گنجور

 
سیدای نسفی

به دریا کرده ام خو موج آبم می توان گفتن

به کف دارم سر بی تن حبابم می توان گفتن

به شاخ شعله دارم آشیان مانند پروانه

سمندر طینتم مرغ کبابم می توان گفتن

به باغ دهر چون شبنم ندارم خواب آسایش

چو اهل کاروان پا در رکابم می توان گفتن

به مردم می نمایم خویش را و لیک نابودم

در این صحرای بی پایان سرابم می توان

لباس فقر و طبع روشنی ای سیدا دارم

به زیر ابر پنهان آفتابم می توان گفتن