گنجور

 
۵۲۲۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۸۳

 

... از دهان باز شد گنجینه گوهر صدف

من به دریا تشنگی از بی دهانی می کشم

می گذشتم پیش ازین از ماه کنعان بسته چشم ...

صائب تبریزی
 
۵۲۲۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۸۶

 

سیر چشم فقرم از تحصیل دنیا فارغم

ابر سیرابم ز روی تلخ دریا فارغم

پیش پا دیدن نمی آید زمن چون گردباد ...

صائب تبریزی
 
۵۲۲۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۸۷

 

... خوشه ای دارم که از خرمن گدایی فارغم

موج را سر رشته وحدت زدریا نگسلد

بند بندم گر کند عشق از جدایی فارغم ...

... چون لب خاموش تیغ از خودستایی فارغم

کاسه لبریز دریا را نمی آرد به چشم

چشم پر خون دارد از شبنم گدایی فارغم ...

صائب تبریزی
 
۵۲۲۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۸۹

 

... حفظ آب رو بود بر من گواراتر زآب

دست رد بر سینه دریا گذارد ساحلم

گو نیارد هیچ کس صایب به خاک من چراغ ...

صائب تبریزی
 
۵۲۲۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۰

 

... چند روزی مرهم زنگار می خواهد دلم

سیل هیهات است تا دریا کند جایی مقام

لنگر از عمر سبک رفتار می خواهد دلم ...

صائب تبریزی
 
۵۲۲۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۴

 

خنده بر حال گرانباران دنیا می زنم

از سبکباری چو کف بر قلب دریا می زنم

بادبان کشتی من شهپر پروانه است

سینه بر دریای آتش بی محابا می زنم

تا چو سوزن رشته الفت گسستم از جهان ...

... چون صدف تا دست بر بالای هم بنهاده ام

کاسه در آب گهر درعین دریا می زنم

می گشایم عقده های گریه خونین زدل ...

صائب تبریزی
 
۵۲۲۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۵

 

... چند در گرداب سرگردان بگردم چون حباب

می کشم چون موج میدان و به دریا می زنم

بر نمی تابد غبار کلفتم آغوش شهر ...

صائب تبریزی
 
۵۲۲۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۷

 

... ابرم اما تشنه هر آب تلخی نیستم

خیمه بر دریا به قصد آب گوهر می زنم

صبر ایوبی به خونی طاقت من تشنه است ...

صائب تبریزی
 
۵۲۲۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۰۵

 

... می شود دل چون صدف در سینه تنگم دو نیم

تادرین دریای پرخون گوهری حاصل کنم

کوه می لرزد ز بی سنگی درین آشوبگاه

من چسان لنگر درین دریای بی ساحل کنم

همت من در فضای عرش جولان می زند ...

... بس که از گرد یتیمی مایه دارد گوهرم

در دل دریا اگر لنگر کنم ساحل کنم

می شود روشن چراغ نیکی از آب روان ...

صائب تبریزی
 
۵۲۳۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۱۳

 

... موج چون خار و خس اینجا دست و پا گم کرده است

من درین دریا به این بی دست و پایی چون کنم

با دل روشن نمی بینند مردان پیش پا ...

صائب تبریزی
 
۵۲۳۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۱۵

 

... بادبان کشتی می می کنم سجاده را

با پری رویان مشرب سیر دریا می کنم

دامن اکسیر خرسندی به دست آورده ام ...

صائب تبریزی
 
۵۲۳۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۱۶

 

... از گریبان صدف بهر چه آرم سر برون

من کز آب گوهر خود سیر دریا می کنم

دیگران گر باده از مینا به ساغر می کنند ...

صائب تبریزی
 
۵۲۳۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۱۸

 

... از صفای سینه بی کینه گوهر می کنم

موج دریا گر شود شمشیر من چون ماهیان

جوشن داودی تسلیم در بر می کنم ...

صائب تبریزی
 
۵۲۳۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۲۱

 

... گرچه خون در پیکرم ز افسردگی پژمرده است

پنجه در سرپنجه دریا چو مرجان می کنم

هرکه از سنگین دلی خون می کند در کاسه ام ...

صائب تبریزی
 
۵۲۳۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۲۶

 

... لنگری کو تا چو گوهر جمع سازم خویش را

چون حباب و موج تاکی خرج این دریا شوم

فکر شنبه تلخ دارد جمعه را بر کودکان ...

صائب تبریزی
 
۵۲۳۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۲۷

 

... من که در هر ساغر می عالم دیگر شوم

قدردانی قطره را دریا کند در ظرف من

نیست کم ظرفی اگر بیخود به یک ساغر شوم ...

صائب تبریزی
 
۵۲۳۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳۵

 

ما ز فیض بیخودی از خودپرستی رسته ایم

قطره خود را به دریای بقا پیوسته ایم

سیل ما از خاکمال کوه و صحرا فارغ است

در تن خاکی به دریا جوی خود پیوسته ایم

برده ایم از رشته جان پیچ و تاب حرص را ...

صائب تبریزی
 
۵۲۳۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳۶

 

... بر خدنگ راست کیشش دل چو پیکان بسته ایم

دست دریا زیر بار گریه خونین ماست

ما حنای رنگ بست دست مرجان بسته ایم ...

صائب تبریزی
 
۵۲۳۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۴۳

 

... در شکست ما تأمل چیست ای موج خطر

ما درین دریا به امید تو لنگر کرده ایم

بیمی از آتش ندارد شوخی ما چون سپند ...

صائب تبریزی
 
۵۲۴۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۴۴

 

... روی خود بر خاک می مالیم از شکر وصول

روی اگر چون موج از دریا به ساحل کرده ایم

جلوه گاه یار هم دیوانگی می آورد ...

... صایب از زخم زبان موج خونها خورده ایم

تا به دریا جویبار خویش واصل کرده ایم

ما ره نزدیک دور از طبع کاهل کرده ایم ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۶۰
۲۶۱
۲۶۲
۲۶۳
۲۶۴
۳۷۳