ما ز فیض بیخودی از خودپرستی رسته ایم
قطره خود را به دریای بقا پیوسته ایم
سیل ما از خاکمال کوه و صحرا فارغ است
در تن خاکی به دریا جوی خود پیوسته ایم
برده ایم از رشته جان پیچ و تاب حرص را
چون رگ سنگ از کشاکشهای بیجا رسته ایم
سهل باشد رخنه در سد سکندر ساختن
ما که پیوند علایق را ز هم بگسسته ایم
بی نیازیم از وضو چون زاهدان در هر نماز
ما که یکجا دست خود از آرزوها شسته ایم
حلقه بر در کوفتن ما را ندارد حاصلی
ما در منزل به روی خود ز بیرون بسته ایم
پرده دام است خاک نرم این وحشت سرا
بیشتر ما بر حذر از مردم آهسته ایم
برنمی آییم با خار علایق، ورنه ما
چون سپند از آتش سوزان مکرر جسته ایم
نیست در راه نسیم مصر صائب چشم ما
ما به کنعان یوسف گمگشته خود جسته ایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا خیال روی او بر دیده نقشی بسته ایم
با خیالش روز و شب در گوشه ای بنشسته ایم
نور چشمست او از آن در دیده اش بنشانده ایم
تا نبینندش در خلوتسرا بربسته ایم
همدم جامیم و با ساقی نشسته روبرو
[...]
ما ز حرف پوچ مانند صدف لب بسته ایم
چون گهر در خلوت روشندلی بنشسته ایم
تنگ نتواند زمین و آسمان بر ما گرفت
چون شرار از تنگنای سنگ و آهن جسته ایم
اهل مجلس در شکست ما چه یکدل گشته اند؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.