بحمدالله که باز آن خسرو صاحبقران آمد
ظفر چون کرد در دنبال نصرت در عنان آمد
ز یمن مقدم او گشت روشن دیده مردم
عزیز مصر عزت بر سر کنعانیان آمد
ز بهر آنکه پابوسی کند زرین رکابش را
مبارک باد گویان ما نو از آسمان آمد
زند پهلو به گردون کلبه خلق از سرافرازی
که در غمخانه امیدواران میهمان آمد
دل اهل جهان امروز چون آئینه روشن شد
که در اقلیم جانها شاه اسکندر نشان آمد
به خون غلطاند گرگان را هراس نیزه عدلش
عصا بر کف چو موسی گوسفندان را شبان آمد
به صد الفاظ رنگین تا ادا سازد ثنایش را
ز گلشن غنچه گل با دهان پر زبان آمد
متاع جود در بازار امکان بود ناپیدا
بحمدالله که باز این جنس را روی دکان آمد
مزن بر دوش ما ای آفتاب اکنون دم از گرمی
همای دولت شه بر سر ما سایه بان آمد
شه صاحب کرم سبحانقلی خان شاه دریادل
که در هنگام جود او حجاب آلودگان آمد
ز بلخ آن شاه تا عزم بخارا کرد روشن شد
که خورشید فلک از باختر تا خاوران آمد
کنون ای آسمان ظلم و ستم بر طاق نسیان نه
بدولتخانه فرماندهی نوشیروان آمد
چو خورشید از رخش نور سعادت می دهد پرتو
حسب را خط منشور و سیادت را نشان آمد
صبا بر گل حدیثی گفت از دامان پاک او
ز شبنم بوستان را آب حسرت بر دهان آمد
چو غنچه هر که در دل داشت پنهان کینه او را
سر خود همچو گل بر کف گرفته باغبان آمد
زهی شاهی که در هنگامه قهر و عتاب او
دل دشمن ز خود رفت و تن بدگو به جان آمد
تو آن شاهی که نتوان ساختن غیر از دعای تو
سر خود خورد هر کس دشمن این خاندان آمد
به امیدی که روزی گردن خصم تو را بندد
گرفته پیر گردون ریسمان از کهکشان آمد
کمر در خدمتت پیر و جوان از بس که بربستند
به گردن دشمنت آویخته تیر و کمان آمد
سر خصم تو را می خواست چرخ از پای اندازد
برای قطع کردن تیغ تیزت از میان آمد
به قصد مرغ روح دشمنان تا امر فرمودی
ز جان طبلباز خصم بانگ الامان آمد
به خاک تیره تا بنشاند حکمت تیره بختان را
شکست از هر طرف بر لشکر هندوستان آمد
چو اسکندر تو را امروز بحر و بر مسخر شد
خراج و باج بر درگاهت از دریا و کان آمد
ز اقبال بلندت چاکران آشیانت را
لباس از اطلس سرخ و کلاه از فرقدان آمد
چو دریا تا شعار خویش کردی گوهرافشانی
سحاب از هر طرف چون سایلان دامنکشان آمد
به گلزاری که خلقت کرد عزم سیر در خاطر
گلش را مژده از هر سو بهار بی خزان آمد
بهای توسنت سنبل پریشان کرد گیسو را
به استقبال شمشاد تو سرو از بوستان آمد
به نخل بید روزی سایه افگندی و بگذشتی
شکفته در رکابت همچو شاخ ارغوان آمد
نثار پایبوست کرد گل مشت زر خود را
نسیم صبحدم در مقدمت عنبرفشان آمد
چمن از بهر خدمتگاریی شمع شبستانت
مهیا کرده از فواره بر کف شمعدان آمد
چو روی سخت پای تخت را دارد سرافرازی
نمای خیر مقدم بر زمین از آسمان آمد
شبی چون سیدا می ساختم شاها دعایت را
اجابت بر سرم وقت سحر شادی کنان آمد
زبان بکشاد و گفت امروز از گنجینه قسمت
شهنشاه جهان را تحفه عمر جاودان آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری ست که به مدح و ستایش یک پادشاه و ظهور او میپردازد. شاعر از بازگشت این پادشاه به قلمرو خود و تاثیر مثبت او بر مردم سخن میگوید. او به روشنی و امیدواری مردم اشاره میکند که با ورود پادشاه، عالم از غم و تاریکی نجا پیدا کرده و به روشنایی و شادی دچار شده است. این پادشاه به عنوان نماد عدالت و بخشندگی معرفی میشود و با قدرت و حکمتش دشمنان را میترساند و بر آنان فائق میآید. همچنین، شاعر از نعمتها و برکات عصر پادشاهی او و جشن و شادی مردم در این زمان میگوید و دعا میکند که این دوران شکوفایی و prosperity همچنان ادامه داشته باشد.
هوش مصنوعی: خوشحالم که آن پادشاه بزرگوار دوباره به پیروزی دست یافته و با قدرت در جستجوی نصرت و یاری آمده است.
هوش مصنوعی: به خاطر حضور او، دیدگان مردم عزیز مصر روشن شد و افتخار بر سر کنعانیان سایه انداخت.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه کسی بخواهد به پاهای ایشان ادای احترام کند و سوار بر اسب با کمال خوشحالی و شادابی در حال آمدن است.
هوش مصنوعی: زندگی کن که در کلبههای مردم، خوشی و افتخار وجود دارد و دلهای امیدوار در غمها نیز میتوانند خوشحال باشند.
هوش مصنوعی: دلهای مردم امروز مانند آئینهای روشن شده است، بهطوریکه در آن نشانهای از شاه اسکندر به وضوح دیده میشود.
هوش مصنوعی: به واسطهی ترس از عدل او، گرگان (مفسدان) به طرز وحشتناک و خونین در میآیند. او همچون موسای بزرگ، عصای قدرت را در دست دارد و آرامشبخش گوسفندان (مردم) است. شبان (حاکم) به میان آمده تا از آنها حفاظت کند.
هوش مصنوعی: با استفاده از کلمات زیبا و دلنشین، به بیان ستایشش میپردازد. مانند این که گل از باغی سرسبز و پرشکوفه با زبانی پر از گلها نشانهای از خود میآورد.
هوش مصنوعی: کالا و نعمت بخشش در دنیای امکان، گم و پنهان بود. اما خوشبختانه، دوباره این نعمت در دسترس قرار گرفت.
هوش مصنوعی: ای آفتاب، بر دوش ما نزن و اینک از گرمی و شکوه سلطنت شاه، بر سر ما سایهای فرود آمده است.
هوش مصنوعی: شاه دریادل و خوشنفس، سبحانقلی خان، فردی با دست و دلبازی فراوان است که در انعام و بخششهایش هیچگونه ملاحظهای ندارد و حتی مسأله حجاب و پردهداری را هم تحت تأثیر قرار میدهد؛ به طوری که در زمان بخشش او، افراد دارای حجاب نیز به او نزدیک میشوند و از محبت و کرم او بهرهمند میشوند.
هوش مصنوعی: شاه بلخ به سمت بخارا حرکت کرد و این سفر او باعث شد که آفتاب که در آسمان است، از سمت غرب تا شرق روشن شود.
هوش مصنوعی: اکنون ای آسمان، ظلم و ستم بر فراموشی قرار ندارد و در این خانهی حکمرانی، فرمانروایی مانند نوشیروان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: خورشید با نور خویش، نعمت و خوشبختی را به دیگران میبخشد و با تابش خود، ویژگیهای نیکو و مقام عالی را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی خبری از گل گفت و از پاکی او سخن راند، به طوری که شبنمهای باغ به یاد او، حسرتی در دل دارند.
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش کینهای پنهان دارد، مانند غنچهای است که باغبان آن را برداشت و به رنگ گل درآورده است. به این معنا که کینهاش به زودی نمایان خواهد شد و مانند گلی که در دستان باغبان است، برملا میشود.
هوش مصنوعی: بزرگی و عظمت شاهی را ستایش میکند که در زمان خشم و انتقادش، دشمنان به شدت ترسیده و از خود بیخود میشوند و کسانی که بدگوی او هستند، ناچار به ترس و وحشت میافتند.
هوش مصنوعی: تو آن پادشاهی هستی که هیچ کس نمیتواند بدون دعا کردن به تو، به خود آسیبی برساند و هر کس که دشمن این خاندان باشد، به خود آسیب میزند.
هوش مصنوعی: با امید اینکه روزی دشمن تو را به دام بیندازد، که در آن روز، کهکشان با چرخش خود، از آسمان ریسمانی به گردن او خواهد انداخت.
هوش مصنوعی: از بس که در خدمت تو جانفشانی کردهاند، چه پیر و چه جوان، تیر و کمان دشمنان به گردنشان آویخته شده است.
هوش مصنوعی: چرخ تقدیر قصد داشت تو را از پا درآورد تا بتواند تیغ تیز و قدرت تو را متوقف کند.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که وقتی فرمانی از سوی معشوق صادر میشود، روح دشمنان همچون پرندهای به پرواز درمیآید. این فرمان به قدری قوی است که دشمنان به شدت نگران و ترسان میشوند و فریاد نجات سر میدهند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف جایی میپردازد که زمین تاریک به سادگی حکمت و درک افرادی که دچار بدبختی و شانس بد هستند، را میپذیرد. از هر سو بر لشکر هندوستان فشار میآورد، نشاندهندهی نبرد و چالشهای سختی است که این لشکر با آن مواجه است.
هوش مصنوعی: امروز مانند اسکندر، دریا و زمین به تسخیر تو درآمده است و از دریا و معادن، مالیات و هدایا به درگاه تو میآید.
هوش مصنوعی: به خاطر خوشبختی و موقعیت عالی تو، خدمتگزاران دربارت با لباسهایی از پارچهی مخملی قرمز و کلاههایی زیبا و شیک به پیشواز تو آمدهاند.
هوش مصنوعی: وقتی که دریا به اوج خود رسید و تواناییاش را نشان داد، باران از طرفهای مختلف مانند موجها به زمین میبارید.
هوش مصنوعی: در باغی که خداوند آفریده، تصمیم دارم به گشت و گذار بپردازم و از هر طرف خبر میرسد که بهار همیشه در حال آمدن است.
هوش مصنوعی: به خاطر تو، سنبلهای باغ به شوق آمده و گیسوی خود را به زیبایی تو آذینبندی کردهاند. در این میان، شمشاد هم به میهمانی تو از باغ آمد.
هوش مصنوعی: روزی بر نخل سایهای انداختی و سپس گذشتی، در حالی که در کنار تو شکوفههای ارغوانی مانند شاخههای گیاهان درخشیدند.
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی به نشانه احترامی از روی محبت، گلهایی زیبا و خوشبو را به پای تو نثار کرد و عطر خوش خود را در مقدمت پخش کرد.
هوش مصنوعی: چمن برای خدمت به تو، گلهایش را آماده کرده و به مانند شمعی در شب، پرتو روشنی بر اطراف میافشاند.
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهی بزرگ و محترم به زمین نگاه میکند، مانند پادشاهی که بر سر تخت نشسته، با احترام و افتخار به استقبال میآید. این حضور از آسمان به زمین میرسد.
هوش مصنوعی: در شبی مشابه شب سیدا، با شادی و خلوص نیت دعاهایی که برای تو داشتم در دل میساختم. در زمان سحر، دعاها و آرزوهایم به عینه تحقق یافت و خوشحالی به سراغم آمد.
هوش مصنوعی: زبان را به کار انداخت و گفت: امروز از گنجینه، هدایای شهنشاه جهان شامل عمر جاودان است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چنانت دوست می دارم که جانم بر دهان آمد
نگفتم با کس این معنی که تا جان بر زفان آمد
چه سودا پخته ام شبها که روزی در میان آیی
جگرها خورده ام تا با تو حرفی در میان آمد
چه محنت ها که مجنون برد و برنا خورد از لیلی
[...]
دل من در طلبکاری وصل تو به جان آمد
ز دست جورت ای دلبر جهانی در فغان آمد
ز جورت گفتم ای دل ترک مهرش کن مکش خواری
جوابم داد و گفت آری به دل گر بر توان آمد
چو چشم مست خون خوارش خطا کرد از جفا بر من
[...]
خراسان سینهٔ روی زمین از بهر آن آمد
که جان آمد درو، یعنی عبیدالله خان آمد
زهی خان همایونفر که بر فرق همایونش
پر و بال همای دولت او سایبان آمد
شهنشاه فلک مسند، که بهر خواب امن او
[...]
چو تیر غمزه افکندی به جان ناتوان آمد
دگر زحمت مکش جانا که تیرت بر نشان آمد
سحرگه تر نشد در باغ کام غنچه از شبنم
که لعلت را تصور کرد و آتش در دهان آمد
نمازم کرد تلقین شیخ و آخر زان پشیمان شد
[...]
بلب از شوق پابوس تو جان ناتوان آمد
چنان آسان که گفتی حرف از دل بر زبان آمد
تو بی پروا ندیدی تا هما بر استخوان ما
ندانستی که گاهی بر سر ما می توان آمد
بخون خوردن چنان دل عادتی دارد که جام می
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.