در ریاضِ آفرینش صد دل بیبرگ را
با تهیدستی رعایت چون صنوبر میکنم
بر دل من کلفتی از درد و داغ عشق نیست
بستر و بالین ز آتش چون سمندر میکنم
خوار میگردند دنیا دوستان در چشم من
چون نظر صائب به دنیای محقر میکنم
فقر را از حفظ آب رو توانگر میکنم
نان خشک خود به آب زندگی تر میکنم
تشنه ساحل نیم چون کشتی بیبادبان
هرکجا امید طوفان است لنگر میکنم
چند در خامی سراید روزگارم سوختم
عود خام خویش را در کار مجمر میکنم
با سبکدستان سخاوت سرخرویی بردهد
هرچه سازم جمع مینا به ساغر میکنم
دانه من با زمین خاکساری آشناست
میکنم نشو نما چون خاک بر سر میکنم
ناتوانی پرده چشم حسودان میشود
عیشهای فربه از پهلوی لاغر میکنم
بر فقیران پیشدستی کردن از انصاف نیست
میوه چون در شهر شد بسیار نوبر میکنم
چون صدف هر قطره آبی که میگیرم ز ابر
از صفای سینهٔ بیکینه گوهر میکنم
موج دریا گر شود شمشیر من چون ماهیان
جوشن داودی تسلیم در بر میکنم
چون فلاخن بیستون بر گرد می گردد مرا
بس که موزون نقش شیرین را مصور میکنم
تا چو عیسی دست خود از چرکِ دنیا شُستهام
دست در یک کاسه با خورشید انور میکنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف تجربیات و احساسات خود میپردازد. او از شرایط نامناسب زندگی و فقر سخن میگوید، اما با این حال، روح خود را غنی و خلاق نگه میدارد. با وجود چالشها و دشواریها، او میکوشد زیباییها و خوبیها را در زندگی بیابد و به دیگران نیز کمک کند. او به شکلی نمادین به تغییرات و تحولاتی که در دل و زندگیاش رخ داده، اشاره میکند و تلاش میکند تا از سختیها و رنجها، به معنای عمیقتری در زندگی دست یابد. او خود را از منجلاب دنیا دور کرده و به سوی نور و زیبایی میرود. در نهایت، شاعر به انسانی بهتر و با روحی پاک دست پیدا میکند.
هوش مصنوعی: در باغ آفرینش، به خیال یک صد دل بیبرگ، با فقر و کمبود، همچون درخت صنوبر رفتار میکنم.
هوش مصنوعی: بر دل من هیچ بار سنگین از درد و رنج عشق وجود ندارد، اما در بستر و خوابگاه من مانند سمندر که در آتش زندگی میکند، احساس درونم را میسازم.
هوش مصنوعی: برای من، افرادی که به دنیا دل بستهاند، در دیدگاه من به چشمی نگران و حقیر میآیند؛ زیرا وقتی به دنیای پست و ناچیز نگاه میکنم، آنها را حقیر میبینم.
هوش مصنوعی: من با حفظ آبرو، فقر را تحمل میکنم و از نان خشک خود، به زندگی امید و تازگی میبخشم.
هوش مصنوعی: من مانند کشتیای هستم که بادبان ندارد و در جستجوی ساحل آرامش به سر میبرم. هر جا که امیدی به طوفان و تغییر پیدا میکنم، در آنجا لنگر میزنم و منتظرم.
هوش مصنوعی: چند بار در نادانی و بیتجربگی زندگی کردهام؛ اکنون میسوزم و از چوب خام وجود خودم، مانند عودی که در آتش میسوزد، بهرهبرداری میکنم تا بتوانم خود را در این دوران بهبود بخشم.
هوش مصنوعی: با افراد بیخبر از دنیا، بخشش و سخاوت میتواند موجب سرافرازی و خوشرویی شود. هر چیزی که بسازم، آن را در گلابدان به نحوی زیبا و دلنشین قرار میدهم.
هوش مصنوعی: دانه من با زمین، که humble و فروتن است، آشناست. من نیز مانند خاکی که بر سر میزنم، رشد و نمو میکنم.
هوش مصنوعی: حسودان نمیتوانند خوشیهای پرشکوه را ببینند و به همین دلیل من لذتهای زندگی را از سمت ضعیفان و ناتوانان میگیرم.
هوش مصنوعی: پیشی گرفتن از نیازمندان کار درستی نیست؛ چون وقتی میوه به وفور در بازار حاضر میشود، من هم میتوانم تازههای زیادی بیاورم.
هوش مصنوعی: هر قطرهی آبی که از ابر میگیرم، مانند صدفی است که از عمق سینهای پاک و بدون کینه، جواهر میسازد.
هوش مصنوعی: اگر امواج دریا به شکل شمشیر درآیند، من مانند ماهیانی که در زرهی داودی هستند، به آرامی تسلیم میشوم.
هوش مصنوعی: به من انگیزه و الهام زیادی میدهد و احساس میکنم مانند یک فلاخن که به دور میچرخد، توانایی ایجاد تصاویری زیبا و هماهنگ از احساسات و زیباییها را دارم.
هوش مصنوعی: من تا زمانی که از آلودگیهای دنیوی رها شوم، میخواهم دستم را در یک ظرف مشترک با نور خورشید قرار دهم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بس که یاد آن لب و دندان چون دُر میکنم
دامن از اشک چو مروارید تر پُر میکنم
سالها سودای ابروی تو در سر داشتم
بار دیگر آن خیال کج تصور میکنم
از وجودم تا عدم مویی نماند در میان
[...]
بس که شبها دور ازان گل خاک بر سر میکنم
همچو سبزه صبحدم از خاک سر بر میکنم
در چمن میافتم از شوق رخش در پای گل
دامن گل را ز خوناب جگر تر میکنم
چون نمیبینم قدش را در چمن بر یاد او
[...]
چون دف تر ناله از بیداد کمتر میکنم
میکشم جور و تغافل در برابر میکنم
سرنوشتم گر شهادت نیست در کویت چرا
بوی خون میآید از خاکی که بر سر میکنم
بس که هردم میرسد فوج بلایی بر سرم
[...]
در وفا، انکار آن شوخ ستمگر می کنم
آنچه از بی رحمی اش گویند، باور می کنم
چرخ می خندد ز روی شادمانی تا سحر
شام غم چون گریه از بیداد اختر می کنم
دل تسلی نیست در ماتمسرای فوت وقت
[...]
شمعسان چشمی کز اشک آتشین تر میکنم
گردن مینا به دستم می به ساغر میکنم
شعلهها را سیر خاکستر عروجی دیگر است
جمله پروازم اگر سر در ته پر میکنم
گر بخوانم قصهٔ عیش تهی از خود شدن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.