نفسی فداء لارض انت ساکنه. در نظر شریف هست که هنگام ادراک حضور مکرر در خلوت های اوتراق و روزهای سواری عجز و الحاح و اضطراری میکردم که شما راضی شوید دست از این پیره زنه بردارم، یک باره طلاقش بدهم، مردانه مطلق العنان باشم، شما منع و تحذیر فرمودید نگذاشتید و خود رفتید و مرا همچنان دوستاق و اسیر در چنگ عجوزک نادلپذیر گذاشتید. حالا نمیدانید هر روز بچه رنگی خود مینماید، جان میفریبد، دل میرباید. یقین پنج شش هزار سال از عمر کثیفش رفته، باز مثل دختر چارده ساله دهان غنچه عارضش لاله همه جا جلوه میکند؛ کو کجاست آن که فرمود غری غیری بابی افدیه و امی شیران در تاب این کمندند؛ اینجا مرد مرتضی علی است صلواه الله و سلامه علیه. حالا اگر شاهزاده خبر شود که:
برف پیری مینشیند بر سرم
باز طبعم نوجوانی میکند
شما و خدا بمن بیچاره چه خواهند گفت و بر من بدبخت چه خواهدگذشت؟ اگر عمر وفا کند باز بتبریز بیایم، باید مثل عاصی در روز محشر باشم؛ بل کافر در نار سفر.
شاها تو خود امروز تصور کن کان روز
این بنده در آن ورطه هایل بچه حال است
این بار که آدم از طهران بتبریز میرفت، لابد و ناچار حقیقت احوال را راست و روشن خدمت شاهزاده نوشتم و شما را بشهادت خواستم؛ ترسیدم بدذاتی برود، حرفی بزند بدتر شود؛ بهتر آن بود که عیب خود را خود عرض کند. والسلام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: درباره عشق و وابستگی و مشکلاتی که ناشی از آن است، نویسنده به توصیف احساساتش میپردازد. او به عشقش به یک پیرزن اشاره میکند که در او را دچار عجز و احساس بندگی کرده است. او از تحذیر شاهزاده و ناتوانیاش در رها کردن این عشق سخن میگوید و به تأثیرات ناخوشایند این وابستگی بر زندگیاش میپردازد. او نگران است که عمرش به سر رسد و همواره در عذاب بماند، همچنین به شرم و احساس گناهی که از این وضعیت دارد، اشاره میکند. نهایتاً، او میخواهد حقیقت احساساتش را به شاهزاده منتقل کند تا از او عذرخواهی کند و به خود برگردد.
هوش مصنوعی: بهای جانم را فدای سرزمینی میکنم که تو در آن سکونت داری. در نظر شریف شما، هنگامیکه به فراوانی به خلوتها و روزهای سفر شما توجه میکردم، به شدت احساس ناتوانی و اضطراب داشتم و درخواست داشتم که مرا از این زن پیر و نچسب رهایی ببخشید و به طور قاطع او را طلاق دهم. اما شما مانع شدید و اجازه ندادید و خودتان رفتید و مرا در مقابل این زن بیاعتبار تنها گذاشتید. حالا نمیدانید که هر روز چقدر او برایم زحمت و عذاب میآورد و قلبم را میرباید. مطمئنم که سالهای زیادی از عمرش گذشته، ولی هنوز مانند دختران جوان، زیبایی خود را به نمایش میگذارد. آیا کسی هست که بگوید من برای او جان میدهم و تحمل این وضعیت غیرقابل تحمل را دارم؟ اینجا مردی همچون مرتضی علی (ع) وجود دارد. حال اگر شاهزاده از این وضعیت آگاه شود، چه خواهد کرد؟
هوش مصنوعی: سفیدی برف مانند نشانههای پیری بر سر من نشسته است، اما هنوز روح جوانی در من به جنب و جوش است.
هوش مصنوعی: شما و خدا چه قضاوتی درباره من بدبخت خواهید داشت؟ اگر عمرم اجازه بدهد، دوباره به تبریز خواهم آمد، اما باید مثل کسی که در روز قیامت پس زده شده، یا حتی مانند کافری که در آتش جهنم گرفتار است، احساس کنم.
هوش مصنوعی: ای شاه، امروز خود را در نظر بیاور که آن روز این بنده در آن وضعیت خطرناک چه حالی داشت.
هوش مصنوعی: این بار که فردی از تهران به تبریز میرفت، ناچار حقیقت را به صراحت به شاهزاده گزارش دادم و خواستم که شما شهادت دهید. نگران بودم که شاید شخص بداندی در مورد مسألهای صحبت کند که اوضاع را بدتر کند. بنابراین، بهتر این بود که خودش عیوبش را بیان کند. پایان.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.