گنجور

 
۵۹۰۱

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

... شد خراب از چاک دیوار قفس بال و پرم

کاسه گرداب می گردد به دریا گردباد

گر به بحر از تشنگی سازد شکایت ساغرم ...

سیدای نسفی
 
۵۹۰۲

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳

 

... به جستجو قدم را متفق با هم نمی بینم

به دریا ساغر خود می برم لب تشنه می آرم

بجوبار کریمان عمرها شدنم نمی بینم ...

سیدای نسفی
 
۵۹۰۳

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳

 

... دیده ام تا پیچ و تاب کاسه گرداب را

می برم خالی از این دریا به سوی خویشتن

سر به صحرا می زنم تا یابم از مجنون فغان ...

سیدای نسفی
 
۵۹۰۴

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

 

به دریا کرده ام خو موج آبم می توان گفتن

به کف دارم سر بی تن حبابم می توان گفتن ...

سیدای نسفی
 
۵۹۰۵

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸

 

... بر باد حادثات روی زود همچو موج

همچون حباب خانه ز دریا جدا مکن

کو مرهمی که داغ شود کامیاب ازو ...

سیدای نسفی
 
۵۹۰۶

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵

 

... یک ره نمی برآیم از اضطراب بی تو

پیچد به خود چو گرداب دریا به جستجویت

بستند رخت هستی موج و حباب بی تو ...

سیدای نسفی
 
۵۹۰۷

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

... بهر شکست اعضا چون موج سعی دارم

خود را زنم به دریا همچون حباب بی تو

از جویبار جنت انگشت تر نسازم ...

... تا رخت خود ز کشتی بیرون کشیده رفتی

پیچید به خود چو گرداب دریای آب بی تو

آید به بستر من خاصیت فلاخن ...

سیدای نسفی
 
۵۹۰۸

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۵

 

... مقید کرده اند امروز هر یک را به گردونی

گدا از مجلس دریا دلان لب خشک می آید

به چشم او شده هر قطره آبی چشمه خونی ...

سیدای نسفی
 
۵۹۰۹

سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

... به کوه قاف اگر حکم تو را سازد فلک وزنی

شود از شرم تمکین تو همچون سیل دریایی

به دامان شریفت داد هر کس دست بیعت را ...

... جبین وقف درت کردند سرداران یغمایی

کند گرداب پنهان در سبوی خویش دریا را

در گنجینه گوهر همان روزی که بگشایی ...

سیدای نسفی
 
۵۹۱۰

سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در صفت حضرت شاه نقشبند نور مرقده

 

... هیچ کس از پاسبانانت نباشد دادخواه

آدم آبی به دریا جستجویت می کند

رفته است آواز تسبیحت ز ماهی تا به ماه ...

... پادشاهان را دهی تاج و گدایان را کلاه

بر کف ابر اعطای توست دریا قطره ای

کوه احسان پیش چشم همتت یک پر ماه ...

سیدای نسفی
 
۵۹۱۱

سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در صفت حضرت شاه نقشبند نور مرقده

 

... به جستجوی حوض او سر گرداب می گردد

ازین اندیشه باشد بی قراری در دل دریا

برای خدمت او روز و شب چوگان قندیلش ...

سیدای نسفی
 
۵۹۱۲

سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵

 

... همای دولت شه بر سر ما سایه بان آمد

شه صاحب کرم سبحانقلی خان شاه دریادل

که در هنگام جود او حجاب آلودگان آمد ...

... چو اسکندر تو را امروز بحر و بر مسخر شد

خراج و باج بر درگاهت از دریا و کان آمد

ز اقبال بلندت چاکران آشیانت را

لباس از اطلس سرخ و کلاه از فرقدان آمد

چو دریا تا شعار خویش کردی گوهرافشانی

سحاب از هر طرف چون سایلان دامنکشان آمد ...

سیدای نسفی
 
۵۹۱۳

سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - نعت

 

... حضرت فاروق یار دوم آن یعنی عمر

کرده ضرب دره اش از پشت دریا بار گل

یار سوم حضرت عثمان گردون منزلت ...

سیدای نسفی
 
۵۹۱۴

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲ - نعت

 

... خلایق جانب عبدالمطلب

شتابان سوی دریا چون سحایب

بگفتند ای چراغ خانه دل ...

... بگفتند ای ز لطفت قطره گوهر

ز دریایت حبابی بحر اخضر

کتاب از چشمه سار آفتابیم ...

سیدای نسفی
 
۵۹۱۵

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳ - مثنوی به طرز نعت

 

... ز حوض او گهر سیراب گشته

دل دریا ز حسرت آب گشته

چو حوض افلاک او را گشته سرپوش ...

سیدای نسفی
 
۵۹۱۶

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴ - در صفت شهر بخارا گفته ملا سیدا

 

... شد این حوض آبروی شهر و صحرا

به جستجوی این حوض است دریا

کند در دیده ها عمقش سیاهی ...

... دلش کوه است اما کان حلم است

اگر دریا بود دریای علم است

لبش بسته لب مرغ چمن را ...

سیدای نسفی
 
۵۹۱۷

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - در تعریف چهار باغ باقی جان

 

... کند تا مرغ آبی آشیانه

درون حوض دریا کرده خانه

چه خانه خانه همچون سفینه ...

... گرفته اره از پشت نهنگش

ز دریا آدم آیی چو چاکر

به کرسی بندیش آورد گوهر ...

سیدای نسفی
 
۵۹۱۸

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶ - در تهنیت تخت حضرت فردوس مکانی

 

... دلش کوه است اما کان حلم است

اگر دریا بود دریای علم است

بیا بوس جلوس شاه دوران ...

سیدای نسفی
 
۵۹۱۹

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۳ - در تعریف خواجه میرزا محمد شسته گر

 

... صدف از حسرت او خاک بر سر

خرابش آدم آبی به دریا

کبابش گشته مرغابی به صحرا ...

سیدای نسفی
 
۵۹۲۰

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۴ - عریضه فرستادن محمد نظربی به ولایت بلخ به حضرت سبحانقلی خان و شنیدن خان جنت آشیان مخالفت نمودن او را بعد از آن غازی بی و الله بردی را با سپاه بیکران فرمودن آنها را رفته بیگاهی خودها را به ولایت قرشی انداخته محمد نظربی را بسته فرستادن گذشته به ولایت بایسون رفته لشکر بلخ را شکست داده به فتح و نصرت تمام گشته آمدن

 

... برآمد به بالای البرز کوه

روان کرد کشتی به دریای آب

پی غارت ملک افراسیاب ...

... نهادند رو جانب رزمگاه

دو لشکر نگویم دو دریای کین

نهنگان او همچو شیر عرین ...

... نماند آب شمشیرها را به جوی

به دریا نهادند چون سیل روی

سپاهان بلخی ز بالای زین ...

... شبی هم در آنجا نکرده حضور

ز دریا گذر کرده مانند باد

سوی منزل خویشتن رو نهاد ...

سیدای نسفی
 
 
۱
۲۹۴
۲۹۵
۲۹۶
۲۹۷
۲۹۸
۳۷۳