سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
... ز شمشاد تو سرو بوستان ها قد کشیدن ها
به داغ لاله زارم می زنی آتش چه ظلم است این
به پا بستن حنا و سرمه بر نرگس کشیدن ها ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
... یوسفم باشد کنار شهر آغوش پدر
چون دهان گرگ باشد لاله صحرا مرا
دانه خال تو هر جا پهن سازد دام خویش ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
... داغ ها در سینه روشندلان از دست اوست
کرده روی خالدارش لاله زار آیینه را
می کشیدنهایت ای ساقی به عالم روشن است ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
... آب بر پا توشه ره به کمر باشد مرا
لاله ام رو در بیابان عدم خواهم نهاد
زاد ره داغ دل و خون جگر باشد مرا ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲
... وقف دندان ندامت شد لب خندان مرا
داغها چون لاله از اعضای من گل کرده است
چاک پیراهن نماید رخنه بستان مرا ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
... آزاد گردهای قد فتنه خوی توست
چون داغ لاله مشک سیاهی کند ز دور
در منزلی که قافله سالار بوی توست ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
همره اغیار آن گل سر به صحرا کرد و رفت
آتش داغ مرا چون لاله بالا کرد و رفت
مدتی چون سرو بودم پای بست یک زمین ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
... جان در اعضایم چو مرغ آشیان گم کرده است
لاله صحرا دهد از خیمه لیلی نشان
گردبادش خاکسار خان و مان گرم کرده است ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
... یوسف شد از دعای زلیخا عزیز مصر
روی تو لاله گون ز رخ کاه رنگ ماست
تا آشنا شدیم به آن دیار سیدا ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
... چشمی که خون نریخت سزاوار بستن است
بیهوده ما چو لاله گریبان دریده ایم
در گلشنی که خنده گل چاک دامن است ...
... شوخی که تندخو نبود تیغ آهن است
ما را به عهد لاله رخان اعتماد نیست
پیش بتان شکستن دل عهد بستن است ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
... ز غنچه های چمن چون جرس فغان برخاست
کدام لاله رخ آهنگ بوستان کردست
که گل خزان شد و بلبل ز آشیان برخاست ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
... گوشه چشم تو تا بر توتیا افتاده است
داغ دل را می کنم هر دم سراغ از لاله زار
این زر از جیبم نمی دانم کجا افتاده است ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲
لاله رویی آمد و آتش به داغم کرد و رفت
خار در پیراهن گلهای باغم کرد و رفت ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳
آمد خزان و دور نشاط از پیاله رفت
رنگ از رخ گل و نمک از داغ لاله رفت
در هیچ سینه یی ز محبت اثر نماند ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸
... کسی که ساخت کف دست آشنای قدح
مرا به داغ خود ای لاله دستگیری کن
که هست نشاء سرشار من ز لای قدح ...
... ز گریه های صبوحی و خنده های قدح
ز روی لاله رخان سیدا خورد چشم آب
رخ شکفته بود باغ دلگشای قدح
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹
... چو گردباد دمد از مزار مجنون بید
چو لاله سر زند از خاک کوهکن گل سرخ
ز غنچه دهن نافه بوی خون آید ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷
... که در میخانه هر کس می رود خاموش می آید
ز دست بی ثباتی لاله در دل داغ ها دارد
برای رفتن خود زاد ره بر دوش می آید ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸
... سوختم چون مزرع بی حاصلم آمد به یاد
سیدا دیدم به خاک افتاده برگ لاله را
تیغ ناحق خورده صید بسملم آمد به یاد
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰
... قرضدار از شهر بگریزد ز دست قرضخواه
لاله داغ از سینه من برد و در صحرا فتاد
رفت حاتم از جهان و جانشین از وی نماند ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
... که گفته است به بلبل بهار می آید
کدام لاله رخ امروز در چمن رفتست
به هر که می نگرم داغدار می آید ...