بیا ای ساقی میخانه آباد
برآر از آستین بازوی امداد
به خاک افتاده ام چون سایه تاک
گرم سازد مرا بردار از خاک
به دام نفس بی پروا اسیرم
ز روی لطف دستم گیر پیرم
هنوزم هست در دل قصد عصیان
خلاصم ساز از وسواس شیطان
می با من بده منصور کردار
گنه گارم گنه گارم گنه گار
ز اسرار حقیقت گردم آگاه
نسازم از حقیقت دست کوتاه
زبانم سبز گردد همچو سوسن
ز کلکم صفحه گردد صحن گلشن
سخن سرسازم از نعت پیمبر
دهان را پر کنم از لعل و گوهر
شب مولود آن خورشید افلاک
بتان را آبروها ریخت بر خاک
شکست آمد به دین بت پرستان
ز خود رفتند هر جانب چو مستان
به آتشخانه ها افتاد آتش
دل آتش پرستان شد مشوش
رسول هاشمی یعنی محمد
به مخلوقات ذات او سر آمد
بود نخل گلی از باغ ایجاد
غلام قامت او سرو شمشاد
وجودش باعث احیای عالم
ظهورش بر همه اشیا مقدم
زمین روشن ز روی آفتابش
منور آسمان از ماهتابش
به اطراف جهان تا گشته چون برق
گرفته نام او از غرب تا شرق
در ایوان رسالت تا نشسته
رواق طاق کسری را شکسته
ز لعلش دایه را پر شیر پستان
ملایک روز و شب گهواره جنبان
به طفلی از پی دمسازیی او
مهش در مهد یار بازیی او
ز رویش کعبه چون قندیل پرنور
مدینه را قدومش بیت معمور
به استادی کتابی ناگشاده
خبر از رفته و آینده داده
به پشت تیغ ابروی سیه تاب
در بتخانه ها را کرد محراب
به او شد منتهی مهر نبوت
به او شد ختم انشاء رسالت
به کعبه چند سالی از پی هم
نیامد بر زمین ها قطره نم
گیاهی از زمین بیرون نگردید
فتاد آتش به خرمن های امید
شدند از زندگانی مردمان سیر
ز قحطی جمله گم کردند تدبیر
به صحرا وحشیان از جوش غیرت
فرو ماندند چون آهوی صورت
خلایق جانب عبدالمطلب
شتابان سوی دریا چون سحایب
بگفتند ای چراغ خانه دل
غبار مقدمت تاج قبایل
تویی ماه سپهری نامداری
تو را زیبنده تخت شهریاری
رفیع القدری و عالی مکانی
تو شمع خاندان بزرگانی
تو باشی پیشوا و مهتر قوم
تویی در مملکت سردفتر قوم
به لب آمد از این اندیشه جانها
جدا خواهیم شد از خان و مانها
بکن امروز سوی کعبه آهنگ
بزن دیگر به دامان دعا چنگ
به درگاه الهی دست بردار
درین مقصد محمد را شفیع آر
ز جا عبدالمطلب کرد قد راست
پی پابوسئی آن سرو برخاست
بگفت ای نور چشم خان و مانم
فدایت تا به آدم خاندانم
تویی لوح کتاب اهل بینش
تویی کرسی نشین بزم دانش
تویی آرام جان بی قرارم
تویی روح روان چشم زارم
تویی سرچشمه آب حیاتم
تویی شیرین تر از آب نباتم
بگفت این و گرفتش بر سر دوش
محیط آفرینش کرد در جوش
به سوی خانه حق رو نهادند
کف حاجت ز هر جانب کشادند
بگفتند ای ز لطفت قطره گوهر
ز دریایت حبابی بحر اخضر
کتاب از چشمه سار آفتابیم
طپان بر خاک چون موج سرابیم
در این وادی همه لب تشنگانیم
همه روزی خور این آستانیم
تو شاهی لیک شاه پادشاهان
به خدمت ایستاده ما غلامان
تویی آگاه از راز خلایق
تویی انجام و آغاز خلایق
تو باشی با خبر از مغز تا پوست
به دست توست رزق و دشمن و دوست
هنوزش ناکشاده لب ز مطلب
زبانها بود در تکرار یارب
ز یمن مقدم آن بحر احسان
ز ابر رحمت حق ریخت باران
ز هر سو ابر آمد فوج در فوج
شناور مردمان در آب چون موج
روان گردید از هر سوی سیلاب
به روی خفتگان خاک زد آب
برآمد از زمین ها سبزه و خار
زبان شکوه گو گردید بسیار
خداوندا من آن لب بسته خارم
به خشکی صرف گشته روزگارم
در این صحرا ندارم برگ و باری
نباشد سایه ام را اعتباری
به آب تیشه ام پرورده ایام
به فکر آتشم از صبح تا شام
نیاسایم دمی از بی قراری
به راهم شعله دارد انتظاری
ز گلشن باغبانم کرده بیرون
چو شبنم بر زمین افگنده گردون
منم آن بلبل از پرواز مانده
بلند آوازه وز دمساز مانده
خزان آورده با من بردباری
ندارم از بهار امیدواری
اگر لطف تو سازد دستگیری
شوم سرسبز در ایام پیری
ز حکمت شعله گردد شاخ مرجان
تو سازی آب و آتش را گلستان
بیا ای مطرب هنگامه آرا
بکن آهنگ خود را آشکارا
نوایی ساز از هستی برایم
دری از هستی بر خود کشایم
غرور سرکشی یکسو گذارم
ز دمسازان پیشین یاد آرم
کجا رفتند یاران زین گلستان
همه بودند چون گل شاد و خندان
به هم پیوسته همچون شبنم و گل
گهی بودند قمری گاه بلبل
گهی از غنچه می کردند بالین
به زیر سرو گاهی خواب شیرین
گلستان بود زایشان عشرت آباد
خزان آمد ز یکسو داد برباد
ز یک جانب حوادث های افلاک
زد آخر جمله را چون سایه بر خاک
بیا ساقی ز تنهایی به جانم
بده جامی که پیر و ناتوانم
نشین یکدم ز روی مهربانی
چو کلکم ساز با من همزبانی
کجا رفتند زین مجلس حریفان
حریفان ادا فهم و سخندان
همه باریک بین بودند چون مو
که می خواندند بیت طاق ابرو
یکی از مخمل گل داشت بستر
مهیا دیگری را بالش پر
یکی بر دست طوماری چو سنبل
غزلخوان دیگری مانند بلبل
یکی سرمست بود از نغمه نی
به دست دیگری پیمانه می
به هم بودند چون گل روز شب جمع
به صحبت گرم چون پروانه شمع
شد آخر صبح نومیدی پدیدار
نماند از بلبل و پروانه آثار
بیا ای سیدا چون غنچه خاموش
بکن زین گفتگوها پنبه در گوش
نمی آید ز صحبت ها صدایی
به گوش از نغمه ها آواز پایی
سخن سنجان ازین هنگامه رفتند
نهاده خامه و نامه رفتند
بجا مانند صورت های دیوار
شکسته خامه ها و نامه بیکار
خداوندا به ذات پاک احمد
به حق آل و اصحاب محمد
زبانم را مکن کوته ز گفتار
همینم را ز بدنامی نگه دار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از ساقی میخانه میخواهد که به او کمک کند و او را از دنیای قید و بندها آزاد کند. او خود را در حالتی از بیتابی و ناآرامی احساس میکند و امیدوار است که با نوشیدن می، به حقیقت و آگاهی دست یابد. شاعر از عظمت پیامبر اسلام، محمد (ص)، سخن میگوید و او را مظهر نور و هدایت بشر میداند که جهان را روشن کرده و امیدی برای بشریت به ارمغان آورده است. او به نعمتهای الهی اشاره کرده و از خداوند درخواست میکند تا او را یاری کند و از تنهایی و بیثمری نجات دهد. در نهایت، شاعر امیدش را بر ایمان و خلوص نیت میگذارد و از خداوند میخواهد که زبانش را از بدگویی محافظت کند.
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، در میخانهای که پر رونق است، از آستین خود کمک و یاری بیفشان.
هوش مصنوعی: من در وضعیت سختی به سر میبرم و نیاز دارم که کسی به من کمک کند و مرا از این حال و هوای ناامیدی بیرون بیاورد.
هوش مصنوعی: من به خاطر نفس خودم به راحتی گرفتار شدهام. از روی لطف، دستم را بگیر و به من کمک کن.
هوش مصنوعی: هنوز در دل من نیت شورش وجود دارد، ای کاش مرا از دل مشغولیهای شیطانی آزاد کنی.
هوش مصنوعی: به من می بده، ای منصور، که من فردی گناهکار هستم و مدام در گناه هستم.
هوش مصنوعی: از اسرار واقعیات آگاه میشوم، اما این آگاهی را برای دیگران فاش نمیکنم.
هوش مصنوعی: زبانم با طراوت و شادابی مثل سوسن خواهد شد و گفتارم همچون گذرگاهی زیبا و پرگل خواهد بود.
هوش مصنوعی: من درباره صفات پیامبر سخن میگویم و میخواهم با بیان خود، دهانم را پر از زیبایی و ارزش کنم.
هوش مصنوعی: در شب تولد آن خورشید عالم، آبرو و زیبایی بتها بر زمین ریخته شد.
هوش مصنوعی: شکست به دین پرستش بتها رسید و مردم چون دیوانهها از خود بیخود شده، هر کدام به سمتی رفتند.
هوش مصنوعی: آتش دل آتشپرستان به نوعی شعلهور شده و آنها را دچار دلهره و آشفتگی کرده است.
هوش مصنوعی: محمد، پیامبر هاشمی، پیشوای تمام مخلوقات و برترین آنهاست.
هوش مصنوعی: در باغ نعمت، درخت نخیلی وجود دارد که با گلهایش زیباست و قامتش به قد بلندترین درختان شبیه است.
هوش مصنوعی: وجود او باعث زنده شدن جهان است و ظهورش بر تمام موجودات پیشی دارد.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر تابش آفتابش روشن و نورانی است، و آسمان به خاطر نور ماهتابش درخشان و زیباست.
هوش مصنوعی: به دور و بر جهان نگاهی بینداز، مانند صاعقه که همه جا را روشن میکند، نام او از سمت غرب تا شرق گسترش یافته و شناخته شده است.
هوش مصنوعی: در ایوان پیامبری، که زیباییاش را به نمایش گذاشته، طاق کسری که نماد قدرت و عظمت بود، شکسته و فرو ریخته است.
هوش مصنوعی: از لبهای او، دایهها مانند شیر پستان ملایکه، در روز و شب گهواره را تکان میدهند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویر کشیدن دو کودک اشاره دارد که در کنار یکدیگر مشغول بازی هستند. یکی از آنها به سمت دیگری میرود تا با او دوستی کند و لحظاتی شاد و لذتبخش را سپری کند. این تصویر به زیبایی حس innocence و خلوص بازیگری کودکان را منتقل میکند.
هوش مصنوعی: چهره زیبا و درخشان او مانند چراغی است که نورش شهر مدینه را روشن میکند و ورودش به این شهر، آن را آباد و پر رونق میسازد.
هوش مصنوعی: کتاب نخواندهای به ما اطلاعاتی درباره گذشته و آینده میدهد.
هوش مصنوعی: انحنای ابروی زیبای یار، همچون شمشیری است که در جذبه و سحرش مردم را به سمت خود میکشد و در دل بتخانهها، جایی خاص و مقدس به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: محور محبت و عالیترین نقطه رسالت به او ختم شد.
هوش مصنوعی: سالهاست که در کعبه خبری از باران و ریزش قطرهای آب نیست.
هوش مصنوعی: گیاهی از زمین خارج نشد و ناگهان آتش به انبارهای امید افتاد.
هوش مصنوعی: مردم از زندگی خسته و ناامید شدند و در اثر قحطی، تمام تدبیر و تدبیرهای خود را از دست دادند.
هوش مصنوعی: در دشت، وحشیان به دلیل غیرت و شجاعتشان از پا درآمدند، چون آهویی که زیباست و در حال فرار است.
هوش مصنوعی: مردم به سرعت به سوی دریا میروند، همانطور که ابرها به سمت بارش حرکت میکنند و به یاد عبدالمطلب نشستهاند.
هوش مصنوعی: گفتند ای روشنیبخش خانه دل، غبار پیشانی تو مانند تاجی برای بهترین خانوادههاست.
هوش مصنوعی: تو همچون ماه در آسمانی و شایستگی تو بر نشستن بر throne پادشاهی است.
هوش مصنوعی: تو دارای مقام بلند و ارزشمندی هستی و مانند شمعی درخشان در خانوادهای بزرگ و پرمعنا قرار داری.
هوش مصنوعی: شما رهبر و پیشوای قوم خود هستید و در سرزمینتان مقام و مسئولیت مهمی دارید.
هوش مصنوعی: این فکر به انتها رسیده است و به زودی روحها از محل زندگیشان جدا خواهند شد.
هوش مصنوعی: امروز به سمت کعبه حرکت کن و دیگر فقط به دعا و درخواستها نپرداز.
هوش مصنوعی: به درگاه خداوند دعا کن و از او بخواه که در این هدف، محمد (ص) را واسطه قرار دهد و شفاعت او را نصیب گرداند.
هوش مصنوعی: عبدالمطلب از جای خود برخاست و قد راست کرد تا به خدمت آن سرو (نیازمند بزرگ) برساند.
هوش مصنوعی: ای نور چشم من، برایت فدایی میشوم تا به نسل آدمی که از خاندان من است.
هوش مصنوعی: تو همان لوحی هستی که دانشوران در آن مینویسند و تو همان کسی هستی که در محفلهای علمی و دانش، مقام و نشانی ویژه داری.
هوش مصنوعی: تو مایه آرامش من هستی که در درونم آشفتگی وجود دارد، تو روح زندگی من و حس زیبای چشمانم هستی.
هوش مصنوعی: تو منبع زندگی و حیات من هستی و شیرینیات از شیرینی آبنبات بیشتر است.
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و آن را بر دوش خود گذاشت، در حالی که جهانی جدید را خلق میکرد و در حال جوش و خروش بود.
هوش مصنوعی: آنها به سوی خانه حق آمدند و از هر طرف دستان خود را به نشانه درخواست و نیاز دراز کردند.
هوش مصنوعی: گفتند ای زیبایی، از لطفت همچون حبابی از دریای درخشان گوهر به وجود آمدهای. تو همانند قطرهای در دریای سبز و وسیع هستی.
هوش مصنوعی: کتاب مانند چشمهساری از نور خورشید است و ما بر زمین همچون موجی از سراب میلرزیم.
هوش مصنوعی: در این مکان همه ما مانند افرادی هستیم که تشنهی آب هستیم و همه ما وابسته به روزیای هستیم که از این درگاه به ما میرسد.
هوش مصنوعی: تو مقام بلندی داری، اما پادشاه بزرگتر از تو هم برای خدمت در کنار ما بندهها ایستاده است.
هوش مصنوعی: تو از اسرار مردم آگاهی و خودت سرآغاز و پایان زندگی آنها هستی.
هوش مصنوعی: اگر تو از همه چیز باخبر باشی، از مسائل عمیق تا ظاهریترین آنها، همه چیز در دستان توست؛ هم روزیات و هم دوستان و دشمنانت.
هوش مصنوعی: او هنوز نتوانسته است مطلبی را به زبان بیاورد و در اطرافش همه در حال تکرار آن هستند، ای کاش.
هوش مصنوعی: با آمدن آن دریای benevolence و لطف، باران رحمت الهی بر زمین نازل شد.
هوش مصنوعی: ابرها به صورت دستهدسته از هر سمت فرود آمدهاند و مردمان در آب همچون موجها در حال حرکتاند.
هوش مصنوعی: آب باران از هر طرف بر روی خاک نشسته در حال جاری شدن است و روی زمین را تحتتأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: از دل زمین، سبزه و خار روییده و زبان شکایت و ناله به راه افتاده است.
هوش مصنوعی: خداوندا، من مانند یک خار بیصدا ماندهام و روزهای زندگیام تنها با خشکی و فراق پر شده است.
هوش مصنوعی: در این بیابان، نه بار و بنهای دارم و نه سایهام اعتباری دارد.
هوش مصنوعی: زندگیام را به سختی و با تلاش گذراندهام و همواره در نگرانی و اندیشه آتش و مشکلات هستم.
هوش مصنوعی: لحظهای از بیقراری آسوده نمیشوم، زیرا در مسیرم شعلۀ انتظار میسوزد.
هوش مصنوعی: من مانند شبنمی هستم که از گلشن باغبان دور شده و بر زمین افتادهام، به طوری که در وضعیت تنهایی و جدایی قرار دارم.
هوش مصنوعی: من آن پرندهای هستم که به خاطر پرواز نرفتن، صدای بلند و معروفی پیدا کردهام و از هم نشینی با دیگران باز ماندهام.
هوش مصنوعی: پاییز به من یادآوری میکند که دیگر忍耐 ندارم، زیرا از بهار پر از امید و نشاط فاصله گرفتهام.
هوش مصنوعی: اگر محبت و کمک تو شامل حال من شود، در دوران پیری هم میتوانم سرزنده و شاداب باشم.
هوش مصنوعی: از خرد و دانش، شاخ مرجان به شعله درمیآید. تو میتوانی با هنر خود، آب و آتش را به باغی سرسبز تبدیل کنی.
هوش مصنوعی: بیایید ای نوازنده، فضای جشن را شادابتر کن و آهنگ خود را به وضوح و آشکاری بخوان.
هوش مصنوعی: موسیقی حیات را برای خودم آواز میخوانم و درهای وجودم را به روی زندگی باز میکنم.
هوش مصنوعی: غرور و لجبازی خود را کنار میگذارم و به یاد دوستان گذشتهام میافتم.
هوش مصنوعی: یاران کجا رفتهاند؟ همه آنها در این گلستان مانند گلها شاد و خندان بودند.
هوش مصنوعی: آنها به هم مرتبط و وابسته بودند، مانند شبنم و گلی که در کنار هم میرویند. گاهی قمر در کنار بلبل به زیبایی حضور دارد.
هوش مصنوعی: گاهی از غنچهها بر روی زمین مینشستند و زیر سایه درختان سرو استراحت میکردند، و گاهی خواب شیرینی را تجربه میکردند.
هوش مصنوعی: باغی که پر از زیبایی و شادی بود، حالا به خاطر آمدن پاییز به یکباره غمگین و خراب شده است.
هوش مصنوعی: از طرفی، رویدادهای آسمانی تأثیراتی بر زندگی انسانها دارند که در نهایت، زندگی را مانند سایهای بر زمین تحتالشعاع قرار میدهد.
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، از تنهاییام بکاه و به من جامی بده، زیرا که من پیر و ناتوان شدهام.
هوش مصنوعی: مدتی کنارم باش و از روی محبت با من همصحبت شو.
هوش مصنوعی: کجا رفتند رفیقان هنرمند و سخنور ما که در این مجلس بودند؟
هوش مصنوعی: همه مثل موی نازکی بودند که در تشخیص و فهم دقیق مسائل دقت و ظرافت داشتند؛ مانند سرخی ابرو که در بینایی و زیبایی خاصی مقایسه میشود.
هوش مصنوعی: یکی از آنها در حالتی نرم و لطیف خوابیده بود و دیگری بر روی بالش نرمی قرار داشت.
هوش مصنوعی: کسی مانند سنبل در حال خواندن شعر است که بر دستانش طوماری قرار دارد، و دیگری همچون بلبل به آواز خواندن مشغول است.
هوش مصنوعی: شخصی به خاطر صدای خوش نی شاد و سرمست شده، و در دستان دیگری هم لیوانی از شراب است.
هوش مصنوعی: آنها در کنار هم مانند گلها بودند و در شب جمع، به گرمی و راحتی با یکدیگر صحبت میکردند، همانطور که پروانه در کنار شمع.
هوش مصنوعی: صبح ناامیدی بالاخره به پایان رسید و نشانی از بلبل و پروانه باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: بیایید ای سرور، همچون غنچهای خاموش باشید و از این گفتوگوها خود را دور کنید.
هوش مصنوعی: از صحبتها هیچ صدایی به گوش نمیرسد و از نغمهها هم هیچ آهنگی احساس نمیشود.
هوش مصنوعی: در این وضعیت و شلوغی، افرادی که اهل فکر و گفتار هستند، به سوی مقصدشان رفته و قلم و نوشتههایشان را جا گذاشتهاند.
هوش مصنوعی: مانند تصاویری که بر روی دیوارهای فرسوده و شکسته قرار دارد، نوشتهها و آثار بیاستفادهای وجود دارد که به حال خود رها شدهاند.
هوش مصنوعی: ای پروردگار، به ذات پاک پیامبر احمد و به حق خاندان و یاران او.
هوش مصنوعی: زبانم را کوتاه نکن و از گفتار من قطع نکن، تنها همین را از بدنامی حفظ کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.