگاری از آن خورشید تابان را با خود داریم.
هوش مصنوعی: به دست آمد از تلاش خدمتگذاران که بدون شراب، بهار هیچ لذت و خوشی ندارد.
هوش مصنوعی: آرزو دارم که منزل دیگری از افراد غریبه در میان حال و روز خودم، نه پایین و نه بالا، خالی باشد.
هوش مصنوعی: گل و ریحان و شیرینی و هر چیز دیگری که برای مستان مناسب نیست و باید از آن دوری کنند، در اینجا اشاره شده است.
هوش مصنوعی: موسیقیدانان و هنرمندان با تلاش و کوشش خود ابزارهای موسیقی مانند دف، مزمار، چنگ، بربط و عود را به وجود آوردند و به زندگی آوردند.
هوش مصنوعی: در خوشی و خوشحالی، درب را باز کردیم و با روحی سرشار، در جمع دوستان و در کنار میخوارگی نشستهایم.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده است که هر شب و روز، ما دو نفر با هم خوشی و لذت را تجربه نمیکنیم و نمیگذاریم که خوشیامان پایدار باشد.
هوش مصنوعی: نگو که چند بار پیمانه به دور چرخیده و چند میخانه از شراب خالی مانده است.
هوش مصنوعی: از جمله نیازهای خوشبختی و لذت و خوشگذرانیدن، حتی یک نکته کوچک هم از یاد نرفته است.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی شب و عکسی که در آسمان منعکس میشود اشاره شده است. در پایان روز، آسمان با رنگهای زیبا و جادویی به سمت غرب تغییر رنگ میدهد و گویا جامی پر از زیبایی را به سوی ما میآورد.
هوش مصنوعی: ما دوباره مسیر نوشیدن جام و ساغر را در پیش گرفتیم و مدتی بوسه را از ساغر چشیدیم.
هوش مصنوعی: شب به پایان رسید و صبحگاهی فرارسیده است. من و دوستانم به یاد شب گذشته، همچنان در کنار هم هستیم و به گفتگو و یادآوری آن شب ادامه میدهیم.
هوش مصنوعی: با درایت و خرد خود، زندگی را به گونهای بساز که از آسیبهای روزگار در امان بمانی.
هوش مصنوعی: بعد از چندی خوشگذرانی و بازی و بوسه، به سمت آرامش و آسایش خود بازگشتیم.
هوش مصنوعی: تصمیم گرفته شد که بر اساس آن توافق و پیمانی که گذاشته شده، در زمانی که این زن هندو با رنگ پوست زرد حاضر میشود...
هوش مصنوعی: اگر جام خورشید را بر طاق خاور بگذارند، جهان شاداب و خوشبخت خواهد شد، مانند کاخ جمشید که باشکوه و پر زرق و برق است.
هوش مصنوعی: چشمهایمان را از سرمه میپوشانیم و خوابهای شیرین میبینیم، در حالی که قطرات آب در پیشانیام میچکد.
هوش مصنوعی: ما از آن جمع دلچسب و همیشگی دور شدیم و به جمع آدمهایی که به موسیقی و نوشیدنی علاقه دارند پیوستیم.
هوش مصنوعی: ما به خاطر زیبایی و جذابیت معشوق خود، غم و اندوه را از دل بیرون میرانیم.
هوش مصنوعی: اگر زندگی را با لحظات خوشی پر از شراب ارغوانی آغاز کنیم، میتوانیم دورانی زیبا و شاد را تجربه کنیم.
هوش مصنوعی: آدمی در زندگی به چیزهای خوشایند و محبتآمیز توجه میکند، اما غافل از اینکه زمانه و تقدیر ممکن است به او آسیب برسانند.
هوش مصنوعی: آسمان در حال برنامهریزی برای گرفتن انتقام است و به جای نوشیدن شراب، دل را به فنجان خون تبدیل کرده است.
هوش مصنوعی: دنیا همچون نگاهی از ساقی، دلخراش و پر از درد است و زمان، مانند چشمی از معشوق، موجب فتنه و آشوب میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر وفای به عهد شب گذشته، صبحگاهان با حالتی سرمست و حیران طلوع کرد.
هوش مصنوعی: دل را از غم خالی کردم و لبم را پر از آواز قرار دادم، قدم در راهی گذاشتم که از خانه شروع میشود.
هوش مصنوعی: حریف مهربان بوالقاسم، که هیچکس دیگری مانند او را ندارد، همیشه مورد یاد و یادآوری است.
هوش مصنوعی: هر کسی که در میهمانی به او جام و شرابی داده شده، هنوز زنده است و در زندگیاش شاداب خواهد ماند.
هوش مصنوعی: کسی که از دست او، جام نابودی بیداری گرفته باشد، از بلندای آسمان، موسیقی خوشی به او میرسد.
هوش مصنوعی: در جمعی که او مشغول نوشیدن است، هیچکس نمیگوید که نوشیدن برای آدمهای عاقل ممنوع است.
هوش مصنوعی: زمانی که زاهد دستش را به سمت آب قرمز میبرد، به جامی که بر آن از خرقهاش گذشت کرده، وابسته و محتاج است.
هوش مصنوعی: اگر در حرم، از میخانه استقبال شود، آنگاه جام قندیل به دست خواهد آمد.
هوش مصنوعی: در میانهی مسیر، روح من به سمت من آمد، در حالی که در هوای سردی قرار داشتم و لبهایم خشک و دلم جریحهدار بود.
هوش مصنوعی: آدمی در حالتی خوار، خسته و شکستخورده قرار دارد، حتی از حال صاحبان قدرتی که کنار گذاشته شدهاند، هم دلbrokenتر است.
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای محبوب و هدف دوستان، با دیدن تو جانم شاد و دلها سرشار از شادی میشود.
هوش مصنوعی: در چنین روزی که ستارهها در ترتیب مناسبی قرار دارند، روز خوشی برای ما آغاز شده است.
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از لذت و خوشی است که با نوشیدن شراب و همراهی معشوق به دست میآید. نشان دهندهی فضایی شاداب و شگفتانگیز است که در آن خوشی و شادی مفهومی عمیق و پررنگ دارد. شراب در جام و معشوق در کنار است و اینها با هم، شادی و خوشبختی را برای انسان به ارمغان میآورند.
هوش مصنوعی: آواز چنگ، نای، بربط و عود دنیا را به یاد دوران داود میسازد.
هوش مصنوعی: آوای نوازندگان در ساری، آواز دلنواز و روانبخش و شادیآور است.
هوش مصنوعی: نگران نباش و از غم و اندوه دوری کن، چرا که زمان شادی و لذت است. این وضعیت مناسب حال نیست.
هوش مصنوعی: زمانی که این آهنگ در گوشم پیچید، چهره آسمان به خاطر دودی که به وجود آمد، تیره شد.
هوش مصنوعی: ای یغما، سکوت کن! این داستان چیست؟ ستارهای شوم از ما در این جهان چه کسی است؟
هوش مصنوعی: زمانه رفتار خود را تغییر داد و باعث شد آن شب خوشایند به هم بریزد.
هوش مصنوعی: در خلوتی به دشمنی برخورد کردی و خودت گفتی که آتش در نی افتاده است.
هوش مصنوعی: کنیزان سیاهچهره، مانند افرادی که کینهورزی میکنند، در دستان خود یک شعلهی نیمسوز دارند.
هوش مصنوعی: قبل از آنکه آن ترک جهانی، خنجرش را از میدان خاور بیرون بکشد، لحظهای مکث کن.
هوش مصنوعی: از مسیر موزنگیها، با دستان آهنین خود به تخته، مشت، چوب، آجر و سنگ میزنند.
هوش مصنوعی: از یک مسیر نه دو مسیر و نه از هیچ کجا، بر بام و در و کوی به افراط پرداختهاند.
هوش مصنوعی: چه بگویم، آه! دلم به درد آمده است، مانند بیلکی که در اثر ضربه سنگی نخستین، شکسته و خرد شده است.
هوش مصنوعی: او به جایی وارد شد که رسوایی و شرمساری در آنجا فراوان بود و دوستانش به او اجازه دادند که این موضوع را آشکار کند.
هوش مصنوعی: رقیبان از خوشی و نشئگی باده شب گذشته، همگی مانند چشمهای ساقی سرمست و گیج هستند.
هوش مصنوعی: یک نفر از زمین بلند شده و بر دیگری که به زمین افتاده، تسلط پیدا کرده است. و دیگری مانند چنگ (آلات موسیقی) در آغوش او افتاده است.
هوش مصنوعی: در یک صبح، یکی از جامهای شراب در دست است و در دیگري ساز نواخته میشود.
هوش مصنوعی: در این بیت به یک نوزاد ناتوان اشاره شده است که به دلیل وضعیتش از دیگران فاصله گرفته و به کجخلق شده است. این تصویر به نوعی بیانگر عدم توانایی و ضعف او در برابر شرایطی است که در آن قرار دارد.
هوش مصنوعی: وقتی صدای حمله به گوشش رسید، از جمع ما بیرون رفت.
هوش مصنوعی: چرا کسی به دنبال فهمیدن این هیاهو و شکوه نیست؟ این نمایش و جنجال از کجا آمده و چه کسی آن را به راه انداخته است؟
هوش مصنوعی: دو اسب با سرعت به سمت راهرو حرکت کردند و صداهایی از شادی و شور و شوق به راه انداختند. آیا حالا که برگشتهاند، دیگر حال و هوای گذشته را دارند؟
هوش مصنوعی: سکوت کنید، زیرا بادهی ناب باعث خواب رفتن آقای «شیرین» شده است.
هوش مصنوعی: آن کسی که مست و سرخوش است، ناگهان به آگاهی میرسد و فتنهها و چالشهایی که پنهان بودهاند، دچار بیداری میشوند.
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی از کسی یا چیزی اشاره دارد که با وجود ظاهر ظاهری یا خاصی که دارد، قادر به تشخیص تفاوتها نیست. به عبارت دیگر، به نظر میرسد که این شخص یا شیء، با وجود اینکه در میانسالی یا بالا رفتن از پلههای زمان و تجربه قرار دارد، همچنان نمیتواند ویژگیهای بین دو چیز را به خوبی تشخیص دهد. به طور کلی، میتواند به عدم درک درست یا عدم تجربه کافی اشاره داشته باشد.
هوش مصنوعی: به او ضربهای زد که نه چیزی از او باقی ماند و نه حتی کسی یا چیزی برای او باقی ماند که بتواند به آن اتکا کند.
هوش مصنوعی: دختران دیگر به دنبال تو آمدهاند و از ترس چشمانت، مانند آجر و چوب به زمین میکوبند.
هوش مصنوعی: به او از چهار سمت راه را بستند و تمام اعضای بدنش را با سختی شکستند.
هوش مصنوعی: سر او به شدت آسیب دیده و پر از زخم است، بدنش مثل تابوتی قدیمی و خراب به حالت خستگی افتاده است.
هوش مصنوعی: نمیدانم که آیا جانی را از من گرفتهاند یا اینکه در زیر پاهایم مرده است.
هوش مصنوعی: اگر زنده است، به او بگویید که صدایش خوب است و اگر مرده است، یادش گرامی باد.
هوش مصنوعی: دو ساعت به صدای این شخص گوش دادم، اما هیچ نشانهای از صدای او نداشتم.
هوش مصنوعی: وقتی که از نبرد و جنگ خلاص شدند، مانند برقی درخشان از دالانی عبور کردند.
هوش مصنوعی: در کنار زیره، عبدالباقی به خوش شانسی و سرنوشت خوب اشاره میکند.
هوش مصنوعی: در جام شراب، مایهای با رنگ گل میریزد و این، پایه و اساس رقص و موسیقی را به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: در پی آن داستان، خبر سیاهی به آن مرد مست و بیچاره رسید و راهش به او افتاد.
هوش مصنوعی: او را به گونهای دچار سوختگی کردهام که با شعلههای آتش بر سرش نمایان شده و از آن، دود به آسمان بلند شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر رضایت او، به جای اینکه آب زلال بنوشد، خون از سرش به داخل جام ریخت.
هوش مصنوعی: درختی که از میوهاش، بادهای در جام ریخته شد، همان درختی است که اگر از پایش برآید، بر سرش خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: بر اثر ضربههای نیم سوز آن کنیزها، بر روی سرش جرقههای آتش مانند باران میبارد.
هوش مصنوعی: این آتش چنان شعلهور و تاریکش کرد که دیگر کسی نتواند او را حتی از سوختن نیمهاش بشناسد.
هوش مصنوعی: او را آنقدر زدند که تمام بدنش به رنگ نیلی درآمد، مثل زنگی که از ضربههای مکرر تغییر رنگ میدهد.
هوش مصنوعی: به خاطر شکست و ناامیدی، جشن شادی به مجلس عزا تبدیل شد و محفل سرور به غم و اندوه بدل گردید.
هوش مصنوعی: او را نکشت، اما خداوند جانش را خواهد گرفت و برای آن جوان دعا میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی که ستاره به دور سعادت بسپرد، میتواند زیبایی و خوشبختی را به انتهای جام شهادت منتقل کند.
هوش مصنوعی: از حال «قاسم» بیچاره چه میپرسی، نبادا که از غم او با کسی صحبت کنی. غم آن غمگین را از کسی نپرس.
هوش مصنوعی: زمانی که تاثیرات زندگی و چرخش روزگار پایان مییابد، جام آب راز شهادت را حافظ میشود.
هوش مصنوعی: هیاهوی سیاهپوشان به حدی افزایش یافت که قاسم ناگهان از ماجرا مطلع شد.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه آن کنیزان به توی زیره (که نمادی از ترس و نگرانی است) نزدیک نشوید، به طور پنهانی از تو فرار میکنند.
هوش مصنوعی: در راهی سنگی، کسی پایش به سنگ میخورد و این نشاندهندهی بدشانسی اوست.
هوش مصنوعی: از بالا به پایین افتاد و تقدیر به او گفت که تفاوت زیادی داشت.
هوش مصنوعی: بر آن بیچاره ی مستمند، در آنجا که ناامیدی حاکم است، نگاهی به او افتاد و مشیتی نیکو در مسیر او قرار گرفت.
هوش مصنوعی: در ابتدا از ناسزا و توهین کمی ناراحت شد و بعد از آن به آرامی از خود خشم و تنفرش را بروز داد.
هوش مصنوعی: وقتی مصر و عان به سوی زیره روان شدند، دشمن غالب و حریف و بخت دچار ناامیدی بود.
هوش مصنوعی: دو اسب چنگ زدند به ریش قاسم و یکی از آنها باعث شد که قاسم به مدت هفتاد روز مضطرب و نگران باشد.
هوش مصنوعی: او با ناخن، دندان و نشگون، به شدت او را آزار داد و بدنش را مانند لالهای که در خون غلتیده است، زخمی کرد.
هوش مصنوعی: او را به زمین انداخت و به قصد کشتن، ضربهای به پیشانیاش زد.
هوش مصنوعی: قاسم به شدت تحت فشار و ضربات قرار گرفت و در نهایت به خاک سپرده شد.
هوش مصنوعی: وقتی او مانند گلی زیبا و باطراوت رشد کرد، گرد و غبار تنش بر پای کینهها پا گذاشت و زیر پا رفت.
هوش مصنوعی: شخصی به سرعت دستش را به سمت بالای آتش کمجان کشید.
هوش مصنوعی: من نمی دانم با تو چه بگویم از آن کینه سختی که در دل خداوند وجود دارد، تو هرگز روز بدی را نخواهی دید.
هوش مصنوعی: یک فرد مسکین و فقیر را بیرون آورد و سپس روی او زوایای دلقی را گذاشت که بر اثر دانایی و آگاهیاش، به صورتش حملهکرد.
هوش مصنوعی: پس از آن، آرامش نیمهجان را که به شدت آسیبدیده بود، بهسوی بالا میکشاند، این کار را شخص بینظمی انجام میدهد که ستم را بر خود تحمیل کرده است.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که چنان ضربهای بر سر او زده شد که او به یاد مادری افتاد که در محلهای به نام ضیغن زندگی میکرد. این جمله به طور ضمنی نشاندهنده شدت و وخامت وضعیت است.
هوش مصنوعی: عروسی تو به سوگواری تبدیل شد، وقتی که چهرهات با رنگ کهربا در آمد.
هوش مصنوعی: در این شعر به طور غیرمستقیم به وضعیت دشوار و تنگناهایی که فردی ممکن است در زندگی با آن مواجه شود، اشاره شده است. در واقع، شاعر با زبانی طنزآمیز و کنایهآمیز احساسات و مشکلات مادر را به تصویر کشیده و بر زحمات او تأکید میکند. به عبارت دیگر، مادر در روزهای سخت و تلخ زندگی خود باید با چالشها و ناامیدیها کنار بیاید.
هوش مصنوعی: در زیر آسمان، تو بیگناهی چون زیرهای که در کشتزار کاشته شدهای و از تو بهعنوان جایگاه و فضایی دلنشین یاد میشود.
هوش مصنوعی: این جمله به تمسخر از وضعیت و رفتار شخصی صحبت میکند که به نظر میرسد در جایگاهی نیست که در مورد مسائلی خاص قضاوت کند. به نوعی به تضاد رفتاری و شخصیت اشاره دارد و نشان میدهد که ممکن است کسی که در موقعیت مناسبی نیست، درباره رفتارهای نامناسب دیگران سخن بگوید.
هوش مصنوعی: شخص نادان و بیارزش نمیداند که کجا میتواند با تلاش و مهارت خود به موفقیت برسد.
هوش مصنوعی: شغلت شعر گفتن است و کار دیگری با این اشعار و نوشیدن در ظرف صاف نداری.
هوش مصنوعی: بیا بیرون و ببین آقایت را که چه کسی میتواند با مولای پرتوانت رقابت کند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که این دایرهی آسمان در حال حرکت است، جامی از ماه و خورشید در چرخ قرار دارد.
هوش مصنوعی: هیچکس مانند او را در عهد و زمانهای که اکنون در آن هستیم، با آن چشمهای سیاه و شیطنتهایش ندیدهام. او فردی زیرک و خوشمشرب است.
هوش مصنوعی: چه بگویم، در کوچهها و در ورودیها، مانند دزدان، بیصدا و بیپاپوش فرار میکنم.
هوش مصنوعی: به جایی نرو که باید از آن دوری کنی، چون در آنجا هنرپیشهای در نقش نقاشی قرار دارد.
هوش مصنوعی: بگو مادر، کجاست عبدالباقی که حالا من به خاطر غم، مست و سرگردان شدهام و به کجا بروم؟
هوش مصنوعی: من به خاطر شادی و مراسم عروسی او، هنوز عروسی را تزیین نکردهام و به جشن و پایکوبی نرفتهام.
هوش مصنوعی: در کجا به گاوکشی در خرمن پرداختند و در کجا ای خدا سر او را شکستند.
هوش مصنوعی: کدام دشمنی است که میخواهد به او آسیب بزند و با ضربهای به او حمله میکند؟
هوش مصنوعی: قاسم شهید شد و من نگران نیستم، اما نمیدانم داستان آن مرد (لاتجم) چیست.
هوش مصنوعی: شنیدم که ادامه آن گروه سرخیل مستان، مقابل در خدمتکار باغ نشستهاند.
هوش مصنوعی: او هنوز نیمهٔ جانش در بدن بود، عقل و فهمی داشت و توانایی سخن گفتن هم برایش باقی مانده بود.
هوش مصنوعی: گاهی با صدای آرام و گاهی با فریاد به درخواست من پاسخ میداد.
هوش مصنوعی: ای مادر، نپرس که حال دیگران چگونه است، زیرا ممکن است نصیب آنها به بدی باشد و حال خوبی نداشته باشند.
هوش مصنوعی: دستیارانم سنگ و خشت و چوب را بر زمین میکشند و دور من صف بستهاند.
هوش مصنوعی: کسی به من آسیب میزند و مرا تحت فشار قرار میدهد، انگار که به من ضربه میزند یا از طریق بیاحترامی به من صدمه میزند.
هوش مصنوعی: یک طناب مرا به بازو میبندد و آن یکی آجر را به زانویم میگذارد.
هوش مصنوعی: برخی از دقایق دلپذیر و زیباییها را در محیطی خصوصی و پنهان دور از چشم دیگران جمع کردهاند.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی از زندگی اشاره دارد که گاه انسان در شرایط مختلف با مشکلات و چالشها مواجه میشود. در یک لحظه ممکن است موهایش را مرتب کند و در لحظهای دیگر به سراغ ریشش برود. این تغییرات نمادین نشاندهنده ناپایداری و تحولات مداوم در زندگی است.
هوش مصنوعی: دیگر برای من هیچ چیز از گذشته باقی نمانده و نه حتی نشانهای از جوانی و زیباییام.
هوش مصنوعی: من تنها دو جرعه از درد را نوشیدهام و نمیدانم تا چه زمانی باید به خاطر آن خون گریه کنم.
هوش مصنوعی: دو هفته پیش، در حالی که به مهمانی رفتم، به در خانهها دویدم و در یک شب، جامی نوشیدم.
هوش مصنوعی: اکنون به خاطر درد و آسیبهایی که به جانم رسیده، وضعیتم به جایی رسیده که دیگر نمیتوانم آن را تحمل کنم و احساسات و ناگفتههای درونم به بیرون میریزند.
هوش مصنوعی: در زیر سنگ و چوب و مصالح، چه گناهی مرتکب شدهام که این بلاها را تحمل میکنم؟ خداوندا، به من رحم کن.
هوش مصنوعی: اگر مغزی را که خودت هرگز نمیبینی، از دست بدهی، به وسیله بینیات ممکن است فهم و شعورت را از دست بدهی.
هوش مصنوعی: برو مادر، چرا که روز من به تلخی شب میماند. برو مادر، زیرا که کار من به پایان رسیده است.
هوش مصنوعی: ای مادر، از پیشم برو که روز خوشی را نخواهی دید تا زمانی که من در حالتی از اندوه و سوز در زیر زمین قرار بگیرم.
هوش مصنوعی: من در پناه کاخ و در گوشهای از آن به سر میبرم، ولی به تازگی احساس میکنم که سر و صدای عجیبی وجود دارد و این فضا در حال تغییر است.
هوش مصنوعی: به تو توصیه میکنم ای مهربان، زمانی که از چشمهی شهادت بنوشم، با من باش و در کنارم قرار بگیر.
هوش مصنوعی: ابتدا دستت را در لیوان شراب فرو کن و بعد آن را با آب تمیز کن تا بادهی خالص و پاکی داشته باشی.
هوش مصنوعی: لطفا از خاک قدیمیام، مورد و کافور بیاور و برایم حنوطی بساز که از عصاره انگور تهیه شده باشد.
هوش مصنوعی: به اینجا که رسیدیم، گفتوگو از ملک سمنبر و شاه قولچماق آغاز شد.
هوش مصنوعی: به قدری شدت ضربهای که به نیم سوزش زده شد زیاد بود که صدایش از بالاترین نقطه آسمان هم شنیده شد.
هوش مصنوعی: حکایت در زبان او به قدری زیبا و عمیق بود که خرد و فهم دیگران را به چالش کشید و از این راه، روح پاک او به جلوهگری و ظهور پرداخت.
هوش مصنوعی: نگو که به خاطر یک اشتباه، تمام عمر و زندگیام به تاریکی و سیاهی افتاده است.
هوش مصنوعی: اگر یکی از آن نیم سوزهای ارزان را بخوری، حتی اگر اهل درد و رنج نباشی، ممکن است به مشکلاتی دچار شوی.
هوش مصنوعی: مردی از نسل رستم بود که جان خود را به خاطر ضربهی چیزی از چوب نجات داد.
هوش مصنوعی: اگر تو ضربههای چوبدست سمنبر را دیده بودی، دیگر جایی برای خودپسندی نمیماند و به حال خود میافتادی.
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر میرسد که شخصی در حال صحبت درباره لذتهای نوشیدنی و مهمانی است. او به این نکته اشاره میکند که در این مجالس، همه افراد به نوعی مانند والدین محیطی دوستانه و راحت ایجاد میکنند. به عبارتی دیگر، در جمع دوستان و آشنایان، همگان با هم برابری کرده و فضای صمیمی و دلپذیری را به وجود میآورند.
هوش مصنوعی: به دلیل نداشتن توجه، در میان چهار میهمانی که دارم، به خاطر مستی، از گذر زمان بیخبرم.
هوش مصنوعی: زندگی انسان گاهی شبیه یک چرخ میباشد که در آن لحظاتی خوش و شاد داریم و گاهی هم با مشکلات و چالشها روبرو میشویم. در واقع، همانطور که چرخ در حرکت است، سرنوشت ما نیز در نوسان است و گاه در خواب و آرامش به سر میبریم و گاه باید با واقعیتهای زندگی مواجه شویم.
هوش مصنوعی: چنان صدای خرخر او را بلند کرده که صدای زنگزنگ او را نشنیدی.
هوش مصنوعی: او به سختی و با ناتوانی، به پیش پای صاحب خود زانو زده و عظمت و مقام او را زیر پا گذاشته است.
هوش مصنوعی: از صدای ناله و فریاد باقی، او به خود آمد و متوجه شد که آن کسی که دچار انحراف و گمراهی شده بود، به حقیقت بازگشته است.
هوش مصنوعی: او فکر میکند که صدای چنگ و نوا در زمان شادی و خوشی به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: سرگشته و در هم ریخته، موجودی بیدار و آماده به حرکت از مکان خود بلند شد. حقیقتاً، چنین سرگشتگانی نمیدانند که چه چیزی باعث تغییر حالت و رفتار آنها شده است.
هوش مصنوعی: کسی نمیداند صدای نی چه احساسی دارد یا اینکه آیا نور این چراغ واقعی است یا فقط شعاعی کمنور.
هوش مصنوعی: او به دور خودش میچرخد و مانند چرخ بزرگ یک دستگاه، حرکاتی ارتعاشی و ناپایدار دارد، مانند جیوه که به راحتی حرکت میکند و تغییر شکل میدهد.
هوش مصنوعی: گاهی زندگی به خوبی پیش میرود و گاهی در چالشها و مشکلات قرار میگیرد، مثل پرندهای که در آسمان پرواز میکند.
هوش مصنوعی: از در گل تن که وارد میشود، مانند مار چماقداری که دم عقربش گرهدار است، سر برمیآورد.
هوش مصنوعی: او به بزم و شادی پیوست و بر شمعی که در انتظار عشق بود، پف کرد. سپس، با حالتی خصمانه و تهدیدآمیز، به گاوی نگریست.
هوش مصنوعی: شرق بر او سایهای انداخته و دیگری هم به دنبالش میآید، هر کدام به نوبت.
هوش مصنوعی: یک بزغاله با موی قشنگ و شیرین، به دیوار میکوبید و دوباره به سمت بالا میخیزید، بیاختیار.
هوش مصنوعی: در چنین مکانهایی، کسی که از زندگی و شادی بیبهره است، نمیتواند دوام بیاورد زیرا جایی برای جنگیدن و جدال نیست.
هوش مصنوعی: دشمن فعال و مکار است، ولی قدمش محکم نیست. عقل و اندیشه در وضعیت بحرانی قرار دارند و بلا به ما نزدیک شده، در حالی که شب تاریک و فضا تنگ است.
هوش مصنوعی: به خاطر مصلحت، تصمیمی دیگر گرفت و با پای برهنه، به سوی شکست رفت.
هوش مصنوعی: ابتدا پایش در هم پیچید و به شکلی ناگهانی بر زمین افتاد و از آنجا بیرون آمد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این بیت به نوعی اشاره به این دارد که یک ضربه یا آسیب ممکن است به انسان تلنگر بزند و او را از حالت عادی خارج کند، اما در عین حال، این تجربه میتواند به او کمک کند که بهتر از گذشته رفتار کند و از اشتباهاتش درس بگیرد. در واقع، هر آسیب یا ضربه میتواند فرصتی برای یادگیری و پیشرفت باشد.
هوش مصنوعی: سیاهان به دور او حلقه زدند و در حین این کار، به ضربات نیمهسوزی که به زمین میکوبیدند، مشغول بودند.
هوش مصنوعی: چنان به سر او میزدی که سرش به بلندی ستارههای آسمان میرسید.
هوش مصنوعی: از چوب و سنگ میتوانند بر دل زخم بزنند، اما قاسم و دیگران از خوبی و فضیلت بر دل مینوازند.
هوش مصنوعی: در آن زمانی که ضربان قلبش به شدت بالا میرفت، به آرامی زیر لب ناله میکرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.