گنجور

 
صائب تبریزی

چند چون تن پروران تعمیر آب و گل کنم

رخنه های جسم را محکم زلخت دل کنم

کیمیا ساز وجود خاکسارانم چو عشق

گرفتد بر مهره گل پرتو من دل کنم

می شود دل چون صدف در سینه تنگم دو نیم

تادرین دریای پرخون گوهری حاصل کنم

کوه می لرزد ز بی سنگی درین آشوبگاه

من چسان لنگر درین دریای بی ساحل کنم

همت من در فضای عرش جولان می زند

سر بر آرد از فلک تخمی که زیر گل کنم

بس که از گرد یتیمی مایه دارد گوهرم

در دل دریا اگر لنگر کنم ساحل کنم

می شود روشن چراغ نیکی از آب روان

خرده جان را نثار خنجر قاتل کنم

می گدازد شرم همت گوهر پاک مرا

بحر را صائب اگر در دامن سایل کنم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

چند اوقات گرامی صرف آب و گل کنم

در زمین شور تا کی تخم خود باطل کنم

تلخ گردیده است بر من خواب از شرم حضور

کاش خود را می توانستم ازو غافل کنم

از جدایی همچنان چون زلف می لرزد دلم

[...]

جویای تبریزی

در چمن با درد عشقت گر دمی منزل کنم

برگ برگ غنچه ها را لخت لخت دل کنم

نیست آسان در غمش سامان درد اندوختن

نقد داغ دل به صد خون جگر حاصل کنم

یاد معشوق ز خاطر رفته ذوق دیگر است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جویای تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه