گنجور

 
سیدای نسفی

شبها چو شمع دارم حال خراب بی تو

گاهی روم در آتش گاهی در آب بی تو

با غیر اگر چه حور است صحبت نمی برآید

همچون کتان گریزم از ماهتاب بی تو

مرغ کباب گردد در بزم من سمندر

طشت است پر ز آتش جام شراب بی تو

بهر شکست اعضا چون موج سعی دارم

خود را زنم به دریا همچون حباب بی تو

از جویبار جنت انگشت تر نسازم

در چشم من نماید موج سراب بی تو

از سایه می گریزم در فکر جستجویت

تنهارویست کارم ای آفتاب بی تو

در بزم می پرستان آب و نمک نباشد

پرواز کرده رفته مرغ کباب بی تو

تا رخت خود ز کشتی بیرون کشیده رفتی

پیچید به خود چو گرداب دریای آب بی تو

آید به بستر من خاصیت فلاخن

پهلو اگر گذارم بر جامه خواب بی تو

عمر گذشته ام را از سیدا چه پرسی

کی در حساب آید روز حساب بی تو